«موفقیت تنها نصیب افراد معدودی میشود و این درحالی است که بسیاری از مردم در رویای موفقیت به سر میبرند.» چرا این جمله از «جان جانسون» را نوشتم. وقتی در همایش یلدای کارآفرینان استارتاپی صحبتهای سعید محمدی بنیانگذار دیجی کالا، شهرام شاهکار مدیرعامل اسنپ، محمدجواد شکوریمقدم مدیرعامل آپارات، علیرضا صادقیان مدیرعامل نتبرگ و نازنین دانشور مدیرعامل تخفیفان تمام شد، در همهمه جمعیت جوانی خودش را رساند و گفت من انتقاد دارم «پول دادم آمدم اینجا که داستان موفقیت اینها را بشنوم اما نشنیدم» بگذریم از اینکه توضیح دادم فلسفه این همایش تحلیل و نقد و بررسی کلیت اکوسیستم است، اما میخواهم روی انتقاد این جوان آرزومند توقف کنم.
لطفا یکبار به سایت ایوند سر بزنید و این آمار را نگاه کنید. ۵هزار و۷۵۸ رویداد برگزار شده، ۷۴۷ رویداد پیشرو و تعداد ۱۶۶هزارو۷۹۸ بلیت تا امروز فروخته شده است(این تنها آمار یک سایت است). بعد بروید در همین سایتها جستوجو کنید که چند درصد این رویدادها مربوط به موفقیت یا رمز و راز و راههای موفقیت است. آنوقت متوجه میشوید که بخش قابل توجهی از مردم و جوانان کشورمان در رویای موفقیت به سر میبرند و آرزومند هستند. ا
گرچه عدهای از این نیاز جوانان برای خود کسبوکاری راهانداخته و به اصطلاح از این نمد کلاهی ساختهاند! اما همین که ملتی که در سرتاسر تاریخش شکست نمود بیشتری دارد، حالا میل به موفقیت دارد، نشان از افزایش امید به زندگی و گامی رو به جلوست. اما این نسل برای موفقیت نیاز به داستان دارد. وقتی داستان میگوییم نه به مفهوم تخیل، بلکه داستان واقعی آدمهایی است که موفق شدهاند؛
داستانی که با خواندن آن چنان مخاطب همذاتپنداری کند که از جا بلند شود و با خودش بگوید من هم مثل او موفق خواهم شد. آنچه امروز باعث سرگشتگی جوانان در این رویدادها مرتبط یا غیرمرتبط شده است و آنچه امروز اکوسیستم استارتاپی ایران از آن رنج میبرد، روایت و داستان آدمهای موفق است.
چرا باید برای نوشتن سرمقالهام از جملات جان جانسون یا استیو جابز، بیل گیتس، زاکربرگ و… استفاده کنم در حالی که در همین کشور، کارآفرینان موفق و اندیشمند کم نیستند. نمیگویم ما از تجربه و گفتمان جهانی بینیازیم اما وقتی جوان ایرانی بهانه میآورد که جابز اگر موفق شده، مثل من مشکلات معیشتی نداشته است؛ برای باورپذیری ما نیاز به داستان و روایت و الگوی وطنی داریم.
متاسفانه ورود کارآفرینان به صدا و سیما ممنوع شده است، مگر با دادن پول هنگفت. وقتی میخواهی داستان برادران محمدی دیجی کالا را در برنامهای تلویزیونی تعریف کنی، باید بدون آنکه نامی از آنها و شرکتشان ببری، بگویی «آن دو جوانی که یک شرکت بزرگ مثل آمازون راه انداختند» یا وقتی میخواهی داستان آپارات را بگویی، باید بگویی «آن جوانی که نمونه یوتیوب را در ایران راه انداخت».
این داستان تراژیک و غمانگیز ماست که میتوانیم از یوتیوب، آمازون و ایبی و… بنیانگذارانش نام ببریم ولی نمیتوانیم نامی از نمونههای موفق ایرانی برزبان بیاوریم. برای همین قهرمانان و الگوهای جوانان ما یا ورزشکارند و یا آرتیست.
از طرفی امروز موفقیت در کشور ما به جای گرهخوردن با مفاهیمی مثل کار، تلاش و خلاقیت، آمیخته شده است به لاتاریسم؛ لاتاریسمی که باز هم رسانه ملی کشورمان مروج آن است. موفقیتها در تلویزیون کشورمان محدود میشود به کسانی که پودر ماشین لباسشویی یا روغن خوراکی فلان شرکت را خریده و در قرعهکشی یک دستگاه ماشین یا یک خانه با تمام امکانات نصیبشان شده است و حالا آدمهای خوشبختی هستند!
آیا جز این داستان، موفقیتی از رادیو و تلویزیون و رسانههای مکتوب شنیدهاید؟ همین فرهنگسازی باعث شده وقتی کسبوکاری هم راه میاندازیم، با این تفکر شروع کنیم که موفقیت نزدیک ماست و یکشبه ره صدساله را خواهیم رفت. یقینا اگر تلاش کنیم و خلاقیت باشد، موفقیت هم هست اما موفقیت الزما نزدیک نیست و شکست به ما نزدیکتر است.
حرف آخر:
دغدغه آن جوان برای همه ما باید محترم باشد و باید کمک کنیم به تولید داستان و روایت ایرانی. در این راه ابتدا باید روابط عمومی شرکتهای بزرگ و استارتاپهای ایرانی شروع کنند به تولید روایت استارتاپشان. مدیران استارتاپی باید از لاک محجوببودن، اینکه خوبیت ندارد خودمان را بولد کنیم، بیرون بیایند و رسانههای مکتوب و الکترونیکی هم به انتشار و بازتولید روایتهای ایرانی همت گمارند.
همانگونه که انتظار داریم، کسبوکارهای سنتی اقتضای زیستن در دنیای فناورانه و مدرن را درک کنند و دیگر نگویند «دیوار را خراب میکنیم» یا «اسنپ را میبندیم». ما نیز باید بپذیریم حالا دیگر روایت بخشی از برند نیست و همه برند است. لطفا داستانتان را بگویید،باصدای بلند.