چرا از شکست میترسیم؟ پرسیدن این سوال شاید در نظر نخست بیجا جلوه کند. چه کسی است که از شکست خوشش بیاید و از آن استقبال کند؟ چه کسی است که هراسی از ناکام ماندن ایدهها و تلاشهایش نداشته باشد؟ چه کسی است که وقتی فعالیتی را آغاز میکند، عزم و نیتش کسب موفقیت و رسیدن به نتیجه نباشد؟ احتمالا هیچکس. اما بیایید تغییر کوچکی در سوال نخستمان بدهیم: چرا «این همه» از شکست میترسیم؟ این یکی شاید سوال دقیقتری برای پرسیدن از ما ایرانیان باشد. اگر شما هم در این فرض- که بسیاری از ما ایرانیان بسیار بیشتر از افراد جوامع دیگر از شکست میترسیم -با ما همنظرید، شاید این نوشتار محل خوبی برای گفتوگو در این باره باشد.
اول؛ در کارتون معروف کمپانی والت دیزنی با نام «پسر جنگل»، ببری که سرپرستی بچه بزرگشده در جنگل را به عهده دارد، به دوستش میگوید: «اولین اشتباه در جنگل آخرین اشتباه است.» این شاید مهمترین دلیل ترس برخی از ما از شکست باشد. مهم نیست که آیا واقعا جامعه ما با کسانی که مرتکب اشتباه میشوند کورکورانه و بیرحمانه برخورد میکند یا نه، مهم این است که تصور عمومی ما از واکنش جامعه نسبت به اشتباهاتمان چنین است. از خانواده و در راس آن (معمولا) پدر خانواده بگیر، تا مدرسه، دانشگاه، محیط کار، فضای صنفی و سیاسی الی آخر. این ذهنیت درست یا غلط که جامعه مترصد دیدن نخستین اشتباه ماست تا بدترین و تحقیرآمیزترین واکنش را به آن نشان دهد، ترس ما را دوچندان میکند.
دوم؛ حتی با این فرض که تصور مطرحشده در بخش اول غلط باشد و جامعه هیچ دشمنی و بدبینی ویژهای هم نسبت به زمینخوردگانش نداشته باشد، میتوان ادعا کرد که کمک خاصی هم به آنان نمیکند. به عبارتی در خوشبینانهترین حالت، جامعه همچون پدر و مادری است که میخواهند به فرزند شکستخوردهشان کمک کنند، اما راهش را بلد نیستند. از اعطای رانت و سوبسید در عوض خسارتی که فرد دیده گرفته تا ترساندن و گرفتن شجاعت و ریسکپذیری او تا دیگر سراغ ایدهها و تلاشهای جدید نرود، همگی نسخههای یک والد نابلد برای کودکی است که عدم موفقیتش به رسمیت شناخته نمیشود و والدینش به جای درمان ریشههای شکست، به فکر پنهان کردن میوههایش هستند.
سوم؛ این واقعیت که کلیدواژه تعاملات در جامعه ما «رقابت» است نه «مشارکت»، دلیل بسیاری از بیمهریهای اجتماعی با آدمهای شکستخورده را توجیه میکند. از کلاس اول دبستان گرفته تا کنکور و دانشگاه، سیستم آموزشی ما مبتنی بر کنار زدن دیگران و بالا کشیدن خود است. آنچه نمره و تشویق دارد دیدن ضعف بقیه و جدا کردن خود از صف آنان است. تقریبا هیچ جا امتیازی برای کمک کردن به همکلاسیها یا پیش بردن یک پروژه با مشارکت آنان داده نمیشود. کسی که بار خودش را بسته و رفته شایسته تشویق است، اما کسی که جا مانده و پایش به سنگ خورده حمایتی نمیشود. بدیهی است که با چنین تربیتی، همین الگوی رفتاری است که بعدها در محیطهای کاری و مناسبات شغلی اساس روابط و نظام جزا و پاداش را تشکیل میدهد. چهارم؛ در کنار همه اینها، بدبینی تاریخی نسبت به موفقیت و برخورداری هزینههای شکست را هم بالا برده است. آدم پولدار و موفق در ذهن اکثریت مردم جامعه کسی است که از رانت و پارتی استفاده کرده و ثروت بادآوردهای گرد هم آورده است. آدمی که بهتر میخورد، بهتر میپوشد، ماشین بهتری سوار میشود و در جای بهتری زندگی میکند، حتما ریگی به کفش دارد! جالب اینجاست که این بدبینی نه تنها باعث نشده موفق نبودن و معمولی بودن امتیاز به حساب بیاید، که حتی حس تحقیر را تقویت میکند. از منظر چنین باوری، اگر تو در ایدههایت شکست خورده باشی، یعنی عرضه نداشتی که خودت را به یکی از حلقههای ثروت و قدرت بچسبانی و بالا بکشی. این چند دلیل نه همه دلایل ترس بیش از اندازه ما از شکست است، نه لزوما درست و غیرقابلنقد، اما شاید بهانهای باشد برای فکر کردن به موضوعی که به گمان نگارنده یکی از مهمترین معضلات جامعه امروز ماست.