یادتان هست سال قبل بنیانگذاران آپارات در کمپینی به نام فروش انار شب یلدا به اتفاق همکارانشان با یک وانت در تهران انار میفروختند. آنها میخواستند ضمن نزدیکشدن به مخاطب به صورت رودررو، رمز و راز فروش به مخاطب را تجربه کنند.
نمیدانم برادران شکوریمقدم انارهایشان را از کجا تهیه کرده بودند اما یکی از راههای خرید انار ارزانتر مراجعه به باغ و خرید به اصلاح «میوه سردرخت» است. با مراجعه مستقیم به باغ و خرید محصول در بالای درخت این امکان را دارید هم واسطهها و دلالها را حذف و محصول را ارزانتر خریداری کنید و هم اینکه حق انتخاب هم دارید که هر اناری را که دلتان خواست، بچینید.
چرا از باغ انار گفتیم. ضمن اینکه رویکرد ما به جریان سرمایهگذاری خطرپذیر رویکردی مثبت و حمایتی است که در پرونده این شماره به تفصیل به آن پرداختهایم، اما به آن انتقاد جدی هم داریم. نگارنده معتقد است که نگاه بخش قابل توجهی از سرمایهگذاران خطرپذیر در ایران بهخصوص بازیگران جدید این حوزه، به سرمایهگذاری روی استارتاپها همین نگاه خرید میوه بالای درخت است.
به این معنا که بخش قابل توجهی از سرمایهگذاران با مبلغی سرمایه وارد اکوسیستم میشوند و فقط در اندیشه سرمایهگذاری روی استارتاپها هستند ولاغیر. اتفاقا این دسته هر چه بیشتر میگردند، کمتر مییابند. وقتی هم استارتاپ مناسبی نمییابند، آه و فغان میکنند که اکوسیستم استارتاپی ایران فقط حباب است و دانشی نیست و هر آنچه دیدهاند، ارزش سرمایهگذاری ندارد و…
واقعیت این است اگر اکوسیستم را به همانسرمقاله اکبر هاشمی شماره ۶۴ تشبیه کنیم، این باغ تازه نه حصاری دارد، نه شخم و نهالکاری درست و حسابی شده است و نه سمپاشی، هرس، آبیاری و… از همه مهمتر باغبان مشخص و منظمی هم ندارد؛ باغی است با تعداد محدودی درخت که وضعیت بسامانی ندارند.
طبیعی است هر خریداری با وانتش روبهروی باغ که برسد، نگاهی که بیندازد دستگیرش میشود این باغ در حال حاضر محصول مناسبی برای چیدن ندارد.دو راه پیش روی اوست یا قید خرید را بزند و راه دیگری در پیش بگیرد و در بازار سرمایه دیگری سرمایهگذاری کند یا آنکه آستینهایش را بالا بزند همراه با دیگر سرمایهگذاران و با کمک فعالان زیستبوم، باغ را سامان بدهند.
اینکه امروز بدنه استارتاپی ایران از نبود نیروی متخصص و باتجربه و ماهر رنج میبرد، اینکه تعداد منتورهای کاربلد به تعداد انگشتان دست رسیده و آنها هم بیشتر نقش شومن مراسمها را پیدا کردهاند. اینکه استارتاپها به دلیل فقر دانش و تجربه یکی پس از دیگری شکست میخورند یا در بیهودگی دور باطل میزنند. با رهاکردن به امان خدا این مشکلات حل نمیشود و سرمایه آنان را صدچندان خطرپذیر میکند.
اگر سرمایهگذاران خطرپذیر منتظرند مشکلات اکوسیستم توسط دیگر فعالان یعنی همین جوانان استارتاپی حل شود، شاید هم حل بشود، اما بسیار طول خواهد کشید یا اگر منتظرند دولت و دستی از غیب بیرون آید، امکان آن به صفر نزدیکتر است تا به یک.
اینگونه اندیشیدن با روح سرمایهگذاری در تضاد است. تنها راه این است که سرمایهگذاران در این زیستبوم زندگی کنند و در قالب مسئولیت اجتماعی در بخشهای مختلف مثل پرورش نیروهای انسانی ماهر، تربیت منتورهای بادانش، ایجاد مراکز آموزشی و پژوهشی، شکلگیری نهادهای تخصصی و صنفی، مراکز و آکادمیهای آموزشی، رسانههای آموزشی و اطلاعرسانی، انتشار کتاب، پادکست، ویدئو، برگزاری نشستها، ایونتها، ورکشاپهای تخصصی و… سرمایهگذاری کنند.
تفکرشان هم این باشد درختی که میکارند، درخت گردو است و باید سالها به پای آن بنشینند تا ثمر دهد. در این صورت است که هم استارتاپها محصول بهتری خواهند داشت، هم رنج نبود نیروی کیفی و متخصص از بین خواهد رفت و هم اکوسیستم توسعه کمی و کیفی خواهد یافت و هم سرمایهگذاران استارتاپهای در سطح جهانی برای سرمایهگذاری خواهند یافت.
تا زمانی که تفکر خرید میوه سردرخت بر ویسیهای ایران و سرمایهگذاران خصوصی و دولتی حاکم است، این باغ محصول درخوری برای ارائه در بازارهای جهانی و افزایش سرمایه و سوددهی نخواهد داشت و حکایت باغ ما حکایت باغ بیبرگی است.
باغ بیبرگی
خندهاش خونیست اشکآمیز
جاودان بر اسب یالافشان زردش میچمد در آن
پادشاه فصلها، پاییز
اخوان ثالث