برخاستن از دل تاریکی؛ زمان جنگ است. آژیر خطر و استرس و اضطراب ناشی از صداهای مهیب و هولناک هواپیما، مگر مجالی برای راهاندازی کسبوکار باقی میگذارد؟ این سوال، پاسخ سختی دارد؛ پاسخی همراه با شک و تردید. اما کارآفرین امروز ما، پاسخ روشنی به این پرسش داده است؛ پاسخش آری است. مهدی معصومی، بنیانگذار هلدینگ تلاونگ، کارآفرینی را زیر آژیر خطر و غرش هواپیماها آغاز کرده است؛ در یک اقتصاد محروم و محدود و بسته؛ چیزی شبیه آنچه امروز، تجربهاش میکنیم.18 سالش بود، هیچ تجربهای نداشت و ناگهان فرصتی برای خانواده ایجاد شد که کسبوکاری راهاندازی کرده و آن را اداره کنند. تنها فرد خانواده بود که شغلی نداشت و البته تخصصی هم هنوز کسب نکرده بود، اما این فرصت از گرد راه رسیده، موجب میشود که به میدان کارآفرینی هل داده شود. اکنون مهدی معصومی، در صنعت مرغداری ایران بیش از 10 کارخانه دارد و برای بیش از هزار نفر اشتغالزایی کرده است.
کارآفرینی برای مهدی انتخاب میشود و جوانی 18ساله با استخدام 100نفر نیروی کار، کسبوکار بیپولی را به هلدینگی تبدیل میکند که نخستین برندسازی را در صنعت مرغداری ایران آغاز میکند؛ کسبوکاری که اکنون تا 400میلیارد تومان ارزشگذاری شده است.
توجه به حوزههای جدید، نوآوری و همواره بهروزبودن و پیروی از علم روز این صنعت، موجب شده تا این مجموعه بتواند سهم 5 تا 6درصدی از صنعت 10میلیارد دلاری مرغداری در ایران به دست آورد. مهدی برای پیشبرد کارش، همواره از دانش متخصصان و کارشناسان خبرهای بهره برده و مدیریت کارخانههای متعددش را به افراد صاحب دانش سپرده است. اکنون نیز مدیریت بخشهایی از کسبوکار را به پسرانش سپرده که به دانش روز مجهز هستند. جوانی و مدیریت یک کسبوکار 40ساله، موجب شده تا نوآوری و استفاده از ظرفیتهای آنلاین نیز بخش مهمی از کسبوکارشان باشد، به طوری که روی استارتاپی در این حوزه سرمایهگذاری کردهاند.
همچنین در حال راهاندازی پلتفرمی در صنعت مرغداری و کشاورزی کشور هستند که با حذف بسیاری از واسطهها، بازدهی این حوزه را تا حدود زیادی افزایش میدهد. معصومی در گفتوگو با «شنبه» از انگیزههایش برای اداره کسبوکار در شرایط جنگ، مدیریت بیپولی، مبارزه با شکستها، حفظ روحیه و وظیفه کارآفرینان نسل اول در قبال کارآفرینان جوان گفته است.
