لطفا به چشم‌هایشان نگاه کنید

سرمقاله 39 هفته نامه شنبه به قلم اکبر هاشمی

0

روی سن ایستاد، وقتی شروع کرد به ارائه طرحش همه جا ماندیم. آنقدر با قدرت و اعتماد به نفس و با سرعت حرف می‌زد که برای فهم سخنانش باید با همه ذهنمان می‌دویدیم. تمام که شد، می‌خواستم به احترامش برخیزم؛ نه فقط برای ایده‌اش به‌خاطر حس افتخار به یک جوان ایرانی؛

دختری ۱۹ ساله با لهجه شیرین سرزمین مادری‌ام آذربایجان. وقتی داوری جشنواره ربع‌رشیدی در تبریز تمام شد، از سن که پایین آمدیم به سراغم آمد. قبل از آنکه سوالی بکند گفتم «تو عالی بودی» و هانیه ۱۹‌ساله با تردید و چشمانی پر از اشک شوق گفت: «واقعا!»

می‌دانم که به گفت‌وگوی علی و هانیه عده‌ای نقد وارد خواهند کرد که «ای آقا، این جوان‌ها ادعا می‌کنند. از کجا معلوم است که راست می‌گویند»، «از این جوان‌ها تعدادشان زیاد است که فقط فکر می‌کنند که اختراعی کرده‌اند.» با اینکه چنین نیست، حتی فرض را بر آن می‌گیریم که این جوان‌ها به گفته شما دوست منتقد، چیزی اختراع نکرده‌اند‌؛ اما من در آنها چیزی یافتم که  ارزشمندتر از هر اختراعی است.

در صورت دخترانه هانیه که هنوز رد کودکی را می‌شود‌ دید و علی ۱۶ ساله که تازه پشت لب‌هایش سبز شده است، آنچه می‌شود یافت در چشم‌هایشان بود. مگر نه اینکه هر استارتاپی باید یک ارزش پیشنهادی قوی برای جذب مشتری یا مخاطب داشته باشد.

ارزش پیشنهادی آنها که در چشم‌هایشان تجلی داشت «امید» بود. آنهم در جامعه ایرانی که امروز  بیش از هر چیزی  نیازمند «امید» است. با این کم‌سنی، با حرف‌هایشان، با استدلال‌هایشان، با ایده‌ها و اختراعاتشان… و انرژی مثبتشان  می‌توانند شور و امیدی را به‌وجود بیاورند که هر کار‌آفرین خسته و ناامیدی را به بلند‌شدن و رفتن وادارند.

جوانانی که در عین اینکه خود تجلی امید هستند، افسوس که در دام ناامیدی گرفتار شده‌اند. دلشان پر است. می‌خواهند فریاد بزنند تا یکی صدایشان را بشنود. حرفشان این است که شمایی که نگران به سرقت رفتن ایده‌های ما جوانان ایرانی هستید، لطفا چاره‌ای بیندیشید که خودمان را ندزدند! استدلالشان این بود که مسئولان دولتی و سازمان‌ها و افراد متعدد ما را به مراقبت از ایده‌هایمان دعوت می‌کنند و دائم نگران ایده‌هایمان هستند اما وقتی پای حمایت و سرمایه‌گذاری که می‌شود، روی بر‌می‌گردانند؛ چرا‌که ما را باور ندارند.

علی می‌گوید «اشکمان را در‌می‌آورند» و هانیه می‌گوید «همیشه می‌گویند جلسه دارند، مانده‌ام کی کار می‌کنند.» ‌اما در ینگه‌دنیا برایشان فرش قرمز پهن می‌کنند. پیشنهادهای وسوسه‌کننده می‌دهند آنهم به جوانانی که طبیعتشان  در این سن آمیخته با وسوسه است «اما ما دوست داریم در ایران بمانیم» و اینجاست که سخنان مقام معظم رهبری در گوش‌ات طنین‌انداز می‌شود. «هیچ جوانی نیست که خودش و محیط خانواده‌اش را ترجیح ندهد برغربت، در کنار غربت یک امتیازی می‌گذارند که شما می‌توانید آن امتیاز یا حتی کمتر از آن را بدهید و او را برای خودتان و برای کشورتان مورد استفاده قرار بدهید.»

حرف آخر:

این جوانان تنها به خاطر اندوخته‌ها و علم‌شان سرمایه این مملکت نیستند؛ آنها در قلب‌ها و در چشم‌هایشان سرمایه بزرگی به نام اکسیر «امید» دارند. این سرمایه‌های بزرگ را پاس داریم و به احترامشان برخیزیم. نه در مراسم‌های رسمی؛ از پشت میزهایمان برخیزیم و دستانشان را بفشاریم و حمایتشان کنیم و روی امیدشان سرمایه‌گذاری کنیم ‌و آن را زنده نگه داریم.

لطفا به چشم‌هایشان نگاه کنید.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.