صحبت درباره نیروی کار هیچ وقت تمامی ندارد و این شامل تمام جهان و تمام تاریخ تمدن میشود. از انسان یکجانشین کشاورز تا انسان مدرن امروز که در حال قدمگذاشتن به دنیای فرامدرن میشود، همیشه به دنبال نیروی انسانی بوده تا کارها را انجام بدهند. حتی اختراع چرخ و اختراع هوش مصنوعی هم نتوانست این وابستگی را از بین ببرد و باز هم پای انسان در میان است.
در داستان زمین سوخته، نوشته جلال آلاحمد، توصیفی از فصل برداشت در یک روستا آمده. در آنجا آلاحمد میگوید (نقل به مضمون) از کوچکترین کودکان روستا که میتوانند راه بروند تا پیرترین اهالی همه در برداشت شرکت میکنند و همگی شرح وظایف خود را میدانند. اگر فرهنگ کودک کار که فرهنگ دنیای مدرن بوده و البته که فرهنگ درست و دقیقی است را برای دقایقی کوتاه کنار بگذاریم، برای من، این مثال بارز منتورینگ است. فراگرفتن کار از درون خود کار. جونیورها (کودکان) کارهایی که از دستشان برمیآید را انجام میدهند و همزمان شاهد کار سینیورها (بزرگسالان) هستند؛ کسب علم از طریق مورد عملی.
بازگردیم به اکوسیستم.
خردهجامعهای از انسانهای متنوع که اگر از بیرون به آنها نگاه کنید، هیچ سنخیتی با یکدیگر ندارند. یکی از فضاهای کار اشتراکی را که بهتازگی در آن قدم زدهاید به یاد بیاورید؛ برای مثال همین هفتوهشت خودمان! از پسرها و دخترهای هجدهساله با تیپهای عجیب تا میانسالانی که معمولا از سحرخیزان هستند. در چنین موقعیتی و با در نظر گرفتن وضعیت آموزشی (با احترام به جامعه اساتید کشور، اما به هر حال همه ما زمانی دانشجو بودیم، یا هستیم!)، معتقدم بهترین رویکرد برای اکوسیستم، برخورد سنتی در یک روستاست. در حقیقت با توجه به وضعیتی که در بازار نیروی انسانی اکوسیستم مشاهده میشود، منتورکردن افراد، نه لزوما جوانان، بلکه آنهایی که میخواهند در زمینهای جدید وارد شوند، تقریبا تنها راهحل به حساب میآید.
اما باید با دقت و وسواس بسیار بالایی این نکته را هم در نظر گرفت که «منتورینگ» استعداد و پتانسیل بسیار بالایی برای بروز سوءاستفاده، به ویژه از سوی کارفرما و منتور دارد. کارفرما میتواند چندین و چند تسک مختلف و عجیب را از نیروی خود بخواهد و در عین حال به بهانه منتورکردن و تجربه پایین نیروی کار تازه، دستمزد چندانی برای او در نظر نگیرد. اتفاقی که در میانمدت باعث میشود این نیروی تازهکار و نسل جدیدی که از خیلی جهات شباهتی به نسل ما و نسل پیشین ما ندارد، خیلی راحت ما و اکوسیستم را کنار بگذارد، با آنکه اشتیاق و شور فراوانی برای حضور در این خردهجامعه متنوع دارد.
اکوسیستم ذاتا بر اساس عدم قطعیت به وجود میآید و شگفتزدهشدن، امری عادی و حتی واجب در چنین محیطی است و همین هم یکی از مهمترین نقاط تفاوت این کسبوکارها با کسبوکارهای سنتی است. برای همین هم احتمال آنکه (مثلا) یک مارک زاکربرگ از میان سیستم سنتی بیرون بیاید و قد علم کند، نزدیک به صفر است. آنچه تلاش دارم بگویم این است که منتورینگی که از آن صحبت میکنم، با رابطه شاگرد و استادی و مراد و مریدی تفاوتهای زمین تا آسمانی دارد که گاه دیده نمیشود. در اکوسیستم نمیتوان به کارآموز (یا هر نام دیگری که روی آن میگذارید) بگویید این کار را انجام بده و تمام. باید بداند، باید درک کند، باید بشنود و در عین حال باید دیدگاه خود را بیابد. کارآموز تجربه ندارد، اما درک دارد.
مطلب پیشنهادی: نگاهی به پدیده «خابی» و همکاریاش با برندهای بزرگ مثل متا