- درک تیمی: در یک گروه، اعضا فکر میکنند که آنها فقط به دلایل اداری یک گروه را تشکیل دادهاند و مسئولیتی در قبال بقیه اعضا ندارند. اما اعضای یک تیم، استقلال همدیگر را به رسمیت میشناسند و درک میکنند که اهداف فردی و تیمی تنها با حمایت و کار جمعی به بهترین وجه محقق میشود. همچنین اعضای تیم، وقت خود را در جنگ بر سر مسائل سطحی تلف نمیکنند.
- مالکیت اهداف و ارزشها: اعضای یک گروه تنها بر کارکرد فردی خود تمرکز دارند؛ چراکه به اندازه کافی در تبیین و برنامهریزی اهداف گروهی مشارکت نداشتهاند. اما در یک تیم، اعضا احساس مالکیت نسبت به شغل و واحد خود دارند، زیرا خود را متعهد به اهداف ارزشمحور و مشترکی میدانند که در تعریف و استقرار آنها نقش داشته است.
- خلاقیت و همکاری: در یک گروه، بهجای آنکه از اعضا پرسیده شود که بهترین راهحل چیست، به آنها گفته میشود که چه کاری باید انجام دهند. به این صورت پیشنهاد دادن و خلاقیت مورد تشویق قرار نمیگیرد. اما در یک تیم، اعضا از طریق استفاده از استعداد شخصی، دانش و نوآوری خود، در فعالیتها مشارکت داشته و به تحقق اهداف تیمی کمک میکنند.
- اعتماد: اعضای یک گروه ممکن است به انگیزههای همدیگر بدبین باشند؛ چراکه از نقش همدیگر در گروه اطلاع کافی ندارند. بیان نظرات یا مخالفتها، تفرقهانگیز یا غیرمفید تلقی میشود. اما در یک تیم، اعضا در فضای اعتماد کار میکنند و برای بیان افکار و احساسات خود و همچنین اظهار مخالفت با نظر دیگران تشویق میشوند. اصولا در تیم از سوال کردن و ایراد گرفتن (البته منظور بهانهگیری نیست) استقبال میشود.
- فهم مشترک: در یک گروه، افراد آنقدر در صحبت کردن محتاط هستند که فهم منظور اصلی آنها مشکل است. اما اعضای یک تیم، صادقانه و روراست پیام خود را منتقل میکنند و برای فهم درست طرف مقابل نیز تلاش میکنند.
- رشد فردی: در یک گروه، اعضا بهاندازه کافی آموزش دیدهاند، اما در پیادهسازی دانستههای خود توسط سایر اعضا و مدیران خود ناتوان هستند. در مقابل، اعضای یک تیم تشویق میشوند که دائما مهارتهای خود را توسعه و بهبود دهند و از آنها در انجام نقش خود استفاده کنند. آنها مشاهده میکنند که از حمایت تیم در این راستا برخوردار هستند.
- حل اختلاف: در یک گروه، اعضا خود را درگیر مناقشات و اختلافاتی میبینند که از نحوه مواجهه صحیح با آنها اطلاع ندارند. مدیر گروه نیز از مداخله در این امور خودداری میکند تا روزی که اوضاع بحرانی شود و خسارت بزرگی به سازمان وارد آید. اما در یک تیم، اعضا درک میکنند که اختلافات، جزئی طبیعی از مناسبات انسانی است. از نظر آنها، اختلافات و بروز بحثها، موقعیتی برای رشد افکار و نوآوریها است و تلاش میکنند تا آنها را بهطور سازنده و سریع رفع کنند.
- تصمیمگیری جمعی: اعضای یک گروه ممکن است در تصمیماتی که تمام گروه را تحت تأثیر قرار میدهد، مشارکت نکنند. گاهی انطباق و پیروی کردن از رهبر گروه، بیش از حصول نتایج مثبت برای آنها اهمیت مییابد. اما در یک تیم، همه در اتخاذ تصمیمها مشارکت میکنند و در عین حال میدانند که در صورت عدم توافق یا در شرایط اضطراری، رهبر تیم حرف آخر را میزند.
- رهبری موثر: در یک گروه، اعضا میل دارند در محیطی کار کنند که ساختار مشخص و قواعد سختی برای کارکنان وجود نداشته باشد. رهبران نیز ترجیح میدهند بهجای سرکشی به امور و صحبت با افراد، آنها را از پشت میز خود هدایت کنند. اما محیط کاری یک تیم ساختاریافته است و هر کس مرزهای خود را میشناسد و میداند که از چه کسی باید اطاعت کند. رهبر تیم استانداردهای بالا و البته مورد توافق طرفین را تعیین میکند و اعضا بهطور فعال و با رغبت، استاندارها را رعایت کرده و با رهبر خود همکاری میکنند.
- تعهد: اعضای یک گروه تعهد و انگیزهای برای رسیدن به کمال یا کسب افتخار ندارند. سطح کارآیی افراد همیشه متوسط است و تغییر و تحولات اعضای گروه نیز زیاد است؛ چراکه نیروهای بااستعداد متوجه میشوند که اولا توقعات شخصی آنها برآورده نمیشود، ثانیا چیزی از دیگران یاد نمیگیرند و رشد نمیکنند و ثالثا همکاران آنها بهترینها نیستند. اما در یک تیم، تنها افرادی استخدام میشوند که میل به اوج گرفتن و کمال دارند. دیگران لحظهشماری میکنند تا استخدام شده و وارد تیم شوند. در یک تیم، اعضا در محیطی هماهنگ همکاری میکنند و از این موقعیت برای رشد خود نیز استفاده میکنند.