- شما در زمان جنگ کارتان را شروع کردید، در چنین شرایطی با چه امیدی کار میکردید؟
در دوران جنگ، محدودیتهای بسیار زیادی بود و درآمدهای ارزی کشور خیلی کم شد و بسیاری از کارخانجات تعطیل شدند، اما تمرکز دولت از آن روز تاکنون روی مواد غذایی اساسی مردم بود. مثل مرغ، تخممرغ، شیر و نان. بنابراین به این صنعتی که ما در آن حضور داشتیم، اهمیت میدادند و ما همیشه از ارز دولتی استفاده میکردیم و این یکی از مزیتهای کار ماست. البته معایب و محدودیتهای زیادی هم دارد. چون مثلا وقتی بحث سهمیهبندی و قیمتگذاریها از سمت دولت پیش میآید، سختگیریهایی متوجه کسبوکار ما میشود. به همین دلیل امکان تنفس و نوآوری در چنین شرایطی سخت میشود، چون در مورد کالاهایی که اشاره کردم، تلاش دولت، کمیت است و نه کیفیت. اما ما همیشه روی نوآوری و بهرهوری در مجموعهمان کار کردهایم تا محصولات باکیفیتی راهی بازار کنیم، اما مجبوریم به قیمت محصولات دیگر تولیدیها بفروشیم و حق افزایش قیمت را نداریم. در حالی که محصول متفاوتی با کیفیت بهتری تولید میکنیم. در واقع آن زمان سهمیهبندی بود و در شرایط جنگی کوپنبندی وجود داشت و روی کیفیت مرغداریها تمرکزی وجود نداشت و دولت صرفا برای بزرگترکردن صنعت مرغداری تلاش میکرد. به همین دلیل این صنعت طی 40 سال اخیر، چندین برابر بزرگتر شده و البته جمعیت کشور و مصرف سرانه هم دوبرابر شده، اما صنعت مرغداری بین 15 تا 20 برابر بزرگتر شده است.
- بعد از شروع کار، چقدر طول کشید تا به درآمدزایی برسید؟
ما سال61 کسبوکارمان را شروع کردیم و با بهرهوری بالا، توانستیم نسبت به دیگر بازیگران بازار، مجموعهمان را خیلی سریع به سوددهی برسانیم. بعد از آن با درآمدی که داشتیم، مجموعه را توسعه هم دادیم. در سال66 مجموعه دیگری را در کردان کرج خریدیم که کارش مرغ گوشتی بود. سال72 هم کارخانه تولید افزودنیهای دان را راهاندازی کردیم و بین سالهای 73 تا 84، بیش از 10 کارخانه دیگر در صنعت مرغداری کشور راهاندازی کردیم. در سال88 هم با شناسنامهدارکردن تخممرغ، در تغذیه و رنگ زرده و تاریخ تخممرغ و… تغییراتی ایجاد کردیم. همچنین قبل از آن و در سال84، نخستین کارخانه تخممرغ پاستوریزه را در ایران راهاندازی کردیم و در سالهای بعد صنایع تبدیلی تخممرغ را بنا نهادیم و الان تنها کسبوکار این حوزه هستیم.
- ترس از شکست، ترس از بدهی و نرسیدن به هدف، مانع شروع خیلی از ایدههاست برای تبدیلشدن به کسبوکار. با توجه به تجربهای که دارید، فکر میکنید که چنین ترسهایی حاصل چه مسائلی است؟
من معتقدم که هر انسانی اگر هدفی را برای خود تعیین کند و برای رسیدن به آن هدف همه تلاش خود را به کار ببندد، به هدفش میرسد. البته تفاوتهایی بین انسانها وجود دارد و آن میزان دسترسیشان به امکانات است. بنابراین شاید یک نفر زودتر به هدفش برسد اما اگر کسی هدفی را انتخاب کند و برای رسیدن به هدفش تلاش کند، قطعا به هدفش میرسد. شاید کمی دیرتر از فردی که به امکانات زیادی دسترسی دارد، به هدفش برسد اما مسئله رسیدن است و این اتفاق برای هر فرد تلاشگری میافتد. چون تعیین هدف و تلاشگری هدفمند، دو رکن موفقیت هستند. حتی میتوان برای رسیدن به این هدف با یک شریک یا سرمایهگذار جلو رفت. بانکها، سرمایهگذارها و بازار سرمایه، افراد و جاهایی هستند که میتوان با استفاده از سرمایه و امکانات آنها به سمت هدف حرکت کرد. به نظر من همه ترسها ناشی از این است که افراد راه را نمیشناسند. اگر بتوانند مسیری را که در پیش دارند، بررسی کنند، در موردش تحقیق کنند و شناختی از آن به دست بیاورند، ترسشان هم کم شده و از بین میرود. حرف من این است که در هر شرایطی که قرار داشته باشیم، نباید بترسیم. اگر به تنهایی نمیتوانید در راهی قدم بگذارید، شریک انتخاب کنید، از سرمایهگذار، سرمایه بگیرید اما نباید بترسید. ترس، مقصد و هدف را از دسترس شما دور میکند.
