قصه عجیبی است؛ نه؟! به قول دکتر محسنیانراد ما بیآنکه عصر گوتنبرگ را پشت سر نهیم به یکباره وارد عصر مارکنی شدهایم، برای همین همه چیز اینجا عجیب و غریب است. در عصر ارتباطات زیست میکنیم اما سبک زندگیمان و نوع جهانبینیمان وبی نیست. درحالی که با سرانگشتانمان روی کیبورد، ذهنمان و روابطمان را در اقصی نقاط جهان سیر میدهیم، پاهایمان روی زمین فرو رفته است.
ساختمانها آسمان را خراش میدهند، خیابانهایمان پر است از اتولهای خارجی فولآپشن؛ همه چیزمان مدرن شده اما مثل نیمقرن پیش که روستاییان برای برداشت آرزوهایشان، داس را زمین میگذاشتند و راه شهر و شهرنشینی را در پیش میگرفتند، حالا هم جوانان با کولهپشتی مجهز به لپتاپ و اینترنت پرسرعت، برای تحقق آرزوهایشان یا راهی تهراناند یا از تهران به سمت سیلکونولی تیکآف میکنند!
چرا جوانان شهرستانی مثل پدرانشان هنوز هم باید رویایشان را در تهران جستوجو کنند؟ چرا باید ترک یار و دیار کنند؟ آنهم در زمانهای که با بودن اینترنت و بینهایت آپ، فاصله مکانی و جغرافیایی معنایی ندارد. این چراها به چندجا برمیگردد؛ یکی به خودمان که فکر میکنیم آب تهران معجزه میکند و شهری بودن مزیتی است برای برندمان!
و دیگری به مسئولان و متولیان که بیشتر امکانات را در تهران متمرکز کردهاند و توجهشان به شهرستانها و روستاها کم است؛ هر که به درگاه مقربتر است، جام طلا بیشترش میدهند…! نتیجهاش این میشود که محصول استارتاپی ایران هم در حواشی هرم مازول تهرانی شکل میگیرد. خوردن، خوابیدن و… تاکسییاب آنلاین، پشت تاکسییاب آنلاین میآید؛
فروشگاههای فروش کالا مثل قارچ میرویند و انگار همه مشکل مردم ایران سفارش غذاست! این اتفاق نامیمون طبیعی است؛ وقتی بخش قابلتوجهی از استارتاپها در تهران زیست میکنند، هر روز به نیازهای مردم تهران فکر میکنند؛ در حالی که همه ایران، تهران نیست.چرا بهجای آنکه جوانان خوشفکر کارآفرین، فکرشان را به تهران بیاورند، در شهر خودشان نمیمانند و متناسب با سبک زندگی مردم شهرشان و مشکلات و نیازهای آنان، استارتاپشان را راه نمیاندازند؟
حرف آخر:
ما نیاز به جوانان واقعبین و بلندنظری داریم که به نیازهای مردم شهر و روستایشان فکر کنند و استارتاپهای بومی و محلی را راه بیندازند؛ استارتاپهایی که یقینا موفق خواهند شد.
این تجربه، زیسته جهانی است و در دیگر کشورها جواب داده است. از طرفی سرمایهگذارانمان یا حال بیرون رفتن از تهران را ندارند یا با آبوهوای اروپا دمخورترند. ما سرمایهگذارانی میخواهیم که نه فقط بهخاطر عرق وطن یا رضای خدا، بلکه بهخاطر بیزینسشان هم که شده، سری به شهرهای دیگر ایران بزنند و آخر اینکه ما مسئولانی میخواهیم که بهجای تفکر سنتی سفر به همه شهرها (که هرگز فرصت آن را پیدا نمیکنند)، در همین تهران بنشینند و قوانین حمایتی و تشویقی برای راهاندازی استارتاپها و شرکتهای دانشبنیان بومی وضع کنند.
«الو… الو… صدا مییاد آقا؟! داشتوم میگوفتم ما یک فروش آنلاین راه انداختوم؛ مردم اهواز خیلی استقبال کردن اما سرمایه نداروم، دنبال یک سرمایهگذار میگردوم. میخواستوم ببینوم شما میتونید یک کمکی به ما بکنید تا… الو… الو…»