«اسنپ را برای من بخر»، «ما میخواهیم یک استارتاپ مثل دیجی کالا درست کنیم، سریع»؛ اینها جملاتی است که در اولین جلسه مشاوره با سرمایهگذاران بخش سنتی از آنها بارها شنیدهام.
«۵ میلیون پول کنار گذاشتم، به زودی یک سایت بالا مییاریم، میخواهیم دیجی کالا را بپوکونیم، طراح خوب سراغ دارید با حقوق کم؟» این هم دیالوگی است از جوانانی که شنیدهاند چیزی هست به نام استارتاپ و میانبری برای سریع پولدارشدن.
«یک آفیس بزرگ گرفتیم در زعفرانیه، میز و صندلی و دکوراسیون همه جنس اصل ایتالیایی و اسپانیایی، ویسی تاسیس کردهایم دربالاترین استاندارد با سرمایه اولیه ۶ میلیارد تومان، ولی متاسفانه استارتاپ خوبی پیدا نمیکنیم لطفا اگر استارتاپ مناسبی سراغ داشتید، به ما معرفی کنید.» اینهم دیالوگ ویسیهای جدیدالورود به زیستبوم استارتاپی ایران است.
«آقا ما چندماهی استارتاپمون رو راه انداختیم، تا چند وقت دیگه بازارو قبضه میکنیم. فقط یک مشکل داریم، هنوز نتونستیم تیممونرو کامل کنیم میشه کمکمون کنید.»
این دیالوگها شما را یاد چه چیزی میاندازد. صبر کنید، یادم رفت این یکی از قلم افتاد.
«شما خبر دارید که آقای …. مدیر ویسی …. یکی از فالوئرهایش خانم کارترین اشتون است و بازهم میگویید در اکوسیستم استارتاپی ایران نفوذی انجام نشده است. شما میدانید خانم …»
این دیالوگها و اتفاقات اکوسیستم استارتاپی ایران متاسفانه مرا یاد دون کیشوت- میگل سروانتس ساآودرا اسپانیایی میاندازد که در توهم مطلق به جنگ آسیابهای بادی میرفت.
نمیخواهم بگویم همه اضلاع اکوسیستم استارتاپی ایران و منتقدانش دونکیشوتی میاندیشند. نگارنده نیز با شما همداستان است که ذات استارتاپ نیاز به تخیل دارد و اندیشدن به کارهایی که از نظر دیگران عجیب و تحقق سخت یا امکانپذیر نیست.
اما معتقدم باید حد و حدود این تخیل را تعریف کرد. زیادهروی در بافتن تخیل، سقوط در ورطه توهم است؛ توهمی به نام موفقیت. گاهی این موفقیت آنقدر در پیش چشم ما بزرگ و نزدیک مینماید که حاضر نیستیم بپذیریم راه به بیراهه میبریم.
خوشبختی بزرگی است که جوانان زیادی به سمت زیستبوم استارتاپی ایران آمده و میخواهند کاری کنند کارستان. وقتی از تیمشان میگویند و نگاهم در نگاهشان گره میخورد، از خوشحالی در پوستم نمیگنجم.
جوانانی که با تلاش بسیار میخواهند موفق شوند اما وقتی میپرسی استارتاپت کارش چیست و توضیح میدهد، دربیشتر مواقع یخ میکنم و در دلم میگویم «نه خیلی شله» و البته از شنیدن ارزش پیشنهادی بعضی از استارتاپها هم ذوقزده میشوم «آفرین محکمه». اکوسیستم استارتاپی ایران متاسفانه استارتاپهایی با ارزش پیشنهادی «شل و ضعیف» بسیار دارد.
حرف آخر:
دو جوان استارتاپی موقع ساخت غرفه ۱۲ متری شنبه در نمایشگاه الکامپ به سراغم آمدند. یکیشان اشک ریخته بود و غصهاش این بود. با دیدن غرفههای بزرگ دیگر استارتاپها، شتابدهندهها و ویسیها، در ذهنش غرفه ۵ متریشان محقر شده بود. دوست دیگرش میگفت چیزی بگو تا این خانم آرام شود.
گفتم به نظرم شما نباید آرزویتان این باشد که غرفهتان چرا ۱۲ متری نیست. اتفاقا در همان غرفه ۵ متری و در سختی و کمجایی خوب کار کنید، از دردها و آلام مردم کم کنید(ارزش پیشنهادی) و به این بیندیشید که سالهای بعد غرفهتان خیلی بزرگتر از ۱۲ متر باشد.
میخواهم از شما هم دعوت کنم در هر مرحلهای هستید، اگر بوم کسبوکار ندارید، بوم کسبوکار تهیه کنید. اگر بوم دارید، یکبار دیگر ارزش پیشنهادی را به محک جدی بکشید. اگر ذرهای در ارزش پیشنهادیتان تردید دارید، نمیگویم برای همیشه استارتاپ را کنار بگذارید؛ یا همان ایده را تقویت کنید یا اینکه بروید سراغ ایده جدید و محکم با ارزش پیشنهادی قوی و مورد اقبال مردم.
اگر تک تک ما ارزش پیشنهادی را در بوم کسبوکارمان، محکم و قوی ترسیم کنیم و آنرا روی دیوار بزنیم، در نگاه کلانتر بوم کسبوکار اکوسیستم استارتاپی ایران جان میگیرد و دیگر کسی دستش را به اکراه به سمت غرفههای کوچک شما دراز نمیکند و بگوید «همه اینها حباب هستند، هیچی ندارند.»
باور دارم شما موفق خواهید شد. بیایید همین جا عهد ببندیم سالهای بعد این موقع ثابت کنید، شما که صاحب شرکت بزرگی شدهاید، یا از یک میز، یا اتاق کوچک ۳در۴ یا از همین غرفههای ۵ متری قد کشیدهاید. برای رسیدن به این موفقیت با آقای دون کیشوت و توهم خداحافظی کنید و واقعبین باشید.