تا همین دیروز جوانهای پشت لب سبزشده، در تاریکی مردمک بسته ذهنشان، با تصور دره سیلیکونولی، رویاهایشان را میبافتند و میتافتند. درهای در دورترین نقطه جهان، در ۷۰ کیلومتری جنوب شرقی سانفرانسیسکو، که بسان افسانهها غولهای جهان مثل اپل، ایسوس، ایبی، گوگل، یاهو، مایکروسافت و… بهترینهای وب جهان را یکجا در خود جا داده است. اگر دیوار اتاق همسنوسالانشان مزین به تصاویر آرتیستها، رپرها و فوتبالیستهای وطنی و خارجکی بود، در رویاهایشان به پادشاهانی با کفشهای کتانی مثل استیو جابز، بیل گیتس، زاکربرگ، جف بزوس، مت مولنوگ… میاندیشند و مقصد و آمالشان را در ینگهدنیا و همنشینی و در زیست با آدمهای گوگلی و اپلی جستوجو میکردند. اما… امروز میتوانند با چشمان باز در همین حوالی، جایی در خیابان ولیعصر تهران خودمان، ساکن سیلیکونولی ایرانی را ملاقات کنند. cafebazaar. Hessam armandehi مردی با کفشهای کتانی.
جوانی که بعد از حوادث سال ۸۸، برخلاف برخی از همسنوسالانش که در اندیشه مهاجرت از وطن بودند، در همان اوضاع متلاطم، عطای دانشگاه چالمرز سوئد را به لقایش بخشید. چمدان بست و شهر آرام واکینگها را به مقصد تهران داغ و پرتلاطم ترک کرد.
آمده بود دو هفته تعطیلات کریسمس را کنار خانوادهاش باشد و بازگردد. دو هفتهای که هرگز تمام نشد. اتفاقات همین دو هفته سرنوشتساز او را به مرد شماره یک بازار اپلیکیشن ایران تبدیل کرد. مرد که میگوییم یعنی جوانی ۲۴ساله با مختصات سنش که عاشق شطرنج سرعتی است و مهرههای سفید را بیشتر از سیاهی دوست دارد. دلمشغولیاش خواندن وبسایت آقای پاول گراهام است و از خوانندگان پروپاقرص مجلات TechCrunch و Harvard Business Review. با اینکه صاحب تنها مارکت اپ اندرویدی ایران است، از گوشی iOS استفاده میکند.
مثل همه بچههای دهه شصتی مامانی است و اهل غذای خانگی. هنوز دستپخت خانگی را به غذاهای فستفودی ترجیح میدهد. ۸ ساعت در روز کار میکند و ۸ ساعت میخوابد. عادت دارد شبها قبل از خواب ایمیلهایش را چک کند و مجلات مورد علاقهاش را ورق بزند. نه از ماشین لاکچری خبری است و نه از کتوشلوار، همه او را با لباسهای ساده مثل شلوار جین و تیشرت به یاد دارند. اولین استارتاپ زندگیاش هم با همین تیشرت شروع شد.
قبل از سفر به سوئد، نخستین کار جدیاش را با اولین و تاثیرگذارترین شریکش، رضا محمدی و دوستان دیگرش، آغاز کرد. سایتی راه انداختند به نام «طوطی» که قرار بود از مشتریها به صورت اینترنتی سفارش بگیرد و روی تیشرتها نقش بزند. نقشی که با رفتن شرکا به فرنگ برای ادامه تحصیل نقش بر آب شد.
در همان تعطیلات معروف دوهفتهای در دیماه ۸۸، خبردار شد که دوستان و همکلاسیهایش در دانشگاه شریف ازجمله رضا محمدی، بر روی پروژه «فارسیتل» کار میکنند. به دیدارشان رفت و از کم و کیف کار پرسید و همانجا به پروژه علاقهمند شد. تصمیم گرفت کمی بیشتر از دو هفته در ایران بماند تا با شرکتهای ایرانسل و سونی درباره توزیع این محصول مذاکره کند. دوهفتهای که هرگز تمام نشد و پروژهای که به سرانجام طوطی دچار شد؛ شکست پشت شکست.
