با اینکه این حرکت بسیار مورد تحسین قرار گرفته و خیلی از بنیانگذاران زن از آن پیروی کردهاند، اما این موضوع واقعیت موجود را تغییر نمیدهد. با اینکه این روزها حضور زنان کارآفرین نسبت به قبل خیلی بیشتر شده و کلی کسبوکار هستند که بنیانگذاران زن دارند، اما متاسفانه همچنان تعداد مدیران زن بسیار کمتر از مردان است و زنان با چالشهای بیشتری در استارتاپها مواجه هستند.
مدرس و راهبر تیپشناسی MBTI
با اینکه شکاف جنسیتی همه جای دنیا و در تمام حوزهها وجود دارد، اما در زمینه کارآفرینی، مدیریتی و رهبری عمیقتر است چون در طول تاریخ همیشه مردان بودهاند که کسبوکارها را شروع کرده و در آن موفق شدهاند.
در این حوزهها هنوز نابرابری و چالش زیادی برای زنان وجود دارد که آگاهی از آنها کمک میکند در جهت رفع آن قدمی برداشته شود. به نوشته فوربس، در همین دوران پاندمی، زنان چهاربرابر بیشتر از مردان کار خود را از دست دادهاند و برای زنان کارآفرین حتی شرایط از این هم سختتر است، چون خیلی از برنامههایشان متوقف شده است.
آنها از زمان شروع پاندمی تاکنون سرمایه کمتری جذب کردهاند زیرا دسترسی برابری به فرصتهای جذب سرمایه نداشتهاند و همچنین سرمایهگذاران هم محتاطتر از قبل شدهاند و بیشتر سعی در حفظ سرمایهگذاریهای قبلی خود دارند.
برچسبهای اجتماعی
انتخاب شغل برای زنان و مردان در گذشته همیشه متفاوت بوده و جامعه تعیین میکرده که هر کسی در چه جایی قرار بگیرد ولی این روزها این روند در حال تغییر است و زنان تلاش میکنند تا این نگاه غالب را تغییر دهند.
اما این کار سادهای نیست و آنها مجبور میشوند سبک و سیاق رفتاری مردان را در پیش بگیرند هرچند در این راه، اعتمادبهنفس آنها رئیسبازی تلقی میشود، اگر رفتار قاطعانه داشته باشند به آنها پرخاشگر گفته میشود و اگر بلندپرواز باشند به حرص و طمع تعبیر میشود.
به همین دلیل، نقش رهبری در کسبوکارها همیشه منبع نگرانی و چالشهای رفتاری و جنسیتی برای زنان بوده است. از طرفی اگر به موقعیت رهبری هم برسند، مجبورند با مردان رقابت کنند که همین باعث میشود نتوانند سبک رهبری خود را پیدا کنند در نقش مردان فرو بروند تا جدی گرفته شوند.
زنان کارآفرین وقتی در رویدادهای مختلف در کنار مردان قرار میگیرند و باید با افرادی که بیشترشان مرد هستند در مورد بیزينس صحبت کنند، حس میکنند که باید رویکردی مشابه آنها داشته باشند در حالی که مدیران زن موفق معتقدند برای اینکه بتوانند فراتر از انتظارات جامعه ظاهر شوند، باید خود واقعیشان باشند چون آنها هم همان مسیری را آمدهاند که مردان آمدهاند و قرار نیست خودشان را با تصویری که از یک مدیر مرد وجود دارد، سازگار کنند.
از طرفی زنان اگر بخواهند خودشان باشند، همیشه این فشار از سمت جامعه وجود دارد که خیلی احساساتی نباشند و در نهایت چالش اینکه بالاخره چطور باشند که هم خودشان باشند و هم خیلی خودشان نباشند، حتی تا سطوح بالای کاری هم آنها را رها نمیکند.
از طرفی هم سرمایهگذاران مرد ممکن است فکر کنند زنان ثبات لازم را برای هدایت کسبوکار ندارند و یا کارمندان مرد ترجیح دهند که مدیر زن با آنها مثل یک مدیر مرد رفتار کند.
