ازابتدای شکلگیری شنبه مبنایمان این بود که سلبریتیها و مدیران استارتاپها را روی جلد ببریم. امروز ترک عادت کرده و یک برنامهنویس را روی صفحه اول شنبه نشاندهایم. چرا؟
آن زمان که این تصمیم را گرفتیم، تعداد استارتاپها کم بود، اما امروز هم تعداد استارتاپها افزایش یافته و رو به فزونی است و هم اینکه در هر ایونت یا برنامه استارتاپی که حضوری داریم، بیش از ۹۸ درصد کارت ویزیتهای ردوبدلشده همگی عنوان مدیرعامل را یدک میکشند.
رادیو و تلویزیون مدیران استارتاپی را برای مصاحبه دعوت میکنند. برای ما و دیگر رسانهها مدیرانعامل استارتاپها جذابیت خبری دارند. در جلسات با استارتاپها، مدیران و سرمایهگذاران فقط حضور دارند، گهگاهی هم مدیر مارکتینگ.
تصویری که همه ما دست به دست هم داده و از اکوسیستم ساختهایم، اندامی است که فقط سر آن در حال رشد است و دیگر اجزای بدن کوچک و نحیف مانده است.
ما اشتباه کردیم، باید حواسمان به دیگر اجزای تشکیلدهنده اکوسیستم هم میبود. شرایطی پیش آمده که موفقیت گره خورده است با مدیرعاملی یک استارتاپ. مدیرمارکتینگ یک استارتاپ بزرگ رشدش را در این نمیبیند که از شرکت بزرگ به شرکت خیلی بزرگتر و از شرکت بزرگتر ایرانی به شرکت بزرگ خارجی برود و در حوزه تخصصیاش بهعنوان یک مدیر مارکتینگ بینالمللی و درجه یک شناخته شود. این وضعیت برای برنامهنویسان، مدیران فاینانس، حقوقی، محصول، روابط عمومی و… دیگر نیروهای فنی هم صادق است.
ادامه این روند دو آسیب جدی و بزرگ را به اکوسیستم استارتاپی ایران وارد میکند. کوچ نیروهای ماهر از بخشهای فنی و تخصصی به مدیریت استارتاپها باعث بهوجود آمدن خلأ نیروهای باتجربه و ماهر میشود.
در نبود آنها به دلیل نیاز روزافزون شرکتها به نیروهای فنی، نیروهای تازهکار و کمتجربه ترفیع زودهنگام یافته و تجربه بیننسلی اتفاق نمیافتد و شاهد بهوجود آمدن مدیران و کارشناسان فنی گلخانهای خواهیم بود که در شرایط طبیعی رشد نکردهاند.
از طرفی میل به مدیرعاملشدن باعث میشود نیروهای توانمند برای چند سال از حوزههای فنی و تخصصی خارج شده و به سرعت خلق و خوی مدیریتی به خود بگیرند؛ روندی که باعث بازگشتناپذیری آنان به جایگاه قبلیشان میشود. بهخصوص زمانی که بهعنوان مدیرعامل شکست میخورند.
همه آنهایی که کار فنی میکنند باید بدانند موفقیت در بخشهای تخصصی و فنی الزاما به این معنا نیست که در مقام مدیرعامل نیز موفق خواهند شد. یادتان هست در دوهای تب پزشکشدن کشورمان را فراگرفت. آن روزها گفته میشد بیکار باسواد بهتر از بیکار بیسواد است.
فارغ از اینکه پزشک و تحصیلکرده بیکار، حتی شاغل تحصیلکرده ناراضی، تبعات اجتماعی و سیاسی سنگینی برای کشور دارد. اگر همه سیاستگذاریها به این سمت برود که هر کدام از ما فعالان اکوسیستم میتوانیم استارتاپ خودمان را داشته باشیم، آینده ناگواری پیش روی ماست.
حرف آخر:
همانقدر که مدیران استارتاپها برای ما اهمیت دارند و پررنگ هستند که باید هم باشند، بایستی به نیروهای فنی و تخصصی هم حواسمان باشد. ما از این پس در کنار مدیران موفق یا مدیرانی که تجربه شکست را داشتهاند، مدیران بخشهای فنی و تخصصی را ارج خواهیم نهاد و بر تارک صفحه یک شنبه خواهیم نشاند.
اما این بهتنهایی کافی نیست. بایستی در شرکتها به نیروهای فنی و تخصصی اهمیت بیشتری داده شود. اهمیت دادن فقط به معنای حقوق خوب یا اضافیدادن نیست. باید آنها را ببینیم، احترام بگذاریم، موفقیتهایشان را به حساب مدیریت قوی خودمان نزنیم و به نام خودشان منعکس کنیم.
باید فضایی بهوجود بیاوریم که جامعه استارتاپی آنها را به اسم بشناسند و با انگشت نشانشان بدهند که موفقیت فلان استارتاپ بهخاطر این آدم است. بگذاریم آنها هم طعم شیرین موفقیت را بچشند و حسرت این طعم باعث نشود که همه راهها به استارتاپزدن ختم شود. وقتی هم که به اصطلاح نیرویی گل میکند به او پیشنهاد مدیریت یک استارتاپ را ندهیم و بگذاریم در رشته تخصصی خودش سرآمد سرآمدان باشد.
ما بدون نیروهای فنی و تخصصیمان کاری از پیش نمیبریم. این واقعیت را همهمان میدانیم اما حاضر نیستیم برزبان بیاوریم چرا که لزومی نمیبینیم. حالا وقت آن رسیده این الزام را باور کنیم و بر زبان بیاوریم. بهخاطر آینده اکوسیستم و خودمان باید خودخواهی را کنار بگذاریم.