چند صفحهای که وصف وجنات و «حال خوب» پروفسور پنین است که در کوپه قطاری نشسته و برای سال پیشرو و بهطور کلی آینده زندگیاش برنامهریزی و رویابافی میکند. رویاهای شیرینی که نشان میدهد چقدر زندگی این استاد دانشگاه قرار است شیرین و پروانهای رقم بخورد…
در آخرین جمله آخرین پاراگراف مربوط به این رویاهای شیرین، ناباکوف یکی از همان شوکهای همیشگیاش را به خوانندههایش میزند تا روشن شود که درست زمانی که فکر میکنید همهچیز بر مدار خوشبختی و موفقیت و سرخوشی میگذرد، ممکن است خیلی هم در مسیر اشتباه و رو به تباهی در حرکت باشید: «دکتر پنین سوار قطار اشتباهی شده بود.»
پنین یک شخصیت دوستداشتنی، مهربان، خیرخواه، کمککننده و البته پروسواس و تا حدی بیشیلهپیله است؛ کسی که جز خوبی برای جهان اطرافش چیزی نمیخواهد و در زندگی جمعوجورش با وسواسی عجیب تلاش دارد حداکثر موفقیت را برای خودش رقم بزند.
سوار بر قطار اشتباهی
اما رمان پنین و نبوغ ناباکوف نشان میدهد که وقتی در کوپه قطار اشتباهی نشسته باشید، تلاشها و برنامههای شما، ره به جایی نمیبرد. و این داستان غمانگیز بسیاری از استارتآپهای اکوسیستم استارتاپی ایران هم هست؛ اکوسیستمی که متاسفانه بسیاری در آن، سوار بر قطار اشتباهی شدهاند. و گویی تلاش و قصدی هم برای برگشتن از این اشتباه خود ندارند.
ترکیب غرور ایرانی ما و برنامه نداشتن برای آینده یک خردهفرهنگ پیچیده و آسیبزایی را به وجود آورده که نتیجه آن تعداد بسیار زیادی استارتاپ فریزشده و بدون آینده است که کماکان روزی چند صد ساعت/نفر در آنها صرف میشود بیآنکه کسی از خود بپرسد مقصد کجاست یا اینکه اصلا قرار است کی به همان مقصد اشتباه برسند!
بیآنکه کسی از خود بپرسد کی باید دست از این لجاجت هزینهزا برداشت. صحبت از استارتاپهایی است که از قضا سرمایهگذارهایشان هم دست کمی از خود آنها ندارند. سرمایهگذارهایی که به همان اندازه از اعلام پایان یا اعتراف به شکست خودداری میکنند. سرمایهگذارهایی که تقریبا این استارتاپها را به حال خود رها کردهاند و حتی در بسیاری از موارد حاضر نیستند در جلسات هیاتمدیره این استارتاپها حاضر شوند.
بدتر اینکه حتی سرمایهگذارهایی داریم که برخی از این استارتاپها را قفل کردهاند؛ یعنی نه یک مراوده حرفهای و کارآمد را با آنها ادامه میدهند و برای بنبستهایی که بنیانگذارها در آنها گیر کردهاند، راهکاری میدهند و استرس را از دوش آنها برمیدارند و نه حتی امکان ورود سرمایهگذارهای دیگر یا تغییر استراتژی را به آنها میدهند.
درصد قابلتوجهی از استارتاپها و سرمایهگذارهای اکوسیستم استارتاپی در یک قطار اشتباهی، برخی شاد و خجسته و برخی در حال مشاجره و پرتنش، کماکان در حال ادامه دادن یک مسیر اشتباهی هستند.
راهکار متوقفکردن این قطارها و پیادهکردن این آدمهای نازنین و ناغافل چیست؟ آنچه میتوان از تجربههای گذشته و رویههای موجود اکوسیستمهای نوآوری بالغ دنیا آموخت، این است که باید هزینه شکست را در یک اکوسیستم استارتاپی پایین آورد.
حتی فراتر از آن باید نهضت شکست راه انداخت، باید بیهراس مواخذهشدن شروع کرد به معرفی استارتاپهایی که شکست خوردهاند، باید مانند آنچه چندی پیش در یک رویداد برگزار شد «انتقال تجربه شکست» را به یک ارزش تبدیل کرد، شکستخوردهها را آدمهای باتجربه دید و مهمتر و واجبتر از همه، در شکستها باقی نماند، پایان دادنها را کش نداد، مسئلهاش نکرد و مهارت شروع دوباره را ترویج کرد.
راستش بسیاری از این لجاجتها برای پیادهنشدن از قطار اشتباهی برای مواجهنشدن با این سوال تلخ است که «خب بعدش چه باید کرد؟».
اگر بتوان جواب این سوال را ساده کرد؛ در این حد که بعدش «فقط باید زندگی کرد»، «فقط باید دوباره کاری دیگر را شروع کرد»، آنگاه است که میتوان امیدوار بود تعداد سرنشینان کوپههای قطارهای اشتباهی کمتر و کمتر شود.
وگرنه هر راهکاری جز این، یک نتیجه بیشتر نخواهد داشت؛ ترافیک قطارهایی که پر از آدمهای عصبی و دست به یقه که تنها میتوان با یک طنز تلخ ناباکوفی آنها را تماشا کرد و برای پنینهای استارتاپی از سر دلسوزی غصه خورد!