- افرادی مثل شما که حدود 40سال در یک صنعت تجربه کسب کردهاند، چه وظیفهای در قبال جوانانی دارند که در ابتدای راه قرار دارند؟ خود شما بار مسئولیتی از این نظر روی شانه خود حس میکنید؟
من اعتقاد دارم که افرادی مثل ما، باید راه را به جوانان نشان بدهیم. همین که راه را بشناسند، ترسشان میریزد. راه موفقیت، پشتمیزنشینی نیست. سختی وجود دارد، زحمت و حتی بهنتیجهنرسیدن وجود دارد. پس باید خودشان را برای سختیهای زیادی آماده کنند. برای ساعات طولانی کارکردن، برای شکست خوردن، برای ناامیدشدن و… همه این موانع و مسائل بر سر راه کارآفرینی وجود دارد. قرار نیست مسیر آسانی را طی کنند. افرادی مثل ما که چنین مسیرهایی را در برهههای زمانی مختلف طی کردهایم، میدانیم که جوانان کارآفرین و بچههای صاحب ایده، نباید بترسند، نباید جابزنند و نباید از هدفشان دست بکشند.
- خود شما روزانه چقدر کار میکردید؟
من از روز نخست تا سالها بعد از راهاندازی کسبوکارم، مثل یک کارگر در کارخانهام کار کردهام؛ یعنی از سال61 که کسبوکارم را شروع کردم تا سال65 که ازدواج کردم، ساعت 6صبح از خانه بیرون میرفتم و 10شب برمیگشتم. حتی از سال65 تا سال80 که متاهل هم بودم، به همین صورت کار میکردم. حتی روزهای تعطیل. چون اگر قرار است برندی بسازید و کاری را بهدرستی انجام بدهید، باید سختیها را قبول کنید و به دل کسبوکار بزنید و کار کنید.
- اگر بخواهید مسیر موفقیت را با چند واژه ترسیم کنید، پاسختان چیست؟ در واقع میخواهم پیشنیازهای موفقیت را از نظر خودتان بگویید.
نخستین کلمه، تعیین هدف است. بعد از آن، داشتن انگیزه برای رسیدن به هدف قرار میگیرد. بدون انگیزه هیچ کاری نمیتوان کرد. نترسیدن از سختیها نکته بسیار مهم دیگر است و تلاش مستمر. تلاش باید مستمر باشد تا به نتیجه برسد. برای موفقیت، باید هر روز تلاش کرد. هیچ پولی از آسمان برای کسی فرود نمیآید. پول از مسیر زحمت و تلاش و نترسیدن به دست میآید. البته شاید افرادی از راه خلاف و قانونشکنی به خواستههایشان برسند؛ اما مسیر کارآفرینی، مسیر خلاف نیست. من تاکنون ندیدهام که کسی هدف تعیین کند، انگیزه داشته باشد، تلاش مستمر چاشنی کارش باشد و از سختیها نترسد اما موفق نشود. اصلا مهم نیست که شما چقدر سرمایه اولیه دارید. اینها شعار نیست. من طی 40 سال، با تجربیات خودم، تجربیات دیگر کارآفرینان و آشنایی با افراد شاخص جهانی، به این نتایج رسیدهام.