اما در سالهای اخیر مهارتهای نرم در رهبری و بیزينس اولویت خیلی بالایی پیدا کرده و ویژگیهایی چون آسیبپذیری، شفافیت، همدلی و مسئولیتپذیری که در زنان به طور ذاتی وجود دارند، برای همه مدیران ضروری دانسته میشود. با اینکه مردان چنین خصوصیاتی را نشانه ضعف میدانند اما تحقیقات نشان داده است که همدلی تنها ویژگی یک رهبر است که میتواند تضمینکننده موفقیت یک کسبوکار باشد.
به گفته یک کارآفرین زن، بهترین توصیه به زنان این است که خودشان باشند و به جای اینکه سعی داشته باشند مردانه رفتار کنند، از ویژگیهای ذاتیشان در کسبوکارشان بهره ببرند. درست است که زنان باید سختتر از مردان کار کنند تا در این حوزه موفق شوند ولی باید حواسشان هم باشد که شیوه خود را پیدا کنند و دنبالهروی رفتار مردانه نباشند.
بهتر است به جای پنهانکردن ویژگیهای باارزش خود، آنها را بپذیرید و کسانی را در تیم خود داشته باشید که وقتی آسیبپذیری خود را نشانشان میدهید، آنها حس انسانبودن را از شما بگیرند و بدانند که شما برای آنها به عنوان یک انسان ارزش قائل هستید نه اینکه فقط کارمندانی باشند که باید یک سری کارها را سرموقع به انجام برسانند.
احساسات شما تا وقتی که بتوانید تیمتان را با آن به جای خوبی برسانید، معتبر و باارزشند و اهمیتی ندارد که دیگران چه برچسبی به آن میزنند.
معضلی به نام سرمایه
مرحله جذب سرمایهگذار به خودیخود یکی از سختترین مراحل استارتاپهاست ولی برای زنان حتی سختتر هم میشود، چون سرمایهگذاران بیشترشان مرد هستند و تمایل دارند روی ایدههایی سرمایهگذاری کنند که متعلق به گروه و دستهای مشابه خودشان باشد به همین دلیل اگر در سطح مدیریت یک شرکت سرمایهگذاری پارتنرهای زن وجود داشته باشند، امکان سرمایهگذاری آنها روی استارتاپهایی که بنیانگذار زن دارند، بیشتر میشود.
مثلا در آمریکا وجود یک پارتنر زن احتمال سرمایهگذاری روی کسبوکار زنان را دو تا سه برابر بالاتر میبرد ولی مسئله این است که تنها تعداد کمی از شرکتها پارتنر زن دارند و 94درصد سرمایهگذاران مرد هستند، پس بنیانگذاران زن ناگزیرند برای جلبنظر آنها خیلی بیشتر از مردان برای تیمسازی و طرح کسبوکارشان تلاش کنند.
تحقیقات در اروپا نشان داده که احتمال جذب سرمایه برای تیمهای بنیانگذار متشکل از مرد و زن ، 70 درصد بیشتر از وقتی بوده که بنیانگذار فقط یک زن تنها یا تیمی متشکل از بنیانگذاران زن بوده است.
با این وجود زنان کارآفرین نباید به این دلایل به اولین پیشنهاد سرمایهگذاری که میشود، تن بدهند بلکه باید مطمئن شوند که سرمایهگذاران به آنها و چشماندازشان باور دارند زیرا درغیراینصورت انتظارات آنها روزبهروز بیشتر میشود و میخواهند درباره تمام بخشهای کسبوکار شما نظر بدهند.
یکی از راهکارهایی که میتواند به حل این مشکل کمک کند، این است که سرمایهگذار زن بیشتر از بنیانگذاران زن حمایت کرده و فضاهایی را برای همکاری و مشارکت بیشتر ایجاد کنند.
