پربیراه نیست اگر بگوییم یکی از جملاتی که حداقل در یک دهه اخیر به گوشمان خورده، همان جملاتی است که با شاخص تحصیلی صدایمان میزند: سال سومیها، پیشدانشگاهیها و… خلاصه همان جملهای که برای هرکسی که از سد کنکور میگذرد اینقدر آزاردهنده میشود که دیگر حوصله شنیدنش را ندارد. اما برای دانشآموزان و مشتاقان کنکور و دانشگاه همچنان جذاب است و گیرا. در این میان هستند کسانی یا بهتر بگویم دانشجویانی که یالافشان از این سد مخوف زندگیسوز عبور میکنند، و گاه به فکر ایجاد چنین کتابها و تست و سوالهایی برای نسلهای بعد از خود میافتند. فکری که کسبوکاری را رقم میزند و در این بازار پر از تقاضا، عرضه آن کار دشواری است. کاری که ممکن است نتایج مطلوبی رقم نزد یا حداقل طعم شکستهای مقطعی را به کامشان بچشاند.
محمد کاویانی یکی از این دانشجوهاست. سال ۸۰ که وارد دانشگاه میشود، همان ترمهای اول و دوم به تیمی میپیوندد که قرار است با پروژه «مایکنکور» (My konkur) و بر پایه آموزش آنلاین، هم کمکی به جوانان پشتکنکوری شهرها و روستاهای دورافتاده کند و هم با شکستن بازار سنتی و البته پولساز برندهای این حوزه، پولی دربیاورد و شغلی دستوپا کند: «حلقه تیم ما را دوستانی تشکیل میدادند که در دبیرستان یا دانشگاه با هم آشنا شده بودیم. محصول کار ما مجموعهای از نرمافزارهای کمکآموزشی و محتوای آنلاین بود که در اختیار متقاضیان کنکور قرار میگرفت. چند دانشجوی نخبه دور هم جمع شده بودیم تا هم به کسانی که درد آنها را خوب میفهمیدیم کمک کنیم و هم دست عدهای سودجو را که در این بازار یکهتازی میکردند، کوتاه کنیم.» اما این آرمان بزرگ دانشجوهای پرانرژی تبدیل شد به یکی از بزرگترین پروژههای شکستخورده تیمی که بعدها هرکدام از اعضایش کسبوکار موفق خود را راه انداختند. دست کسی که کوتاه نشد هیچ، تا یکی دو سال بعد هم اختلاف و دلخوری و دعوای حقوقی قوزبالاقوز جمع نخبهای شده بود که بازار و مقدراتش را در محاسبات و ایدههایشان زیاد جدی نگرفته بودند.
- کسی به این چیزها فکر نمیکرد
همیشه سختترین بخش شکست مربوط به هدر رفتن سرمایه نیست، بلکه از بین رفتن دوستیهای چندین ساله و اعتمادهای بنیادین است. «۸۰ میلیون سرمایه جمع کردیم. هرکسی به طریقی سرمایهای جذب میکرد و با علاقه و شور عجیبی یک سال و نیم از زندگیمان را گذاشتیم روی پروژه. شبوروز کار میکردیم. خستگی نمیشناختیم. محصول که آماده شد تازه متوجه شدیم باید آن را پخش کنیم و دست مشتری برسانیم؛ دست کسانی که قرار بود به آنها کمک کنیم. تست و آزمونهای کنکور را در اختیار آنها بگذاریم و با یک نرمافزار آنها را از بازار سرگیجهآور کتابها و آزمونهای کنکور خلاص کنیم. اما خودمان افتادیم وسط بازار مکارهای به اسم توزیع!» کاویانی و رفقایش که حوالی نوزده-بیست سالگی دنیا را ساده و دردسترس میدیدند خیلی زود متوجه میشوند شبوروز کار کردن و ایده خوب داشتن شرط لازم است اما کافی نیست. شرط لازم جایی بیرون از ید قدرت جوانهای بیتجربهای بود که برای ورود به دایره بازی آن هیچ راهکاری نداشتند. «شرکتهای پخش میگفتند ۷۰ درصد سود فروش را بدهید به ما تا سیدیهایتان را توزیع کنیم! ما میخواستیم بازار عدهای سودجو را به هم بزنیم، نه اینکه تن بدهیم به یک بازار بیمنطق دیگر. خودمان راه افتادیم و در کتابفروشیهای میدان انقلاب سیدیهایمان را توزیع کردیم؛ اما مثل روز روشن بود که با سر میخوریم زمین. هرچند خیلی طول کشید تا دردش را متوجه شویم و با یک آخ بلند تلخی آن را بپذیریم.» رقابت با غولهای بزرگ، بیتجربگی و بیبرنامگی لطمه سختی به تیم میزند؛ همه سرخورده میشوند و جمع از هم میپاشد، جمعی که چند سال بعد چند نفر از آنها دور هم جمع میشوند و دوباره با هم کار میکنند و شرکتی راه میاندازند و اتفاقا موفق هم میشوند.
- نپذیرفتن، دلخوری و دعوای حقوقی
معجون بدمزهای با ترکیب تلخی شکست و امید به آینده، بعضی وقتها کام هر تیم خلاقی را میتواند تلخ کند. هرچقدر هم نخبه باشید ممکن است لحظه درست پذیرش شکست را بهموقع تشخیص ندهید. برای محمد کاویانی و همتیمیهایش هم خیلی زود دیر شد. شاید نمیتوانستند بهراحتی قبول کنند که بعد از یک سال و نیم تلاش باید رها کنند و بروند سراغ ایدههای دیگر یا حتی برگردند سر درسومشقشان: «اوایل دهه هشتاد الگوهای خوبی برای موفقیت یا شکست در چنین زمینههایی وجود نداشت. کسی نبود که به ما بگوید مفهوم و ذات ایدههای اینچنینی همین است؛ اینکه در یک بازه فشرده باید زمان بگذارید و اگر شکست خوردید رها کنید و بروید سراغ کار دیگری. شاید هم ما آدمهای حرفشنویی نبودیم؛ هرچه بود خیلی دیر به این نتیجه رسیدیم که ایده و کار ما نگرفته است. شکست را در بدترین زمان ممکن یعنی وقتی کار به اختلافهای زیاد و دلخوری و به هم خوردن شراکتها رسیده بود پذیرفتیم.» آنها فکر میکردند درست در مسیر موفقیت در حال پیشروی هستند، اما مدتها بود شکست خورده بودند؛ این را با بلوغ و تجربه امروزیاش اعتراف میکند.