- البته این دیدگاه هم وجود دارد که رعایتکردن و به کاربردن این پیشنیازهای موفقیت تنها در کشوری با اقتصاد سالمی که به اصطلاح همه چیز سر جای خودش قرار دارد، نتیجه میدهد. اما مثلا در ایران که نوسان اقتصادی بخشی از ادبیات بازار است، مناسبات مالی غیرشفاف وجود دارد، وجود رانتخواری، کمرنگ بودن عدالت اقتصادی و… رسیدن به موفقیت حتی با رعایت همه این پیشنیازها، امکانش اندک است. شما چه فکر میکنید؟
من در شرایط جنگ که میتواند بدترین شرایط یک کشور باشد، کارم را شروع کردم. نهتنها من بلکه برندهای زیادی در همین دوران جنگ، شروع به کار کردند. بنابراین خیلی سفت و سخت اعتقاد دارم که اگر کسی بخواهد، در هر شرایطی میتواند. البته من تهیه سرمایه و شریک و… را ابزار کار میدانم اما شرط اصلی برای شروع یک کار، از نظر من همان تعیین هدف و داشتن انگیزه برای کارکردن است.
- در مسیری که طی کردهاید، چه زمانی ناامید شدهاید و با خودتان گفتهاید که دیگر نمیشود؟ و برای عبور از این ناامیدی چه کردید؟
تفکر من این است که سختی وجود دارد. من هم در سختیهای زیادی گرفتار شدهام اما انگیزهای که داشتهام، موجب شده که باز هم ادامه بدهم. من در کسبوکارم، در مقاطع بسیاری زیان کردهام. مثلا از سال67 تا سال72، یعنی طی 5سال بیش از 15بار جوجه گوشتی پرورش دادیم و همه این 15 بار را ضرر کردیم. در نتیجه به مردم و سیستم بانکی بدهکار شدم و کمبود نقدینگی زیادی داشتم. در واقع به اندازه تمامی سرمایهام یعنی به ارزش کل کسبوکارم مقروض شده بودم. اما ناامید نشدم، شب تا صبح هم کار میکردم و دوباره درآمدزایی را شروع کردم و بدهیهایم به مردم و بانک را پرداخت کردم. روند کار به این صورت شده بود که من شبانهروز کار میکردم تا توانستم از زیر بار بدهیها بیرون بیایم.
در صنعت مرغداری به علت شرایطی که وجود دارد، همیشه در دورهای ضرر میکنیم و در دورهای هم سود نصیبمان میشود، چون در این صنعت، تولید به صورت روزانه است اما مصرف با نوسان همراه است. در این صنعت از روز نخست با دغدغه و با ضرر و زیان دست و پنجه نرم میکنید. من هم با این تفکر که مسیر کارآفرینی، یک مسیر بیانتهاست و هیچ کس نمیتواند بگوید چند سال کار میکنم و کنار میروم، به راهم ادامه دادم. این مسیر سخت، یک مسیر بیپایان است. در مسیر کارآفرینی، بازنشسته نداریم. همه جوانان صاحب ایده که میخواهند کسبوکاری را شروع کنند، باید بدانند که قرار نیست در مسیر آسانی قرار بگیرند. کارآفرینی بازنشستگی ندارد. مگر اینکه کسی کارش را ترک کند. از یک جایی به بعد، کارآفرینان باید تجارب خود را انتقال بدهند. این یک مسئولیت اجتماعی است که هر فردی که مسیری را طی کرده، باید زیر و بم مسیرش را با دیگران و بهویژه با جوانان به اشتراک بگذارد.
- خیلی روی بحث انگیزه و انگیزهداشتن تاکید دارید، مهمترین انگیزه خود شما برای کارآفرینی و توسعه کسبوکارتان چه بوده است؟
انگیزه من این بود که میخواستم کاری را انجام بدهم که دیگران انجام ندادهاند. دوست داشتم در صنعتی که حضور دارم، بود یا نبودم فرق داشته باشد. میخواستم در این صنعت برندی بسازم که مورد احترام قرار بگیرد و پاسخگوی نیازهای مشتریان باشد.
