استارتاپ شما به کسی نیاز دارد که داستانسرای خوبی باشد و اگر در جایگاه مدیرعامل هستید، در حالت ایدهآل، آن شخص دقیقا خود شما هستید که باید یک داستانسرایی فوقالعاده برای استارتاپتان داشته باشید. در واقع سازمان تجاری شما باید آن نقطه عطف و دردناکی را شناسایی کرده باشد که مردم تجربه کردهاند و برای از بین بردن آن نقطه درد، در ازای پول، محصولی را ارائه دهید و مشکلی را از بین ببرید.
در دنیای استارتاپها، ما اغلب در مورد مسکنها در مقابل ویتامینها صحبت میکنیم. شما بدون اینکه برنامه تلویزیونی مورد علاقه خود را متوقف کنید، سوار ماشین خود میشوید و برای خرید ویتامین به داروخانه میروید. با این حال، اگر سردرد دارید، سعی میکنید چند قرص سردرد مصرف کنید. این موضوع نشان میدهد که تفاوت در احساس اضطرار و نیاز است و اینجاست که داستانسرایی وارد میشود.
اگر خوب به آن فکر کنید، تمام جنبههای شرکت شما داستانسرایی است، از استخدام اولین کارمندان خود بگیرید تا موارد دیگر. شما دائم در حال ایجاد داستانی هستید که نظر کارمندان و مشتریان را نسبت به خود در مقابل رقبایتان جلب کنید که به شما اعتماد کرده و از شما خرید کنند و همه این جلب اعتمادها به نوع داستانسرایی شما از استارتاپتان برمیگردد که خودتان را چطور معرفی کنید که در ذهن مخاطب بمانید. گفتن داستان اصلی شرکت شما بخشی از فرهنگی است که زیربنای همه چیز شرکت شماست و باعث میشود که مشتریان شما چه کسانی باشند، چون مهم است که چه کسی در شرکت شما کار میکند و چگونه در مورد مشکلات و انواع راهحلها نظر میدهد. پس داستانسرایی، محور هر کاری است که انجام میدهید و همانند لوگویی است که شرکت شما از آن استفاده میکند.
برخی از مدیران اجرایی بالطبع داستانسراهای خوبی هستند و این کارکردی حیاتی از شغل آنها در آن شرکتهاست. در واقع، در شرکتهایی که کمی به بلوغ رسیدهاند، این یکچهارم نقش مدیرعامل است که افراد مناسب را استخدام کند، فرهنگ درستی را ایجاد کند، مواظب هدرنرفتن پول شرکت باشد و در آخر بتواند یک داستانسرای خوب باشد.
مثل کوکاکولا داستان بگویید
اما بعضی از شرکتها مشکل و دردی از مشتری حل نمیکنند بلکه فقط شور، شعف و لذت ایجاد میکنند. این شرکتها فراوان و بسیار متنوع هستند. به عنوان مثال، کوکاکولا در اصل یک رفعکننده تشنگی نیست و یا فیلمهای پیکسار درد را مستقیما برطرف نمیکنند، بلکه باعث کاهش خستگی و ایجاد هیجان و سرگرمی میشوند. کوکاکولا نمونهای عالی از یک داستانسرایی است که آن را به یک برند سبک زندگی تبدیل کرده است. کوکاکولا در تبلیغاتش به میزان سرگرمی افراد میپردازد، کسانی که ماجراجو، جوان، سرشار از زندگی و لذت هستند و این همان چیزی است که کوکاکولا میفروشد. این شرکت دارای یک سازمان زنجیرهای تامین و عملیات عظیم جهانی است، اما دلیل ارزشمندبودن کوکاکولا تقریبا منحصرا داستانسرایی آن است که فروشی سالانه 41میلیارد دلاری را برایش به انجام رسانده است.
با این وجود، بسیاری از شرکتها تصمیم میگیرند که الگوی داستانسرایی خود را به تیم بازاریابیشان بسپارند. اما نمیتوان چنین کاری کرد و انتظار یک نتیجه عالی را داشت زیرا اکثر تیمهای بازاریابی منحصرا بر نحوه دستیابی به مشتریان بالقوه تمرکز میکنند و این در صورتی است که عنصر داستانگویی بسیار عمیقتر و بسیار فراتر از رسیدن محصولات به دست مصرفکنندگان است.
از زیر پوست برندتان بگویید
از نمونههای بیشتری از افراد و شرکتهایی که این کار را بهخوبی انجام میدهند، میتوان به بافر اشاره کرد که یک وبلاگ فوقالعاده را راهاندازی میکند و داستان آنچه را در پشت درهای بسته اتفاق میافتد، بیان میکند. یا تیم فنی بیبیسی یک وبلاگ فوقالعاده راهاندازی میکند که به آموزش بیشتر در مورد آنچه در جهان رخ میدهد، میپردازد و شرکت پشتیبان Basecamp و Hey (مشتری ایمیل) Basecamp یک انتشارات باشکوه به نام Signal v Noise دارد که به آنچه در زیر پرده رخ میدهد، میپردازد.
با بیان داستان، شرکتها میتوانند گفتوگو و ارتباط قوی و واقعیتری با مشتریان خود داشته باشند که این داستانسرایی میتواند با بخشی از بازاریابی و برندسازی ایجاد شود و اگر مشتریان شما بتوانند داستان شما را دنبال کنند و با آن پیش بروند، بیشتر به شما اعتماد میکنند و بیشتر شما را میفهمند و تشویق میکنند و در نتیجه در زمان استخدام، شما کارکنان متعهد و بهتری را جذب خواهید کرد. البته لازم نیست همهجانبه به شفافیت بپردازید چونکه این موضوع برای همه به طور یکسان اتفاق نمیافتد و برای همه شرکتها نیز رویکرد درستی ایجاد نمیکند. اما سعی کنید هر چند وقت یکبار داستانی برای بازگویی داشته باشید و نتایج باورنکردنی و فرصتهای بینظیر آن را ببینید.
با ذهنیتی باز تماشا کنید
چشمانتان را تا آخرین شعاعی که باز میشود، باز کنید. بهخوبی به اطرافتان نگاه کنید. تا میتوانید به خوبی ببینید. سعی کنید همیشه کنجکاو باشید چون در هر شرکتی که باشید، چیزهای جدیدی اختراع میکنید، با مشکلات جدیدی مواجه میشوید و راهحلهای جدیدی ارائه میدهید. هر روز تنها کاری که باید انجام دهید این است که حواستان به دور و اطرافتان باشد که افراد چه کارهای فوقالعادهای انجام میدهند و چطور وقت انجامشان را دارند. پس چالشها را تشریح کنید، راهحلها را جشن بگیرید و داستانها را بگویید.
0 دیدگاه