میخواهم از چیزی با شما حرف بزنم که مثل سرمایههای ناملموس قابل اندازهگیری نیست یا کمی سخت است. نمیگویم روزگار به ما سخت نگرفته، گرفته. من و تیم «شنبه» روزهای سختی را پشت سرگذاشتهایم. روزهایی بوده که از خواب برخاستهایم و لباس رزم پوشیده، به جنگ قیمتها، کالاها و خدماتی رفتهایم که میخواستند ما را به زیر بکشند.
مثل مبارزان پشت به پشت هم داده و در جبهههای متعدد جنگیدهایم. هربار که مشکلات و ناملایمات را کنار زدهایم روزهای آرام ما را مهربانانه در آغوش گرفتهاند تا کارمان را زندگی کنیم. امروز که این کلمات را برای شما میچینم تقریباً همه چیز آرام است؛ اما حال من خوب نیست. حس میکنم حال شما و حال هیچ یک از ما خوب نیست.
مثل مواقعی که به دوران کودکی باز میگردیم و دلمان برای همه آدمها و خاطراتمان تنگ میشود. به هر طرف که نگاه میکنیم یاد کسی یا خاطرهای میافتیم که یا دیگر وجود ندارد یا هست و آن شکلی نیست. به چند سال پیش فکر میکنم، خیلی هم دور نه، همین سال ۹۵، فعالان زیستبوم استارتاپی ایران در اوج تحرک و شادمانی جمعی و در تدارک ساخت قلعه و دژی زیبا، امن، مستحکم، پویا، مدرن و کارآمد برای تحقق آرزوهایشان بودند.
اما حالا که به این قلعه آرام جنگزده نگاه میکنم چند استارتاپ بزرگ و کوچک را میبینم که بعد از پشت سر گذاشتن بحران بزرگ در حال سروساماندادن به وضعیت بهمریخته سازمان هایشان هستند. بعضیها پروژههای نیمهتمام سالهای قبل را تکمیل میکنند.
برخی هم در گوشهکنار قلعه دادوستد و سرمایهگذاری محدودی، در حد ارلی استیج، انجام میدهند. عدهای که زمین خوردهاند گوشهای کز کرده برخی هم خودشان را میتکانند تا بلند شوند یا گوشهوکنار قلعه کاری دستوپا کنند. شاید هم به جمع مهاجران بپیوندند. شاید هم …بمانند و به خیل آدمهایی که نرفتهاند اما در پستوی دلمُرده لینکدین و تلگرام روزگار میگذرانند، بپیوندند.در نهایت، قلعه خالی از آدمهای دیروز و شور و نشاطی است که روزی صدایش تا فرسنگهای دور میرفت.
روی مبل نشستهام، همان مبل زرشکیرنگ که در یلدای کارآفرینان استارتاپی ایران میهمانان به آن تکیه زده و نزدیک به ۲هزار استارتاپی نظاره گر گفتگوهای داغ بودند. روبهرویم، توی قاب پنجره، درختها آرام و در سکون با گذر هر نسیم گاهی سری تکان میدهند و این سمت اتاق درِ شیشهای مات و بستهای است که از آن سو صدای خندههای بچهها، در حین کار، به گوش میرسد.
این توصیف وضعیت اکوسیستم استارتاپی ایران است، سکون و صداهای ضعیف وخفیف خندهای که هنوز وجود دارند. در این هفته خبرهای خوبی شنیدیم و از طرفی تحولات نگرانکنندهای را شاهد بودیم. سربسته بگویم، در غیاب سرمایهگذاران و فعالان بخش خصوصی واقعی ونچرکپیتال، و حتی کمفروغی متولیان دولتی مرتبط، سروکله سرمایهگذاران دیگری از بخشهای دولتی و خصولتی غیرمرتبط با حوزه علم و فناوری پیدا شده و نه تنها در حال سرمایه گذاری که در حال ساخت اکوسیستم و قلعهای جدید هستند. قلعهای که اگر روزگاری به آن برگردید دیگر مثل قبل نخواهد بود و حتی شاید شما را به داخلش راه ندهند و الخ…
اتفاق های خوب اینکه بالاخره، بعد از سالها، قفل گاوصندوق نوآوری و شکوفایی بازشده و صندوقهای پژوهش و فناوری و بورسی و استارتاپهای بزرگ و کوچک میتوانند برای بلندشدن از زمین از تسهیلات آزادشده صندوق استفاده کنند.
