از اتفاقات بسیار خوب و مثبت همایش یلدا سامیت ۲۰۱۸ که از جنبههای متفاوت آن نسبت به دو دوره قبل به شمار میرفت، سخنرانیهای انگیزشی و الهام بخش مدیران کسبوکارهای استارتاپی بود. این افراد حرفهایی زدند که حاصل تجربه زیسته خودشان در اکوسیستم کارآفرینی ایران و سایر کشورها بود. دیدگاه اجتماعی، فرهنگی و روانشناسی حاکم بر این سخنرانیهای انگیزشی، نشان داد که ظرفیتهای کارآفرینان ایرانی بسیار زیاد است و آنها میتوانند بهعنوان چهرههای تاثیرگذاری که تجربه کار عملی را هم چاشنی حرفهایشان دارند، موج انگیزهدهی را در بین علاقهمندان، راه بیندازند.
یکی از تامل برانگیزترین سخنرانیهای یلدا سامیت ۲۰۱۸ را میلاد منشیپور، مدیرعامل تپسی انجام داد. منشیپور جوان که کولهباری از تجارب کار در کشورهای مختلف جهان را بر دوش دارد، ضمن مروری بر تجربیات شخصی خود و همچنین فرایند شکلگیری استارتاپ تپسی، مشکلات و موانعی را که بر سر راه آنها وجود داشته است، برشمرد.
روایت منشیپور، روایتی خاص و متفاوت بود که یک جمله تکراری و آشنا را به چالش میکشید؛ «اینجا ایران است».
احساس قربانیبودن!
من امشب میخواهم راجع به یک جمله صحبت کنم؛ جملهای که زیاد آن را میشنویم؛ جملهای که بعضی وقتها خیلی دردناک و خیلی ناامیدکننده است. جمله این است: «اینجا ایران است!»
وقتی در یک جلسه سرمایهگذاری مینشینیم، سرمایهگذاران میگویند: ببینید این تکنولوژی در اینجا به درد نمیخورد، کسی از تاکسی آنلاین استفاده نمیکند، چون اینجا ایران است و مردم جرأت نمیکنند سوار تاکسی آنلاین شوند. زمانی که با یک کارآفرین وارد مذاکره میشویم، میگوید اینجا ایران است و پرسنل ما اخلاق حرفهای ندارند، چون پرسنل ما را نمیشود نگه داشت و جذب کرد و یا میگویند کلا نمیشود کاری انجام داد. با مسئول قانونگذاری هم که صحبت میکنیم، میگوید اینجا ایران است، ما باید در برخورد با تکنولوژی که وارد میشود، یک مقدار بیشتر حواسمان جمع باشد که چطور آن را کنترل کنیم. یا وقتی با یک فردی که تازه فارغالتحصیل شده است، مینشینیم و حرف میزنیم، میگوید اینجا ایران است، ما امیدی به موفقیت نداریم و باید برویم!
ما بهطور دائم احساس میکنیم که خاص، یونیک و منحصربهفرد هستیم. در مشکلات و در پیچیدگیهایی که داریم حس منحصربهفرد بودن داریم، احساس میکنیم پیچیدگیهایی که ما داریم و کارهایی که ما انجام میدهیم، خاص بوده و فقط منحصر به ماست و فقط ما هستیم که از آنها رنج میبریم؛ در اینجا یک سوال اساسی وجود دارد؛ چرا ما اینطور فکر میکنیم؟ دلیل اصلی، جدابودن ما از محیط دنیاست.
در واقع ضررهای تحریمها، فقط ضرر اقتصادی نیست. یک ضرر عمده این است که ما خبر نداریم در سایر نقاط دنیا چه خبر است و نمیدانیم که بقیه کشورها با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنند، شرکتها چه میکنند و مسائل اجتماعی به چه صورت است؛ به همین دلیل هم این احساس خاصبودن را داریم. البته دلایل دیگری هم حتما وجود دارد. ممکن است به تصمیمگیران اعتماد نداشته باشیم یا فکر کنیم که حق ما بیشتر از چیزی است که الان هست و در نهایت همه اینها باعث میشوند که فکر کنیم مشکلات و پیچیدگیهای ما خاص هستند.
این فکر خطرناک است، چون به ما احساس درماندگی میدهد و این قدرت را از ما میگیرد که میتوانیم تغییر را از خودمان شروع کنیم و در نهایت این احساس درماندگی منجر به تصمیمات غلط میشود، منجر به این میشود که احساس کنیم قربانی هستیم و این بدترین حسی است که میشود به آن دچار شد، چراکه یک قربانی دیگر امیدی ندارد برای اینکه کاری انجام دهد.
