سنت سرمقالهنویسی هفتگی یک از سختترین کارهاست و زمانی سختتر میشود که میخواهی از امید بنویسی اما ناامیدی، میخواهی بنویسی که در میانه راه خسته نشوید، کم نیاورید، اما خودت کمآوردهای، میخواهی در مورد صبر و تحمل برای عبور از تنگناهای مالی بنویسی اما صبر خودت لبریز شده است.
میخواهی بگویی من هم مثل شما میدانم که کمبود نیروی انسانی ماهر هست اما تحمل کنید و بجویید، جوینده یابنده است، اما نیافتهای. میخواهی بگویی شروع تا پایان هر کاری سخت و ملالآور است، در مقابل سختیها باید مثل فولاد آبدیده بود و محکم ادامه داد اما خودت محکم نیستی. میخواهی بگویی اگر حس تنهایی و بیکسی دارید، کاری کنید این حس تنهایی رهایتان کند اما خودت تنهاترینی…
دلم میخواهد حرفهای زیادی با شما بزنم، با شمایی که در آغاز راهید یا در کسبوکارتان گرهای افتاده، روزهای سختی را میگذرانید و روحتان عرق میریزد. اما از بد حادثه حال من امروز بد است. حال بد من مال همین حوالی است، همین جایی که چند روز پیش آمدند حریم امن امنیتش را شکستند.
حال بد من بهخاطر حرفهای ناامیدکننده سیاسیونی است که بذر ناامنی و ناامیدی میپاشند. مال میخواهم بروم بروم جوانانی است که بهخاطر این حرفهای خام از ماندن و کارکردن در ایران عزیز مأیوس شدهاند. حال بد من دلیلش کمبود نیروی ماهردر کسبوکارمان است، دلیل دیگرش نبود حمایت و منابع مالی پایدار، فقر دانستن و نداشتن تجربه لازم و…
مال پیچوخمهای بیزینسی است که نافش گره خورده با صبر، صبر و صبر، تلاش، تلاش و تلاش و من میگویم تنهایی و بیکسی را به آن اضافه کنید و هرگز منتظر رسول یا نجاتدهندهای نباشید.
به قول اخوان ثالث:
«خفتهاند این مهربان همسایگانم شاد در بستر
صبح از من مانده بر جا مشت خاکستر
وای، آیا هیچ سر بر میکنند از خواب
مهربان همسایگانم از پی امداد؟
سوزدم این آتش بیدادگر بنیاد
میکنم فریاد، ای فریاد! ای فریاد»
این وادی، وادی حیرانی و بیکسی است. خودتان هستید و خودتان، شمایید و شما و من گنگ خواب دیدهام که نمیتوانم چیزی جز این بگویم. همین حالا بروید بیرون، دم در دفترتان بایستید و گذر ماشینها را به تماشا بنشینید. آنها را در جاده کارآفرینی تصور کنید. همهشان به سمتی میروند؛ جایی که به آن میگویند آینده.
اگراین گنگ خوابدیده امروز نمیتواند چیزی بگوید و تعریف کند که حالتان خوب شود یا کمک کند گره کارتان باز شود، اما میتواند بگوید با همه مشکلاتی که برشمردم و نشمردم، من از بالای یک بلندی آینده این بیزینس را میبینم؛ آیندهای که «اگر» هر کداممان کم نیاوریم و تلاش کنیم و این ماراتن دردآور را تحمل کنیم و ادامه بدهیم وخودمان را به آنجا برسانیم، رویاهایمان را در آغوش خواهیم کشید.
حرف آخر:
نمیدانم چگونه و نمیدانم خواهیم توانست یا نه، اما میدانم راه برگشتی وجود ندارد. فقط تنها راه پیش روی ماست و این که پوستمان را کلفت کنیم مثل کرگدنها و دیوانهوار و عاشقانه فقط پیش برویم به سمت آینده و رویایی که در سر داریم. به تعبیر «وینود خوسلا» دیوانهوار رویاپردازی کنیم و تلاش، تلاش و تلاش. «کارآفرین کسی است که جرأت دارد رویاها را ببیند و آنقدر دیوانه است که تلاش کند تا آن رویاها را محقق کند.»