از طرفی هم مردان معمولا در پیج خود ارقامی بالاتر از رقم واقعی را برای جذب سرمایه پیشنهاد میدهند و در مقابل هم ششبرابر بیشتر از زنان سرمایه جذب میکنند ولی زنان معمولا از اعداد و ارقام واقعی صحبت میکنند و باید دقت کنند که این واقعبینی ناشی از کمرویی یا فروتنی نباشد و مانع از جذب سرمایه متناسب با کارشان نشود. شاید بهتر باشد زنان هم محافظهکاری را کنار گذاشته و مثل همتایان مرد خود، آنچه را که میخواهند و حتی بیشتر از آن را، از سرمایهگذاران درخواست کنند.
تلاش برای دیدهشدن
بیشتر مدیران زن این تجربه را دارند که در محیطهای کاری در اقلیت قرار داشتهاند و نقش آنها آنقدر که باید جدی گرفته نشده است. به نوشته بیزينسدیلی، گاهی تاثیر این نگاه غالب به حدی زیاد است که در حوزههای تحت سلطه مردان، زنان باید تلاش خیلی زیادی کنند که احترام دیگران را به دست آورند و در عین حال با دیدگاههای منفی آنها و حتی گفتوگوهای درونی خودشان هم مقابله کنند.
البته دلیل این موضوع به این برمیگردد که همیشه زنان درآمد کمتری نسبت به مردان داشتهاند و با ادامهدارشدن این کمارزشی، طبیعی است که خود زنان هم خودشان را دستکم بگیرند.
به اعتقاد یک کارآفرین زن، خیلی از زنان مدیر، تجربه و تخصص بیشتری از مردان دارند ولی باید دوبرابر آنها تلاش کنند تا به عنوان متخصص شناخته شوند و حتی گاهی باید در مورد سن، تاهل و جنسیت خود دروغ بگویند تا بتوانند به افرادی دسترسی پیدا کنند که اگر واقعیت را میدانستند شاید تمایلی به همکاری با آنها نداشتند.
خیلی از سرمایهگذاران، پارتنرهای شراکت بالقوه، مشتریان آینده و حتی شبکه افراد نزدیک به زنان هم به آنها با دیده تردید نگاه میکنند پس زنان کارآفرین برای اینکه جدی گرفته شوند باید بزرگتر بیندیشند، ارزش کارشان را بالا ببرند و به خودشان اطمینان داشته باشند.
یکی از راههای آن این است که تحقیقات گستردهای انجام دهند و ببینند شرکتهای مشابه آنها چطور محصولات و خدمات خود را قیمتگذاری میکنند.
راه دیگر تشکیل گروههای حمایتی زنان است چون در چنین گروههایی زنان میتوانند در افزایش اعتمادبهنفس یکدیگر و استفاده از توانمندیهای ذاتی خود نقش زیادی داشته باشند. حضور قوی در فضای مجازی هم بسیار مهم است و اولین قدم آن داشتن وبسایت است که حس اعتبار برای مخاطب ایجاد میکند و به افراد این امکان را میدهد که مستقیم با آنها در ارتباط باشند.
افتادن در دام کمالگرایی
معمولا زنان بیشتر از مردان تمایل دارند که دستاوردهای خود را کمتر از آنچه هست، نشان دهند و نقش و ارزش خود را به عنوان صاحب کسبوکار دستکم بگیرند.
مردان وقتی درباره کارهایی که کردهاند حرف میزنند یا گزارش میدهند، اغراقآمیز صحبت میکنند ولی زنان معمولا واقعیت موضوع را میگویند و پیشبینیها و انتظارات پایینتری دارند به همین دلیل وقتی سرمایهگذاران با آنها هم مثل مردان برخورد میکنند، سرمایه کمتری نصیب زنان میشود.
همچنین زنان ممکن است به جای کلمه «من» بیشتر از کلمه «ما» استفاده کنند چون فکر میکنند استفاده از اولشخص ممکن است نوعی خودنمایی باشد و یا اگر کسی متوجه شود که یک زن همه چیز را در دست دارد، ارزش آن کسبوکار برایش کمتر شود.