نه ما استثنا هستیم و نه مشکلات ما
جمله «اینجا ایران است»، لزوما جمله خیلی دقیق و خیلی درستی نیست، به چند جمله زیر دقت کنید، من در ابتدا چند مثال اجتماعی را عرض میکنم و سپس میروم سراغ بیزینس و مثالهای شرکتی.
در فرانسه در تاریخ ۱۷نوامبر به دلیل اعتراض به افزایش قیمت بنزین،۱۰ هزار نفر تظاهرات کردند که این تعداد به ۱۰۰هزار نفر رسید و مردم خواستار افزایش حقوق و مزایا شدند، ۷۰ درصد مردم با آن موافق بودند و چند نفر هم کشته شدند.
در کالیفرنیا آتشسوزی شد و حدود ۶هفته طول کشید تا آتش خاموش شود، ۷۰ نفر کشته و ۲۰۰ نفر ناپدید شدند، چندهزار هکتار پارک از بین رفت و مجموعا ۳۰۰ هزار نفر مجبور به جابهجایی شدند.
در دهلی روزی۸۰نفر به خاطر آلودگی هوا میمیرند، ۲/۲ دهم میلیون کودک در دهلی مشکل ریوی غیرقابل جبران دارند، متوسط آلودگی دهلی ۵برابر حد نرمال است و ۱۲ شهر دیگر هند هم جزو ۲۰ شهر آلوده جهان هستند. (این مورد برای خود من جالب است، چون در تهران بیشترین چیزهایی که از آن ناراحت هستم و من را اذیت میکند، یکی آلودگی است و دیگری ترافیک!)
هدف من از مثالهای فوق این نیست که بگویم ایران شبیه آمریکا یا اروپاست، من نه میخواهم بگویم که ما مشکلی نداریم و نه میخواهم بگویم که باید این مشکلات را نادیده گرفت، من نه میخواهم چیزی را کمنمایی کنم و یا بزرگتر جلوه بدهم. در اینجا چیزی که برای من مهم است، حس ماست، آنطور که ما فکر میکنیم، من فکر میکنم، شما فکر میکنید و مسیری که برای خودمان ترسیم میکنیم که حس امید است.
مهم این است که این جمع، یعنی ما به عنوان کسانی که یا کارآفرین هستند یا میخواهند کارآفرین باشند و یا در محیطهای اینچنینی هستند، احساس قربانیبودن نکنند. مهمترین چیزی که میخواهم بگویم این است که نباید این حس در ما وجود داشته باشد، چون ما واقعا استثنا نیستیم و مشکلاتی که داریم هم استثنا نیست.
یک گزارش از یک تجربه کاری
من حدود ده دوازدهسال خارج از ایران کار میکردم و تصور میکنم کشور مطرحی نبوده باشد که به هرحال یک سطحی از کار را در آن انجام نداده باشم، از آمریکا، کانادا، فرانسه، انگلیس گرفته تا کویت، عمان و امارات و… در طی فعالیتهایی که داشتم و تجربیاتی که کسب کردم، به دو نتیجه رسیدم؛ یکی اینکه واقعا مشکلات ما خاص نیستند و دوم اینکه میتوانیم مشکلاتمان را با فکرکردن و تلاشکردن حل کنیم! یک مثال بارز این نتایج، پروژهای بود که سالهای پیش درگیر آن بودم.
جالب است بدانید این پروژه را یکبار در یکی از کلاسهای دانشکده مدیریت دانشگاه شریف ارائه کردم و در آخر جلسه، وقتی ارائه تمام شد، همه گفتند اینکه خیلی عادی است، اتفاق خاصی نیفتاده است و پیچیدگی خاصی ندارد! پروژه مذکور را در همکاری با پست کانادا انجام دادیم، تقریبا همه شرکتهای پستی در دنیا ورشکسته هستند، به خاطر اینکه دیگر کسی نامه ارسال نمیکند و همه چیز الکترونیک شده است؛ از طرف دیگر، شرکتهای پست محدودیتهایی نیز بر اساس قانون دارند که باید آن محدودیتها را نیز در نظر بگیرند، در نهایت این مسائل باعث شده بود که شرکت پست کانادا ۷میلیارد دلار بدهی انباشته داشته باشد.
