طی هفتههای اخیر از همکاران خودم و فعالان اکوسیستم استارتاپی ایران، سوالات مختلفی را شنیدهام که بنیادین و اساسی هستند. قطعا این سوالات در ذهن من هم وجود دارند. پاسخ این سوالات تصمیمات عمدهای در زندگی شخصی و حرفهای افراد ایجاد میکند. میخواهم از تجربه شخصی خودم بگویم و اینکه در گذشته و امروز چگونه راجع به این سوالات فکر کردهام و چگونه به چنین پرسشهایی پاسخ دادهام. در ابتدا چند نکته و چند واقعیت را با هم مرور میکنیم؛ دو سناریو را در نظر بگیرید.
در یک سناریو یک فرد چند صدمیلیون دلار در بختآزمایی برنده شده است. سناریوی دیگری را در نظر بگیرید که یک فرد تصادف کرده و قطع نخاع شده است. شما دوست دارید کدام یک از این افراد باشید. جواب واضح است.
آدمها سناریوی نخست را انتخاب میکنند. سوال را به نوعی دیگر مطرح میکنم. کدام یک از این دو دسته احساس رضایت بیشتری از زندگی خود دارند؟ ظاهرا جواب این سوال هم مشخص است و احتمالا دسته نخست حتما رضایت بیشتری دارند.
دانیل ژیلبرت، یکی از اساتید دانشگاه هاروارد آمریکا، یک دهه پیش تحقیقی در این زمینه انجام داد که مشخص شود آیا پاسخی که به ذهن ما میآید و فردی که برنده شده را دارای احساس رضایت بیشتری میدانیم، درست است یا اشتباه. یک سال روی دو دسته از افراد تحقیق صورت گرفت؛ روی کسانی که بلیت بختآزمایی برنده شده بودند و روی افرادی که قطع نخاع شده بودند.
پاسخ این بود که میزان رضایت از زندگی در بین این دو دسته افراد، یکسان و مساوی بود؛ یعنی هر دو دسته یک سال بعد از اینکه این اتفاق برایشان رخ داده بود، میزان رضایت از زندگی یکسانی داشتند. یکی از نتایجی که میتوان از این تحقیق و این نتیجه گرفت، این است که احساس رضایت ما یک دریافت و یک امر ذهنی است.
دومین نکته این است که احساس رضایت درونی ما دو جزء دارد؛ یکی احساس شادی و دیگری احساس معنادار بودن زندگی. ترکیب این دوتاست که رضایت درونی ما را از زندگی تشکیل میدهد؛ یعنی ترکیب شادی و معنادار بودن زندگی.
وقتی احساس خردشدن، احساس شکست و ناامیدی میکنم، به این جمله توجه میکنم؛ جملهای که در اتاق کارم هم نوشته شده است: موفقیت هیچ وقت نهایی نیست! و شکست هم هیچگاه موجب مرگ نمیشود، بلکه این شجاعت برای ادامهدادن به مسیر است که تعیینکننده است
شادی چیست و چه معنایی دارد؟
شادی یعنی چه؟ معمولا کیفیت شادی، به میزان درآمد و وضعیت زندگیمان بستگی دارد. حتی به اوقات فراغت و ورزشی که ما انجام میدهیم، برمیگردد. حتی سینمارفتن و فیلمدیدن، شادی را در زندگی انسانها ایجاد میکند.
جزء دیگر معناداربودن زندگی است. خانواده ما و میزان وقتی که با خانواده میگذرانیم، به زندگی ما معنا میدهد. کاری که برای دیگران انجام میدهیم، مانند کارهای داوطلبانه و عامالمنفعه. ترکیب این دو رضایت درونی ما را ایجاد میکند. جالب است که این دو در عین اینکه مکمل هم هستند، بعضا در تضاد با یکدیگر هم قرار میگیرند.
شادی زندگی از جنس حال و لحظه است. برخلاف آن، معناداربودن ترکیبی از حال، گذشته و آینده است. حتی برعکس هم میتواند باشد؛ یعنی در حال ممکن است احساس چالش و استرس بکنم و شاد نباشم اما زندگیام معنادار باشد. بهعنوان مثال، دوران آپارتاید را در نظر بگیرید.
وقتی نلسون ماندلا در زندان بود، احساس شادی نمیکرد اما احساس معناداربودن زندگی را داشت. اگر نداشت، ادامه نمیداد. بالانس این دو زندگی و هدف زندگی را تعیین میکند.
اینکه فرد چقدر میخواهد شاد باشد یا چقدر میخواهد زندگی معناداری داشته باشد و فرد حاضر برای هر کدام چقدر هزینه بپردازد. پس بحث رضایت درونی یک فریم ورک یا مدل ذهنی است که میتواند زمینهساز تصمیمات افراد در کار و زندگیشان باشد.
سوالاتی وجود دارد. آیا ما باید کارآفرین بشویم یا نشویم؟ آن هم در شرایط پرریسک کنونی. آیا در ایران بمانم یا از ایران بروم و در کشور دیگری ادامه تحصیل بدهم؟ استارتاپم را ادامه بدهم یا تعطیلش کنم و مسیر دیگری را در پیش بگیریم؟ برای پاسخ دادن به این سوالات باید یک تصمیم بگیریم.
تصمیم بگیریم که بین بالانس شادبودن و معناداربودن زندگیمان، چه بالانسی را انتخاب بکنیم. اگر این تصمیم را نگیریم، هر تصمیم دیگری که بگیریم، از آن ناراضی خواهیم بود. اگر در ایران بمانیم، فکر میکنیم که اگر میرفتیم، بهتر بود یا هر تصمیم دیگری.
