اگر جامجهانی و شگفتیآفرینی تیم ملی ایران در این دوره را کنار بگذاریم، احتمالا داغترین موضوعی که در هفتههای اخیر در کسبوکارها و بین فعالان کسبوکاری مطرح بوده، بحث ارز و افزایش قیمت آن بوده است.
در اینکه بنا به دلایلی ارزش دلار نسبت به ریال افزایش یافته و احتمالا بسیاری از کسبوکارها دچار مشکل شدهاند، هیچ شکی نیست و در این نوشته به دنبال تحلیل دلایل رخدادن این اتفاق، عمق آن و تأثیرات مخرب آن نیستم که آن کار متخصصانی است که مطالعه دقیق و عمیق در این حوزه دارند. حتی روی صحبت این نوشته آن دوستانی که این وسط ماهی خودشان را از آب گلآلود گرفتند هم نیست. روی صحبت کسانی هستند که نداشتههایشان را پشت قیمت دلار قایم کردند.
در طول روزها و هفتههای گذشته با مدیران بسیاری از شرکتهای کوچک و بزرگ فعال در حوزه فینتک صحبت کردهام و فکر میکنم تقریبا همگی از شرایط فعلی ارز در کشور ناراضی هستند ولی با هرکدام که صحبت میکردم، به شکلی به دنبال راه چاره برای حل این معضل هستند؛ از تغییر مدل کسبوکار گرفته تا جدیشدن در ارائه خدمات بینالمللی و کسب درآمدهای دلاری و البته بودند شرکتهایی هم که در عین نارضایتی معتقد بودند فعلا به همین مسیر فعلیشان ادامه میدهند تا ببینند چه میشود.
رویکرد کلی مدیران حرفهای کسبوکارها در مواجهه با چنین مشکلی که کسبوکارشان را دچار اختلال کرده است، نکتهای برای من داشت؛ اینکه هرکسی یا کسبوکاری که حرفی برای گفتن، محصولی برای فروش و یا استعدادی برای ارائه داشته باشد، حتی در بدترین شرایط کسبوکاری هم به دنبال انجام آن خواهد بود با وجود اینکه ممکن است از شرایط فعلی کسبوکار راضی نباشند.
در کنار این دسته، دسته دومی هم وجود دارند که مخصوصا در شبکههای اجتماعی مثل توییتر حضورشان خیلی بیشتر به چشم میخورد که اغلب گرانشدن دلار را معادل پایان کسبوکار، پایان زندگی و پایان هر امیدی در زندگی و کسبوکار میدانند. وقتی با دقت به این افراد نگاه کنید، متوجه میشوید که تقریبا اکثر آنها هیچ دستاورد یا استعداد خاصی در زندگی و کسبوکار نداشته و ندارند و اغلب هم انگیزهای برای کسب مهارتهای جدید ندارند و از طرف دیگر اصلا حال کارکردن هم ندارند. معمولا هم اگر در عکسالعمل به اعتراضشان به افزایش قیمت دلار به 8 هزار تومان، بگویید که «فرضکن من الان 20 هزار دلار با قیمت 2.500 تومان در اختیارت قرار میدهم، چه کار میخواهی بکنی که الان نمیتوانی بکنی؟» اغلب هیچ پاسخی برای گفتن ندارند؛ چرا؟ چون یا ایده ارزشمندی ندارند و یا اگر ایدهای هم دارند خودشان استعداد، حال و ریسکپذیری رفتن به دنبال ایدهشان را ندارند و معمولا در بهترین حالت پاسخهایی که میدهند کسب درآمد از محل همین تفاوت قیمت ارز رانتی با ارز بازار آزاد است؛ نمونهای که در روزهای گذشته در بازار فروش موبایل رخ داده است. این میشود ته کاری که احتمالا به ذهن مبارکشان خطور میکند که باز خود این عمل، در نقض آن چیزی است که به آن نقد داشتهاند.
اینها را گفتم، چراکه در روزهای گذشته دیدم فعالانی در حوزه فینتک به تأثیر نقدهای بیپشتوانه این افراد، امید به ادامه کسبوکارهایشان را از دست دادهاند. باید به همه آنها بگویم که اتفاقا در زمانی که همه فکر میکنند دیگر یک کسبوکار آینده ندارد، باید روی تقویت آن بیشتر تمرکز کنند و درست زمانی که احتمالا رقبا متوقف شدهاند با سرعت بیشتری جلو بروند. اینکه شرایط کسبوکار سخت شده، دلیل موجهی نیست که دست بکشیم. گول غرغروهایی که هیچ وقت حرفی برای گفتن ندارند و الان نداشتههایشان را پشت افزایش قیمت دلار قایم کردهاند، نخورید.