معمولا وقتی چنین موردی در ایران مطرح میشود، فضای مجازی پر میشود از چنین جملاتی: اگر مسؤلان فکر میکردند و اگر این اتفاق میافتاد و اگر ما ایران نبودیم، اصلا وضعیت پست اینطور نبود و… درحالی که واقعا اینطور نیست!
پروژه ما در ارتباط با حل مشکلات پست کانادا، یک پروژه سهساله بود که در نهایت ۷میلیارد دلار بدهی، به صفر رسید! یک شرکت پست مانند پست کانادا محدودیتهایی دارد، یک محدودیت ویژه به نام USO دارد، یعنی شما به عنوان یک دولت موظف هستید نامه را به دورافتادهترین روستاهای آن کشور برسانید که البته در ایران هم این مسئله را داریم.
محدودیت دیگر مربوط به قیمتگذاری است. بحث قیمتگذاری در کانادا خیلی سیاسی بود، مثلا یک خانوار ممکن است در سال بیشتر از ۱۰۰ دلار خرج تمبر نکند، ولی کافی است ۱۰ سنت به قیمت تمبراضافه شود. همه طغیان میکنند که قیمتها بالا رفته است.
مشکل سوم مربوط به این بود که شما یک شرکت پستی دارید که ۷میلیارد دلار بدهی دارد و هیچکس را هم نمیتوانید اخراج کنید!
اما روش ما چه بود؟ در عرض ۳سال توانستیم همه کارهایی را که باید انجام شود، انجام دهیم: به این صورت که دیگر کسی نامه را به در خانهها نمیبرد و در عوض نامهها را در صندوقهای محله قرار میدادند، همچنین سرعت رساندن نامه را از یک روز و دو روز و سه روز به چهار، پنج یا شش روز افزایش دادیم؛ قیمتها کمی افزایش پیدا کرد و در نهایت وارد مذاکره شدیم و به توافق رسیدیم که تعدادی از افراد اخراج شوند.
شاید این فکر به ذهن شما بیاید که این فرایند بسیار ساده بود و کاری نداشت و از همان آغاز که صورت مسئله را تعریف کردید، مشخص بود که چه باید کرد! بله! همین است، فقط باید تلاش کرد، ممارست داشت و کار را انجام داد. مشکلات بیزینسی که ما داریم، هیچکدامشان غیرقابل حل نیستند، عددها بزرگ هستند، اما هیچکدام آنقدر بزرگ نیستند که نتوان به سراغشان رفت. پس باید نشست و حلشان کرد.
Soccer یا فوتبال آمریکایی؟!
ما و رقیبمان در فرایند شکلگیری تاکسی آنلاین یک پروسه خیلی طولانی را طی کردیم که هنوز هم درگیر آن هستیم و به نتیجه کامل نرسیدهایم. ما در ایران مشکلات بیزینسی متعددی داریم که یکی از این مشکلات، خود دولت و خود قانونگذار است؛ یعنی قانونگذار رقیب بیزینسهاست.
دوستی به من میگفت اگر در ایران بیزینس میکنی، فکر نکن داری فوتبال معمولی بازی میکنی، بلکه در حال بازی فوتبال آمریکایی هستی (دو کلمه در انگلیسی داریم: soccer که همان فوتبالی است که در خانه تماشا میکنیم و یکی هم به معنی فوتبال آمریکایی).
رقیب تو بعضا ممکن است رگولاتور باشد و حتی شاید بیاید و تو را بزند! اگر فکر کنی داری فوتبال معمولی بازی میکنی، به محض اینکه آسیب دیدی، میروی به داور شکایت میکنی، ولی اگر بدانی که در حال بازی فوتبال آمریکایی هستی، این را میپذیری و جزئی از بازی میدانی!
واقعا همینطور است و البته اشکالی هم ندارد، تکنولوژی در ممکلت ما یک پدیده جدید است و طبعا قوانین ما با آن آپدیت نیست، ما در ایران مراکز مختلف تصمیمگیری داریم، مثلا مراکزی که ما در بحث تاکسی آنلاین با آنها درگیر بودیم، شامل موارد زیر میشود: وزارت ارتباطات که همیشه پشتیبان ما بوده است، وزارت کشور، وزارت صنعت و معدن، معاونت علمی، شهرداریها، شواری عالی فضای مجازی، دادستانی فضای مجازی، پلیس فتا، پلیس اماکن امنیت و … تمام این مراکز در گرفتن تصمیم برای یک بیزینس آنلاین مثل تاکسی آنلاین دخیل هستند.