این یکی از چالشهای اصلی زنان است که جایگاه و دستاوردهای خودشان را به رسمیت بشناسند و به دیگران هم نشان دهند که دانش، ایده و تخصص آنها چه ارزش بالایی دارد. برای رسیدن به این نقطه، داشتن اعتمادبهنفس ضروری است و همانطور که هاروارد بیزينسریویو میگوید، اعتمادبهنفس با شایستگی فرق دارد و در زنان معمولا اعتمادبهنفس به دلیل کمالگرایی ممکن است کمتر باشد.
تحقیقات علمی نشان داده که کمالگرایی در زنان معمولا بیشتر از مردان است و آنها تمایل دارند موفقیتهای خود را حاصل شرایط بیرونی و شکستها را نتایج عملکرد خودشان بدانند در حالی که دقیقا عکس این موضوع در مورد مردان رخ میدهد.
مجله تایم مینویسد که زنان وقتی میخواهند درخواست کار جدید، ارتقاي شغلی و یا افزایش حقوق بدهند، آنقدر تعلل میکنند تا زمانی که مطمئن شوند صددرصد عالی هستند ولی مردان با 50 درصد شایستگی هم بهراحتی درخواست ارتقا میکنند.
در مجموع زنان بیشتر از مردان به خودشان سخت میگیرند که یک دلیل آن میتواند مسئله اعتمادبهنفس باشد. زنان این مسئله را با خودشان به کسبوکارشان هم میبرند و در نتیجه کمتر از مردان ریسک میکنند و همین موضوع یکی از چیزهایی است که مانع رشد آنها میشود.
زنان باید به این باور برسند که دستاوردهایشان حاصل تلاش آنهاست و به خاطر آن شایسته تحسین هستند درست مثل مردان که همه موفقیتهای خودشان را جشن میگیرند و خودشان را برنده نهایی میدانند و معتقدند که شایسته تمام تحسینهایی که دریافت میکنند، هستند.
زنان باید بدانند که اگر موفقیتهای خودشان را نشان ندهند، هیچکس متوجه دستاوردهای آنها نخواهد شد.
برای این کار باید موفقیتهای خود را به رسمیت بشناسند و در عین حال بدانند که جواب رد شنیدن و شکستخوردن هم بخشی از ذات کسبوکار است و ارتباطی به جنسیت آنها ندارد و اگر جنسیتی به این موضوع نگاه کنند، خود به خود باعث ایجاد حس ناامنی درونی و شکست آنها میشود.
تعادل بین کار و زندگی
خیلیها معتقدند که این تعادل بیشتر شبیه افسانه است و نمیتواند واقعی باشد و اینکه کارآفرینها بتوانند بین کار و زندگی خود تعادل ایجاد کنند، چندان شدنی به نظر نمیرسد، چون در برابر هر دوی آنها مسئولیتی برابر دارند.
برای زنان کارآفرین باورهای دستوپاگیر دیگری هم وجود دارد که این تعادل را تقریبا ناممکن میکند، مثل اینکه جامعه فکر میکند کار خانه بر دوش زن است و اگر زنان برای کارشان بیشتر از زندگی خانوادگی وقت بگذارند، به آنها حس گناه میدهد اما مردان در شرایط مشابه هیچوقت چنین چیزی را تجربه نمیکنند و تازه از سختکوشی آنها تقدیر هم میشود.
زنان کارآفرین همیشه به خاطر اینکه زودتر از محل کارشان به خانه برگردند، تحت فشار هستند و همین موضوع مانع رشدشان میشود. وقتی هم که شرایط کاری منعطفی را برای آنها در نظر میگیرند، برای پروژههای مهم انتخابشان نمیکنند، چون فکر میکنند آنها باید زمان بیشتری در خانه باشند.
برای زنانی که مادر هم هستند این موضوع بسیار پررنگتر است و ناگزیر باید هم در کار هم در زندگی یک سری چیزها را فدای ادامه مسیر کنند؛ مسیری که در آن همیشه باید بیشتر کار کنند تا اعتماد لازم را به دست آورند.