اما این پایان راه نبود. حسام و دوستانش بر بازار آشفته و متاثر از تحریمها متمرکز شدند و دریافتند در غیاب اپاستورهای گوگل و اپل میتوانند بازار دستنخورده و بکر ایران را تصاحب کنند. همهچیز از نوشتن یک اپ ساده شروع شد به نام «بازار»، که البته ابتدا «کافهبازار» نبود. کپی بود از getfirefox.com به نام getbazaar.com که بعد قرار شد بشود «کف بازار» اما درنهایت شد اپ «کافهبازار». اپی گمنام که با نوشتن پستی در وبلاگ فارنت توسط محسن صحافی به رسانهها راه یافت و بدون آنکه کسی انتظارش را داشته باشد ناگهان موجی به راه انداخت. در سه ماه اول ۱۰۰ هزار کاربر را مجذوب خود کردند و شتاب برگشتناپذیر کافهبازار از همینجا آغاز شد. شتابی که تا امروز سالانه ۳۰۰ درصد رشد برای آنها به ارمغان آورده است.
تعداد نیروها از چند نفر به بیش از ۱۰۰ نفر رسید و محل کار از دفتری کوچک در مرکز شهر تهران به پنتهوسی مجلل در طبقه ۲۳ برج نگار منتقل شد. چند نفر اپنویس کافهبازار با تغییر بیزینس پلن به ۱۰ هزار توسعهدهنده افزایش پیدا کردند. در پایان سال ۹۳، ۴ هزار نفر به صورت فعال در کافهبازار فعالیت داشتند که سهم آنها از آورده بازار ۱۲ میلیارد تومان بود. یعنی هر نفر به صورت میانگین ماهیانه ۲۵۰ میلیون تومان عایدی داشت.
جوان ۲۴ساله آن روز و ۳۰ساله امروز ۲ تا ۵ درصد از تراکنشهای اینترنت کشور و نزدیک به ۱۰ درصد ترافیک اینترنتی ایران را به خود اختصاص داده است. او و مجموعهاش توانستند در این سالها به موفقیت بزرگی در جذب مخاطب برسند. در پایان سال ۹۳ مشخص شد که ۲۲ درصد از جمعیت کشور از نرمافزارهای شرکت او استفاده میکنند و صفحه اول کافهبازار هر هفته بیش از ۲۰ میلیون بازدید دارد و صفحههای داخلی آن ۹۰ میلیون بار در هفته دیده میشوند. کافهبازار آنقدر بزرگ شد که گویی مانند دره سیلیکونولی حسام آرمندهی جوان را در خود بلعید. حالا همه از کافهبازار میگویند و آمارهای اغواکنندهاش، بیآنکه بدانند پشت این بیزینس بزرگ چه کسی است، چند سال دارد، چند سال است این کار را شروع کرده، و با چه سرمایه اندکی! جوانی که به جای اندیشیدن به کارمندی و پشتمیزنشینی یا رویابافی برای رفتن به پاتایا و جزایر قبرس، بیآنکه زحمتی برای این کشور، کاری کرده کارستان!
حسام جوان در عین توانمندی در بین استارتاپیها، به جوانی بداخلاق و نچسب شهره است. تا نامش به میان میآید، سگرمهها در هم میرود که ارتباط گرفتن با او سخت است. اویی که در ابتدای راه «نه»های بسیاری شنیده حالا پر از «نه» است. چراکه معتقد است برای موفقیت باید تمرکز کرد. برای همین شاید ترجیح میدهد تلخ رو و ترشرو باشد، اما با خودش و کارش تنها باشد. معتقد است اولویتبندی مناسب، تمرکز و توانایی «نه» گفتن به موقعیتها و پیشنهادهای جذاب که همسو با هدف اصلی کار نیست، اهمیت بسیار زیادی دارد. تمرکز تمرکز تمرکز شاهبیت و تئوری و یافته بزرگ او در کار استارتاپی است.
تاریخ هرگز برای قضاوت در مورد مردان و زنانی که کارهای بزرگ و ماندگار میکنند به اخلاق و خوشبرخوردی و بداخلاقی آنها توجه نمیکند. آنچه مورد قضاوت تاریخ است عمل و بزرگی کار و آفرینش است. حالا همه منتظرند. منتظر آینده پرابهام کافهبازار، چراکه کافهبازار مثل همه استارتاپهای ایرانی مولود عصر تحریمهاست و هرگز مانند دیگر کسبوکارهای سنتی تجربه پیشاتحریم را نداشته است. کافه بازار وارد دوره تازهای به نام پسابرجام یا پساتحریم شده است. کودکی که در غیبت رقبای گردنکلفت یکهتازی کرد و تا بالای برج نگارستان قد کشید، حالا با سوال و چالشی جدی مواجه است: با آمدن غولهای بزرگی مثل گوگل و اپل از دره سیلیکونولی به تهران کافهبازار میتواند سر پا بماند؟