این گندیدگی از یک واهمه اجتماعی سر برآورده که حالا دیگر بسیاری آن را به فراموشی سپردهاند وکمتر کسی از پارکنشینان حادثه را به یاد میآورد.
اردیبهشت سال 81 بود که عدهای از دانشآموزان مدرسهای نزدیک پارک در دریاچه غرق شدند. اندوه حادثه مسری بود و افکار عمومی مضطرب در آن غرق شد. وزارت آموزش و پرورش و شهرداری تهران در موقعیت پاسخگویی قرار گرفتند. پاسخگویی تحت فشار نتیجه غمانگیزی به دنبال داشت.ترس مدیران و دستپاچگی تصمیمگیری از یک طرف و افکار مضطرب خانوادهها از سویی باعث شد که دریاچه کوچک شادیبخش پارک شهر محصور شود. قایقهای رنگی جمع شدند. بچههای مدارس اطراف پارک دیگر بهانهای برای پارکگردی نداشتند و آب دریاچه کپک زد و پشه انداخت، به همین راحتی. شاید اگر همان روزها ماجرای غرقشدن بچهها طور دیگری بازتاب مییافت، کار روند دیگری میگرفت وسرنوشت دیگری برای پارک و دانشآموزان و دریاچه کمیاب رقم میخورد. فشار همگانی مدیران سراسیمه را آشفته اگر نمیکرد، میشد تعداد نجاتغریقهای دریاچه را افزایش داد. میشد قایقها را بازرسی کرد و علت غرقشدن را بازیافت. میشد امنیت را کنترل کرد و باز هم اجازه داد تا بچهها از دریاچه لذت ببرند. اما به جای همه اینها، دریاچه را میراندند تا صورت مسئله را از بین ببرند و کارشان بشود غلط نداشتن املای ننوشته.
ماجرای دریاچه پارک شهر تنها یکی از دهها اتفاقی است که نشان داد ایجاد وحشت و دلهره پس از یک اتفاق ناخوشایند، جامعه را به سمت بیعملی پیش میبرد و دلشوره کارآفرینان و مدیران در راهاندازی هر کاری قدرت مانور و بزرگاندیشی و بلندپروازی را از آنها وامیستاند که اگر اینطور بود، با اتفاقهای وحشتزای مدارس کشوری مثل آمریکا و تیراندازی گاهبهگاه مدرسهای، باید کل نظام آموزش و پرورش این کشور منهدم و تعطیل میشد. اما واکنش جامعه آمریکایی، مدیران را به کنترل اوضاع ترغیب میکند نه به تعطیلکردن اوضاع.
اینها را گفتم که بگویم ماجرای تجاوز رانندهای که در یک تاکسی اینترنتی کار میکند، باید در قد و قواره و قاعده خودش حلوفصل شود. حالا سالها از حادثه دریاچه پارک شهر میگذرد و فضای مجازی، حادثهها را همافزایی میکند و پخش و تکرار حادثه در مقیاسهای میلیونی، توان و انرژی صاحبان و پاسخگویان حادثه را به بیراهه میبرد. بدین ترتیب سنگاندازان کارشان رونق میگیرد و سنگ است که پرتاب میشود در راه پرفرازوفرود کارسازی که خودش به قدر کافی سنگلاخی و سخت است.
این تنها یک سوی ماجرای دلهرهآفرینی است. سوی دیگر که کمتر در روشنایی قرار میگیرد، گزارش بیحدماجرا، نوعی آموزش خصوصی تبهکاری و بزهکاری است. بزهسازی در فرایند کارسازیهای تازه شکل میگیرد.
این اصل غیرقابلانکار است. کارآفرینیهای استارتآپی در شکل و شمایل جدیدشان همانطور که کار میآورند و شغل و فرآیندهای دومینویی سرمایه را روی هم میگذارند، حواشی و کنارههای آسیبزایی با خود میآورند که غیرقابلپیشبینی است. اما کنترل و پیشگیری از آنها باید در همان قدمهای اول تمرین و بررسی شود، چراکه همچنان که استارتاپ رشد تصاعدی دارد، حاشیههای ناخوشایند هم حضور تصاعدی و ناباورانه دارند. بگذارید از اول بنویسم. اگر زن خانهداری دیگر به یک سیستم تاکسی اینترنتی اعتماد نکند، شاید اتفاق چندان مهمی به نظر نیاید. مشتریها کم وعدهای بیکار میشوند. سرویس خدمات رفت و آمد همچنان در میدانی بیرقیب هم پول بیشتری دریافت میکند و هم جوابگوی مشکلات و نواقص خدماتش نیست. اما این ماجرا یک علت و معلول یک خطی نیست.
ترس و دلهره امنیت ذهنی را از زنی میگیرد و آن زن رسانه بیرقیبی و اصلی است برای بازپخش این دلهره و وحشت از جامعه. جامعه بدون احساس امنیت هرگز پیش نمیرود؛ فرومیرو؛ مثل دریاچه غمگین پارکشهر که این روزها خواب مرداب میبیند.