نمیخواهم بگویم ما بینیاز از دانش دیگرانیم، صدالبته باید بخوانیم و بشنویم؛ اما پیروی از دستورالعملهای اینترنتی و جملههای کلیشهای و نخنما مثل پخت غذا از روی کتاب است که در خیلی از موارد نگیر دارد.
ذات بشر به آرامش، آسایش، رفاه و ساحل امن عادت دارد. عادت به زندگیکردن در ساحل بیدغدغه یا کمدغدغه، آدمی را نازکطبع، مهربان، آرام و طرفدار زندگی بدون دردسر بار میآورد. به خودتان یا اطرافتان نگاه کنید، کسانی را خواهید دید که به دنبال راهاندازی یا سرمایهگذاری روی یک استارتاپ شیک و بیدردسر هستند، اگر پولزا هم باشد، خدا بدهد برکت!
یا کارمندانی که گوشهای نشستهاند، آسته میروند و آسته میآیند، کاری به کسی ندارند، کارشان را هم خوب انجام میدهند، فقط آدم روزها و کارهای سخت، پرتنش و هیجانی نیستند. شاید تا مرحله خلق محصول نهایی و حتی پس از آن، بخشی از ما این آرامش را تجربه کرده باشیم. اما توقف بیش از اندازه در این ساحل و هر ساحل امن دیگری عواقبی جبرانناپذیر دارد.
صرفنظر ازمختصات دنیای بیرحم بیزینس وقتی شما در شرکتتان ساحل امن، گل و بلبلی راه میاندازید و بر اساس تجربههای کتابی و عکسهای شبکههای اجتماعی چهار تا مبل پفکی لمی هم میگذارید توی دفترتان(بخوانید آفیس) همه و خودتان عادت میکنید به محیطی فان، جذاب و آرام.
اگر روزی کارتان به شکست نینجامد، میرسید به مقطعی که باید بیزینستان را توسعه بدهید. «میدهیم خوب» همه کارها تا مرحله تنظیم بیپی هم پیش میرود اما به مرحله اجرا که نزدیکتر میشوید، شکی خورهوار به وجودتان میافتد، با خودتان میگویید «آخر چرا خودم را بیندازم توی دردسر. همین بیزینس را آرام آرام ادامه میدهم.» و در تصورتان هم نمیگنجد که بهزودی سروکله دزدان دریایی کارآفرین پیدا خواهد شد؛ کسانی که مثل دزدان دریایی از میانبر بازار را از چنگ شما و هرکس که در خواب فرو رفته باشد یا به ساحل امن و آرام پناه برده باشد، در خواهند آورد.
آقایانی که مثل من خدمت سربازی را تجربه کرده باشند، مفهوم خشمشب را میدانند. تصور کنید بعد از یک روز آموزش سخت و سنگین نظامی چنان شما را از پا انداختهاند که برای لحظهای خواب آرام حاضرید به هر کاری دست یازید تا لحظهای بیاسایید. در اوج خواب خوش یا بهتر است بگویم در نهایت بیهوشی، صدای وحشتناک انفجار و گلوله شما را مثل رمه میتاراند.
عدهای با شلیک گلولههای مشقی و فریادهای گوشخراش «بدو بیرون بدو» در محیط خوابتان و انفجارنارنجکهای صوتی در گوشه و کنار سوله، شما را از خوابگاه به بیرون فراری میدهند. دوستی قبل از خدمت نصیحتی کرد که در دو هفته اول خدمت سربازی روی دوستی کسی حساب نکن. وقتی که در هنگامه خشم شب زیر دست و پا ماندم ودیدم که دوستانم پیش از من گریختند، تنها یک دست غریبه به سمتم دراز شد، آنجا بود که فهمیدم رفیق روزهای سختم چه کسی است!
اگرچه در پادگان دشمنی در کار نبود اما با خلق خشمشب و دشمن فرضی آموختیم که چگونه در بحران از پس کارها بربیاییم و جانمان را نجات دهیم و اینکه تفاوت میان دوستان خوش و ناخوشی را نشانمان داد.
به گمان نگارنده هر بیزینسی برای مصون ماندن از رخوت، مرگ خلاقیت و گرفتارنشدن در دام روزمرگی و در نهایت برای مواجهه با رقبا یا همان دزدان دریایی کارآفرین نیاز به خشمشبهای خاص خود دارد. تا وقتی رقیب بازار را بههم ریخت، مجموعهتان از هم نپاشد و خودتان دچار تزلزل نشوید.
هنگامیکه خون روزمرگی در رگهای شما و شرکتتان و کارمندانتان جریان دارد، وقتی قرار میشود بیزینس را توسعه دهید، شمایی که پیشتر کوهها را کاه میدیدید، حالا کاهها برایتان تداعی کوهی بزرگ است که با خود خواهید گفت: چگونه من دوباره کوه به این بزرگی را جابهجا کنم و یا اینکه خودتان را خطاب قرار خواهید داد «من در این سطح هستم که کار به این بزرگی کنم؟» از آن طرف هم کارمندانتان را شاکی خواهید یافت «ای بابا چرا کارهای ما زیاد شد.
حرف آخر:
در کنار آرامش و فانبازی، بردن همکاران به محیطهای فرحبخش و تولدبازی، قرارهای کافهای و… که همهشان لازم و مفید است، برنامههایی هم پیشبینی کنید برای اینکه آفت کارمندی دامن خودتان و بیزینستان را نگیرد، به این فکر کنید که وقتی زمین خوردید، کدام دست به سمت شما دراز خواهد شد. شاید هم هیچ دستی در کار نباشد. لطفا خودتان را محکم تکان بدهید.