حال ما میتوانیم بگوییم که مشکلات داریم و اینجا ایران است و در ایران نمیتوان کار کرد و … و یا اینکه برویم با آنها حرف بزنیم و آنها را راضی کنیم، پیشدستی کنیم و بگوییم یک محصول مثل تاکسی آنلاین برای همه مفید است، برای مردم، مسافر، راننده، شهر، مدیران شهر و… .
از انکار تا اقرار!
شروع کار ما در تپسی، بیشباهت به این گفته گاندی نیست: اول آدم را ندیده میگیرند، بعد به آدم میخندند، بعد با تو میجنگند، اما تو در نهایت پیروز میشوی. این اتفاقاتی است که میافتد.
من روزهای اول را به خاطر دارم که ما به اتحادیه آژانسها رفتیم و آنجا واقعا به ما خندیدند که این مرحله ایگنورکردن و خندیدن بود؛ همینطور پیش رفت تا تبدیل به دعوا شد و مراحل را طی کردیم. میتوان گفت فرایند ما از یک نه حتمی شروع شد، یک نه حتمی که به هیچوجه تاکسی آنلاین نباید در کشور وجود داشته باشد و به هیچوجه ما نمیتوانیم بپذیریم که یک بخش خصوصی، ناوگان رسمی حملونقل شهرها را مدیریت کند، چراکه همیشه موضوع تاکسی یک موضوع حساس در کشور بود.
در ادامه همراه دوستان، با رقبا رفتیم و با تصمیمگیران نشستیم، با وزارت کشور نشستیم و مذاکرات را شروع کردیم، اوایل همواره راجع به امنیت صحبت میشد که تاکسی آنلاین امنیت ندارد، در همین راستا، من با معاون امنیتی وزارت کشور صحبت کردم و آخر جلسه اینطور پیش رفت که از من خواست تا نرمافزار را برایش نصب کنم، دختر وی هر روز از مسیر ستارخان تا رودهن به دانشگاه میرفت و اگر با تاکسی آنلاین میرفت، کمهزینهتر میشد!
یک نفر قانع شد، بعد نفر دوم، نفرم سوم و به اینجا ختم شد که از جوابهای منفی و نهگفتنها! رسیدیم به این عبارتها: «به من بیشتر بگو، بگو داستان چیه، چه چیز این به درد میخورد؟»و بعد به مرحلهای رسیدیم که استارتاپمان، دیده میشود، ولی هنوز هم کاملا نمیدانیم که قرار است چه اتفاقی بیفتد، هنوز معلوم نیست که اگر درگیر شویم، چون اینجا ایران است و آن را پیاده کنیم، چه تبعاتی خواهد داشت.
دوباره بحثهای مربوط به ارائه، عدد، رقم، بحث آلودگی، بحث امنیتی، بحث اجتماعی، بحث کار، بیکاری رانندگان آژانس و آژانسدارها و برعکس آن اشتغالزایی و… مطرح شد تا رسیدیم به اینکه خوب است ولی با شرایط من! این مرحلهای است که در آن هستیم. شهرداریها به ما میگویند که اگر میخواهید کار کنید باید تحت این شرایط کار کنید، باید از ما مجوز بگیرید و تحت این شرایط راننده انتخاب کنید و…
حالت ایدهآل ما این است که چنین سخنانی بشنویم: «ایده خوب است و کار میکند، ولی با یک نحوه جدید تفکر» ما به این مرحله هم حتما خواهیم رسید.
حالا برگردیم به عقب، اگر فکر کنیم که اینجا ایران است و مشکلات فقط مربوط به ایران است، هیچ وقت تلاش نمیکنیم؛ در نهایت فکر میکنیم قربانی هستیم و هیچ اتفاقی نمیافتد. پس همه مسئول هستیم، هم نسبت به خودمان و هم نسبت به محیط اطرافمان.
باید قبول کنیم که دیگران چیزهایی دارند و ما نداریم و در مقابل، چیزهایی هم ما داریم و بقیه ندارند! ما یک کشور هستیم، مردم ما هم نیازهایی دارند، رگولاتور یک سری درخواستها و شرایط دارد و در نهایت یک کشور هستیم مثل همه کشورهای دیگر! اگر این را بپذیریم، آن وقت تلاش میکنیم؛ وقتی تلاش کنیم، محیط اطراف خودمان را تغییر میدهیم و وقتی محیط اطراف را تغییر دادیم، کل کشور را تغییر میدهیم.
1 Comment