چیزهایی که از آنها متنفریم، در بزنگاه زندگی به کمکمان میآید. حتما برایتان پیش آمده که درشببیداریهای ناخواسته مثل دنداندرد یا درد معده، صدای چکچک قطره آب، روح و روانتان را چنان بههم ریخته که شبانه رخت بر تن کردهاید و مثل شبگردها در پی علاج و خفه کردن آن صدا برآمدهاید.
روزی که دفتر «شنبه» را اجاره کردیم، تا چندین ماه شیر آب دستشویی چکه میکرد و فرصت و مهارت آن را نداشتیم که تعمیرکنیم. با اینکه سطلی هم تدارک دیده بودیم تا آب هدر نرود اما شبهای زیادی صدای چکچک آب، از راه دور به سراغم میآمد. صدایی که چندی بعد توسط آبدارچی نشریه برای همیشه خاموش شد؛ نشنیدن آن صدا گویی آغاز گمراهی بود…
چرا میگویم گمراهی؟ دستتان را زیر قطره آب بگیرید. آیا شما را میرنجاند؟ حجم آن سنگین است؟ جز این است که آدمی حال خوبی دارد و چیز دردناکی متوجهاش نمیشود؟ حالا همین شیر آب را که در هر چند ثانیه، یک قطره فرو میافتد را به حال خود رها کنید و برای مدتی به مسافرت بروید. وقتی بازگردید چه اتفاقی افتاده است؟ یقین بدانید یا سقف فرو ریخته یا در حال فرو ریختن است!
وقتی کاری را شروع میکنید، بهسان فردی که میخواهد با مته دیواری را سوراخ کند، همه تلاشتان این است که آن نقطه را بکنید و جلو بروید؛ حال اگر یک نفر از این سمت بگوید بیا سر این میز را بگیر، آن دیگری از آن سمت بگوید بیا این وسایل را ببریم و برگردیم، چه اتفاقی میافتد؟
همه اینها را گفتم که به اینجا برسیم؛ در ابتدای راهاندازی یک کسبوکار یا خودتان به این فکر میافتید یا به توصیه تیمتان برآن میشوید به دلیل توانمندیهایی که برخوردارید و انرژی انفجاریتان، چند کار را با هم شروع کنید و توجیه عاقلانهتان هم این است که وقتی همه کارها به نتیجه رسید، پربارتر و موفقیتآمیزتر خواهد بود.
حتی اگر یک کار را شروع کردهاید، در میانه راه که سختترین بخش کار است (چون مته به جاهای سخت خورده و کارها کند پیش میرود) یک نفر با یک پیشنهاد وسوسهانگیز به سراغتان میآید که ایدهای دارم که اگر آن را انجام بدهیم، وضعمان خوب میشود؛ و بعد با خودت میگویی ضرر که ندارد، این کار را هم کنار کارمان شروع میکنم و جلو میبریم!
این آغاز گمراهی و اشتباه بزرگ است. اگر برای ناراحتی اعصاب، درد معده یا قلبتان دکتر سفارش اکید کرده است که برای زنده ماندن باید روزی سه نوبت قرص بخورید، برای زنده ماندن بیزینستان روی یک کاغذ بنویسید «تمرکز، تمرکز، تمرکز»، آن را قاب بگیرید و در دفترتان نصب کنید و روزی سه بار به آن نگاه کنید! و هر کس در ابتدا، در میانه و در روزهای سخت یا خوش به سراغتان آمد یا اگر به ذهن خلاقتان خطور کرد که یک کار دیگر راه بیندازید، به آن تابلو نگاه کنید و بگوید نه، نه، نه.
اگر بگویی بله، میشود حکایت همان مته که با هر بار توقفش، کاری که قرار بود در یک زمان کوتاه به سرانجام برسد، نمی رسد و زمانی فرجام میدهد که دیگر دیر است؛ یا بازار را از دست دادهاید یا بهخاطر زمانبر بودن و هزینههایی که کردهاید، دیگر ادامه آن توجیه مالی ندارد.
پس بیایید چشمهایمان را ببندیم و صدای چکچک قطره آب را بشنویم و با خودمان بگوییم: ما مثل قطره آب، آرام و صبور و با آرامش و متمرکز، روی یک کارتمرکز خواهیم کرد تا مثل قطره آب، سنگ سخت را بشکافیم و موفق شویم.
حرف آخر:
هفته قبل از شکست نوشتیم و اینکه کارآفرین ، بهسان عاشق است و عاشق مثل ماشینی است که چراغش خاموش است و موتورش روشن و هرلحظه دره و دیوار انتظارش را میکشد. گفتیم که باید این چراغ را روشن کنید و گفتم برای شروع من این چرا را روشن میکنم.
از سال قبل در کنار انتشار «شنبه» چند پروژه دیگر وسوسهانگیز را پیش میبردیم که بعد از نگارش سرمقاله، همه کارها را تعطیل و با اندوه فراوان از بهترین نیروهای مجموعهمان خداحافظی کردم؛ برای اینکه میخواستیم و میخواهیم فقط و فقط روی «شنبه» تمرکز کنیم.
حال نوبت شماست؛ بهخاطر خودتان و بهخاطر نجات بیزینستان، جراحی بزرگ و دردآور را شروع کنید، تا دیر نشده. اگر شهامت این کار را پیدا کردید، لحظهای تردید نکنید و اگر چراغ را روشن کردید، تجربه آن را با ما به اشتراک بگذارید.
پس بیایید حالا با هم در این لحظه چشمهایمان را ببندیم و صدای چکچک قطره آب را بشنویم.