- از چه افرادی تاثیر پذیرفتید و از آنها حمایت و همراهی دیدهاید؟
یک مسئلهای که در مسیر کارآفرینی اهمیت زیادی دارد، همراهی خانواده است. اعتماد و انگیزهدهی خانواده بسیار مهم است. هم پدر و مادرم و بعدا هم همسرم، همیشه به من انگیزه دادهاند. نگرانبودن خانواده طبیعی است اما اگر نگرانی همراه با دلسردکردن باشد، ضربه میزند اما اگر نگرانی همراه با انگیزهدهی باشد، موجب رشد کارآفرین میشود.
- به چه کسانی نگاه کردهاید؟
من مطالعات زیادی کردهام و افراد زیادی را بهعنوان الگو قرار دادهام. سرگذشت مالکان شرکتهای بزرگ دنیا را خواندهام. مثلا مالک هیوندا. با خواندن سرگذشت این افراد هم درسهای زیادی گرفتهام و هم اینکه همیشه انگیزهام را حفظ کردهام. روند کاری افرادی مانند بیل گیتس و استیو جابز هم همیشه به من انگیزه داده است.
همچنین سرگذشت برندهای موفقی مانند والمارت و گوگل و… هم انگیزه من را چند برابر میکرد، چون میدیدم که هیچ برندی از یک مسیر آسان برند نشده است. حتی در کشورهایی که اقتصادهای توانمندی دارند یا مشوقهای زیادی دریافت میکنند.
مهمترین درسی که از پیگیری سرگذشت و داستان این افراد و برندها نصیب من شد، این بود که مطمئن شدم یک جوان هم میتواند با کمترین امکانات و کمترین سرمایه، یک شرکت موفق و بینالمللی بسازد. یعنی امر خواستن، حرکتکردن و رسیدن به هدف را در مسیر کاری این افراد میدیدم.
یک نکته دیگر هم در مورد مسیر کارآفرینی این افراد وجود دارد و آن واقعیتگرایی است. ما نباید رویاپردازی بکنیم، بلکه باید به سمت یک هدف ملموس حرکت کنیم. البته تصور نتیجه نهایی اگر همراه با واقعیتگرایی و تلاش واقعی باشد، انگیزهبخش است اما رویاپردازی بهتنهایی، فقط وقتتان را تلف میکند. پس همیشه باید برای یک هدف ملموس تلاش کنید.
- شما از آغاز به کارتان تاکنون یک ویژگی را در راستای مدیریت کسبوکارتان رعایت کردهاید و آن سپردن پستهای مدیریتی به دیگران بوده است. از این کار چه هدفی را دنبال میکردید و دایره اختیارات این مدیران چقدر وسیع بوده؟
من از روز نخست چون هیچ چیزی از صنعت مرغداری نمیدانستم، افراد کاربلد و کارشناسان زیادی را به کار دعوت کردم که راهنمای من در این مسیر باشند. در ادامه هم چون بیش از 10 کارخانه در این صنعت راهاندازی کردم، مسئولیت مدیریت کارخانهها را به آنها سپردم. من از 30سالگی به توسعه شرکتهایم پرداختم و طبیعتا افراد زیادی را بهعنوان مدیران و کارشناسان استخدام کردم. روش من هم به این صورت بوده که همیشه به مدیران اختیار زیادی دادهام. الان هم در کنار سایر مدیران، پسرانم بخشی از مدیریت کار را بر عهده دارند.