در گوشهوکنار هم خبرهای خوبی مثل افتتاح دیجینکست، تکمیل کارخانه نوآوری، سرمایهگذاریهای در مقایس کوچک توسط بعضی از ویسیها یا جذب سرمایه قابل توجه توسط تپسی و… شنیده میشود، از جمله تصویب لایحه نوآفرین هم اتفاقی بزرگ و مسرتبخش بود و ایضاً حرفهای آشتیجویانه ترامپ و کاهش قیمت دلار…
اما اینها نیز آن اتفاق حالخوبکنی نیست که باید بیفتد تا دوباره حال همه ما خوب باشد و قلعه استارتاپی را پر از شور و نشاط کند، جوری که لشکر استارتاپها عازم فتحی بزرگ در بازارهای سنتی داخلی و خارجی شوند و بعد از هر فتح باز هم شاهد جشن و پایکوبی باشیم.
بازگشت به گذشته، به سال ۹۵، دیگر امکانپذیر نیست. باید دوران جدیدی بسازیم. دورانی که شاخصه آن تنها اقتصاد صنعتی و سرمایه نیست. ما «کارکنان معرفتی»، «اقتصاد معرفتی» هستیم، به قول چالز لیدبیتر: «همه ما از هوا پول در میآوریم؛ ما چیزی تولید نمیکنیم که وزنی داشته باشد، قابل لمس باشد یا به آسانی اندازهگیری شود. تولیدات ما در بندرگاهها بارگیری یا تخلیه و در انبارها نگهداری نمیشود. یا با قطار به این سو وآن سو فرستاده نمیشود. کسبوکار ما ردوبدلکردن همین چیزهای غیرمادی است.»
در دوران جدیدی که از راه خواهد رسید باید کشورمان را به سمت «اقتصاد معرفتی» سوق دهیم که به گفته آنتونی گیدنز اقتصادی که افکار و ایدهها، اطلاعات و انواع معرفت پایه، اساس نوآوری و رشد اقتصادی است.
شاید از نگاه آنهایی که برای این زیستبوم زحمت کشیده و خون دل خوردهاند به نظر برسد ما کنترل آینده اکوسیستم استارتاپی را از دست دادهایم؛ اما اینطور نیست دوستان! یقیناً همه بازیگران اصلی قبلی، ویسیها، شرکتهای استارتاپی و بخشهای دولتی مرتبط قسمتی از قدرت قبلی را از دست دادهاند.
اما اگر در دوره پیش رو، دوره بازایستادن و بازگشت مجدد، این مجموعهها بهطور مشترک و با همکاری هم ورود کنند، میتوانند این وضعیت« لگامگسیخته» را سامان دهند. ما برای تحقق این امر نیازمند «دموکراسی عواطف» هستیم. دموکراسی بر پایه زندگی خانوادگی، مشارکتجویی، صمیمت و مهربانی بیشتر در اکوسیستم. روابط و مناسباتی مبتنی بر احترام متقابل، ارتباط بیشتر و… مدارا و مدارا و باز هم مدارا.
آنهایی که بودجه و اعتباری دارند باید از چارچوب آییننامه و قوانین اقتصاد صنعتی بیرون بزنند و روی انسانهایی سرمایهگذاری کنند که آرزوهای بزرگ دارند. ضمانتنامهشان نه چک و سفته که آرزو و همت بلندشان است.
حرف امروز نیست از چند دهه قبل بخش قابل توجهی از سرمایهگذاریهای کشورهای غربی و آمریکا روی اقتصاد معرفتی متمرکز شده است، اقتصادی که کارکنان معرفتیاش آدمهای دیوانه و عاشق پیشه ای هستند که مثل برادران روستا نشین رایت دلشان می خواهد، پرواز کنند.
یا ایلان ماسکی که یکی از آرزوهایش این است ما را برای هواخوری با ماشین به فضا ببرد. امروز پول نجات دهنده این اکوسیستم نیست، حالوهوا (اتمسفری) را میخواهیم که از دست دادهایم. برای احیای این فضای دلمُرده نیازمند جوانانی هستیم که آرزوهای بزرگ داشته باشند و مدیران و سرمایه گذارانی که قدشان به آرزو ها برسد و آنها را بفهمند، نه شرکتهای متصل به ثروت.
این سکوت حاکم و خلوتی و بی سروصدایی اکوسیستم برای کشور خطرناک است.جوانان آرزومند استارتاپی برای به پرواز در آوردن آرزوهایشان و ورودشان نیازمند اعتماد مجدد به این کشور هستند، خستهاند از اینکه بسازند و دوباره با تصمیمات غلط مسئولان آنچه ساختهاند نابود شود.
من و شما خستهایم؛ اما میدانم قلعه ساخته خواهد شد و دوباره رونق خواهد گرفت. سنس درونیام میگوید که با همه خستگی، با همه سختیها وناامیدیها بلند شو و برو کارت را درست انجام بده و دوباره بساز، حتی اگر دوباره خراب کردند یا خودت خراب کردی. بازهم بساز، آنقدر بساز تا بالاخره تو هم با آرزوهایت پرواز کنی؛ مگر نه اینکه آدم بیآرزو آدم مرده است.
1 دیدگاه