پس چارهای نداریم که پاسخ این سوال را بدهیم و مشخص کنیم که اهمیت معنا و اهمیت شادی در زندگی برای ما چقدر است. میخواهم مثالی در مورد خودم بگویم و اینکه چگونه در شرایط مشابه تصمیم گرفتم. ۱۵سال پیش روی یک سکوی نفتی بهعنوان مهندس مکانیک کار میکردم. این اولین تجربه حرفهایام در زمینه شغلی بود.
عصرها که شیفتم تمام میشد، در نقطهای از سکو به نام هلیبرد میایستادم و به دریا نگاه میکردم، راه میرفتم و فکر میکردم. در آن لحظات عناصر زیادی وجود داشت که نشان بدهد باید احساس شادی بکنم. چون نخستین کار من بود که موقعیت خوبی به حساب میآمد، درآمد خوبی داشتم و به اصطلاح همه چیز میزان بود.
به مسیر معنادارشدن زندگی آمدم
یک روز که در همان نقطه که هلیبرد نام داشت، ایستاده بودم و به اطرافم نگاه میکردم، احساس میکردم کاری که من انجام میدهم، کار مهمی است. مسئولیت یک چاه نفت را به عهده داشتم که چند میلیون دلار ارزش داشت و من در آن زمان تنها ۲۱ سال داشتم.
اما اطرافم را نگاه کردم و دیدم که حداقل در تیررس من چندین سکوی نفتی دیگر هم وجود دارد. در آن میدان نفتی احتمالا چند ده سکوی نفتی دیگر و چند صد چاه نفت دیگر هم وجود داشت و مانند آن میدان نفتی، چند هزار میدان دیگر در جهان وجود داشت.
یک لحظه احساس کردم که کاری که من انجام میدهم، خیلی هم مهم نیست و تاثیرگذاری من خیلی محدود است و اگر این مسیر را جلو بروم، احساس رضایت درونی را برایم به همراه نخواهد داشت. از همین جا بود که مسیر مدیریت را انتخاب کردم و در مسیر مدیریت ادامه تحصیل دادم و در این مسیر مشغول به کار شدم.
۱۰ تا ۱۱ سال در این مسیر پیش آمدم؛ مسیری که یادگیری زیادی برای من به همراه داشت و چیزهایی را که میخواستم در این مسیر به دست آوردم. بعد از این مدت دوباره خودم را روی سکوی نفتی و همان هلیبرد احساس کردم.
با خودم گفتم که اگر میخواهم در این مرحله از زندگی (در هر مرحله از زندگی تعریفها و احساسها تغییر میکند) دوباره احساس تاثیرگذاری کنم که معنای زندگیام افزایش پیدا کند، باید برگردم ایران و به حوزهای وارد شوم که بتوانم تاثیرگذار باشم.
مثلا به حوزه استارتاپی بیایم و… و دوباره تصمیم گرفتم و مسیرم را تغییر دارم. امروز، دلیل اینکه من تپسی را دوست دارم و برای رشدش تلاش میکنم، این است که من این کسبوکار را بیزینسی میدانم که تاثیرگذار است. کسبوکاری است که به اصطلاح در کف جامعه حضور دارد و با مردم در تعامل است.
به یک قشر روزی میرساند و نیاز اولیه قشر دیگر یعنی حملونقلشان را بهتر و آسانتر کرده است. این مسائل در کنار هم است که زندگی من را معنادار میکند و به من انرژی میدهد.
جمع ما تاثیرگذار است
حالا به سراغ جمعی که در اینجا یعنی در همایش یلدا کارآفرینان حضور دارند، برویم و این سوال را مطرح کنیم که آیا این جمعی که اینجا نشسته و سایر آدمهایی که به این حوزه مربوط هستند اما در اینجا حضور ندارند، میتوانند تاثیرگذاری داشته باشند یا نه. تاثیری که کارهای شبیه به کار ما میتواند داشته باشد، کم نیست.
مثلا در صنعت تاثیرگذار خواهیم بود، سهممان را از جیدیپی افزایش خواهیم داد و حتما شغل جدید ایجاد میکنیم و حتی در بخش خصوصی نوع انجام کسبوکارها را یک سطح بالاتر میبریم.
در اجتماع سطح انتظارات را بالاتر میبریم و سطح زندگی را بالاتر میبریم. همچنین در گفتمان با دولت و حاکمیت، یک پارادایم جدید ایجاد کردهایم. روزهای نخست که با وزارت کشور در مورد استارتاپ صحبت میکردیم، ادبیات دیگری داشتند و فکرشان این بود که آنها وزارت کشور هستند و هر چه بگویند، ما باید گوش بدهیم.
اما الان همایش کسبوکارهای استارتاپی در تالار وزارت کشور برگزار شده است. امروز ادبیات جدیدی شکل گرفته و دولت حرف ما را میشنود و طرف مشورت قرار میگیریم. اصلا بیایید فکر کنیم که دلیل اینکه اینقدر از استارتاپها چه خوب و چه بد، حرف زده میشود، چیست؟ دلیلش این است که احتمالا در حال ارزشآفرینی هستند؛ یعنی تاثیرگذار بودهاند.
پس اگر اعتقاد داریم که این جمع میتواند تاثیرگذار باشد و از آن طرف تاثیرگذاری را درک کنیم که البته خیلی سخت و پرچالش و پر از ناامیدی و حتی امیدواری است، جواب به آن پرسشهایی که در ابتدای بحث مطرح کردیم، بسیار راحتتر خواهد بود.
وقتی احساس خردشدن، احساس شکست و ناامیدی میکنم، به این جمله توجه میکنم؛ جملهای که در اتاق کارم هم نوشته شده است: موفقیت هیچ وقت نهایی نیست! و شکست هم هیچگاه موجب مرگ نمیشود، بلکه این شجاعت برای ادامهدادن به مسیر است که تعیینکننده است.