- چقدر اختیار عمل به مدیرانتان دادهاید و اینکه اصولا چقدر اشتباهکردن مدیران را تحمل میکنید؟
من همیشه بیشتر سعی کردهام رهبری بکنم تا اینکه در اجرا و جزئیات دخالتی داشته باشم. ما باید بدانیم که وقتی کسی را بهعنوان مدیر استخدام میکنیم، قطعا اشتباهاتی هم دارد. هر اشتباهی که یک نفر مرتکب میشود، موجب میشود که در زمان دیگری چنین اشتباهی نداشته باشد. پس قیمت آدمها به تعداد اشتباهاتی است که میکنند. هر چقدر اشتباهات افراد بیشتر باشد، قیمت بالاتری دارند. اگر یک نفر را به خاطر اشتباهی که میکند، کنار بگذارید، یک تجربه بزرگ را از دست دادهاید. نفر بعدی را هم که استخدام کنید، باز اشتباهات را تکرار میکند. پس باید به مدیران اختیار عمل داد تا بتوانند اشتباه کرده و رشد کنند. شاید برایتان جالب باشد که بسیاری از افرادی که بهعنوان مدیر در گروه ما استخدام شدند، چند سال بعد، خودشان صاحبان کارخانه و تشکیلات اقتصادی شدند، چون تجربیاتی به دست آوردند که خودشان را به کارآفرین تبدیل کرد.
- مجموعه شما برای چه تعداد اشتغالزایی کرده است؟
مجموعه تلاونگ در زمینههای مختلف صنعت مرغداری، 10 شرکت دارد و در مجموعه ما حدود هزار نفر به صورت مستقیم کار میکنند و برای بین 4 تا 5برابر این رقم، به صورت غیرمستقیم اشتغالزایی ایجاد کردهایم.
- صنعتی که شما در آن حضور دارید، چه اندازهای دارد؟
گردش مالی سالانه این بازار، تا 10میلیارد دلار است. البته این گردش مالی محصول نهایی یعنی مرغ و تخممرغ است وگرنه در حوزه دان، در حوزه تولید جوجه و… هم همین عدد 10میلیارد دلار گردش مالی وجود دارد.
- چه تعداد تولیدکننده در این صنعت حضور دارند؟
حدود 25هزار تولیدکننده از کوچک تا بزرگ در این صنعت حضور دارند. اغلب مجموعههای کوچکی هستند که در چارچوب 20 رشته از این صنعت فعالیت میکنند و همگی تحت عنوان صنعت طیور نامگذاری میشوند.
- سهم گروه تلاونگ از این بازار چقدر است؟
ما در همه بخشهای این صنعت حضور داریم؛ از حملونقل و صنایع تبدیلی گرفته تا تولید و… بنابراین سهم ما از کلیت این صنعت تا 5 درصد است. البته این 5 درصد عدد خیلی بزرگی است، چون تعداد تولیدکنندگان و بازیگران این بازار بسیار زیاد است، سهم هر تولیدی نیز از این بازار، خیلی کوچک است. در ایران سیاست این نبوده که در صنعت مرغداری، برند بزرگی ایجاد شود، چون محصول این صنعت، جزو کالاهای اساسی است و دولت همیشه نگران ایجاد انحصار از طرف یک برند بزرگ بوده و به همین دلیل زمینه برای ایجاد گروههای تولیدی کوچک با سهم اندک از بازار فراهم شده است. گروه تلاونگ، نخستین مجموعهای است که در جهت برندسازی در این صنعت حرکت کرده و توانسته در همه شهرهای ایران تخممرغ عرضه کند.
در واقع دولت نمیخواهد و نمیگذارد که برند بزرگی در این بازار شکل بگیرد، چون اختیار این حجم از تولید، قیمتگذاری و واردات و… 100درصد در اختیار خود دولت است. دولت قیمتگذاری میکند، میزان واردات را مشخص کرده و خودش هم مقدار تولید را تعیین میکند. همچنین تشکیلات عریض و طویلی برای این صنعت در دولت ایجاد شده است. البته اجراکنندههای این صنعت، همگی از بخش خصوصی هستند، اما تصمیمسازیها توسط دولت صورت میگیرد. این مسئله در حالی است که در بیشتر کشورها، این تشکلهای خصوصی هستند که قیمت و میزان تولید را تعیین میکنند.
- این نوعی قرارگرفتن در چارچوبی از پیش ساخته شده است. برای یک کارآفرین جذابیت دارد که در چنین ساختاری کار کند؟ چون حوزه اختیاراتش خیلی محدود است.
این مورد برای برند ما هم مسئلهساز بوده است. ما تلاشهای زیادی برای کیفیسازی تولید و ایجاد برند کردهایم اما نمیتوانیم با قیمت بالاتری بفروشیم، چون دولت قیمتها را از پیش تعیین کرده و این صنعت فعلا در انحصار دولت است. دولت نگران است که اگر تعداد بازیگران در این صنعت کم باشد، بازار به سمت انحصار برود. درحالیکه مثلا در کشوری چون برزیل با آن حجم از جمعیت، تنها 5 تولیدی در این صنعت فعالیت میکنند.
- برگردیم به مبحث کارآفرینی؛ چه تفاوتی میبینید بین زمانی که شما کارتان را شروع کردید و دوره و زمانهای مثل الان که نسل دیگری میخواهد کسبوکارش را راهاندازی کند؟
دوره ما، دوره بسیار سختی بود. کمبود نقدینگی در کشور و بحران جنگ و… شرایط خیلی سختی را ایجاد کرده بود. ضمن اینکه در آن زمان به لحاظ تکنولوژی، به لحاظ تجربه و سابقه انجام کار، خیلی عقب بودیم. اما الان تجربه نسل اول کارآفرینان در اختیار جوانان است، بنابراین میتوانند دلایل موفقیت یا عدم موفقیت نسلهای قبل را ببینند. همچنین نسل امروز به دلیل دسترسیهایی که به منابع مطالعاتی دارند، توان استفاده از نرمافزارها و سختافزارهای متعددی را دارند که در آن زمان یعنی مثلا سال 61 چنین امکاناتی در اختیار ما نبود. دسترسی آسان به منابع علمی اصلی مزیت دیگر زمانه الان نسبت به دوران ماست. الان واگذاری سمتهای مدیریتی به جوانان این حسن را دارد که آنها چون معمولا به دیگر زبانها تسلط دارند، میتوانند با بزرگان صنایع در دیگر کشورها آشنا شوند. از منابع علمیشان استفاده کنند و خودشان را به دانش روز دنیا تجهیز کنند. در زمان ما چنین امکانی وجود نداشت و ما بیشتر با آزمون و خطا جلو میآمدیم. تجربه استفاده از مدیران تحصیلکرده و زباندان که سن و سال زیادی هم ندارند، در گروه تلاونگ به خوبی جواب داده و ما طی دو سه سال اخیر، نوآوری خیلی زیادی در این زمینه داشتهایم. مثلا پلتفرمهایی را برای کلیت این صنعت طراحی کردهاند. الان ابزارهای زیادی برای نسل جدید فراهم شده و آنها تنها باید به نوآوری و تمایز رقابتی فکر کنند.
- بزرگترین شکست يا اشتباهی که داشتید، چه بوده است؟
شکستها دو نوع است؛ یکی شکستهای فکری است و دیگری شکستهایی که در مسیر کسبوکار اتفاق میافتد. من بارها طعم شکست را چشیدهام. اما شکست در تفکر مهمتر از شکست در مسیر کسبوکار است. در مقطعی من ناامید شدم و به نوعی از ادامه کار عقبنشینی کردم و احساسم این بود که سیاست دولت در سالهای 84 تا 85، سیاست حمایت از تولید نیست. من ناامید شده بودم و انگیزهام را از دست داده بودم. یعنی در تفکرم شکست ایجاد شده بود.
- از این ناامیدی چگونه عبور کردید؟
تلاش کردم با اصلاح تفکراتم از این ناامیدی عبور کنم. ناامیدی، نقطه اصلی شکست است. نقطههای امیدواری برای خودم ایجاد کردم. داستان شکست دیگران را خواندم و متوجه شدم که چنین دورانهایی برای همه پیش میآید. میخواستم عقب بکشم و این انگیزه من را به کار برگرداند.