صبا یک خانم 53 ساله است. او نمیداند روند پا گذاشتنش به میانسالی از کجا شروع شده! میگوید «چشمهایم را باز کردم و دیدم مثل دختر 26 سالهام تند راه نمیروم.» صبا میگوید تا پیش از آن روز، چینهای نازک دور لبش را ندیده و متوجه نشده بود که برای یاد گرفتن یک مفهوم تازه، باید چند برابر بیشتر از دختر جوانش تلاش کند.
او یک زن 53 ساله است که یائسگی با استخوانهایش در افتاده و اگر در این جنگ جدی شمشیر نزند، پوکی استخوان خیلی زود ناتوانش میکند. او زنی پویا و اجتماعی است که این روزها، مدام در حال مقایسه خود با دیگران است و از روبهروشدن با هر نشانهای که تغییرات حیرتانگیز جسم و ذهنش در سالهای اخیر را به او یادآوری میکند، آشفته میشود.
- ماجرا از چه قرار است؟
واقعیت این است که اغلب ما، تغییرات ناشی از بالا رفتن سن را به شکل پلکانی تدریجی احساس نمیکنیم. خیلیهایمان یک صبح با کمردرد بیدار میشویم و پایمان تا سالها به مراکز فیزیوتراپی باز میشود. خیلیهایمان وقتی برای شرکت در یک آزمون شغلی تازه کتابها را دور خود میچینیم، تازه میفهمیم که توان یادگیریمان مثل قبل نیست. شوک ناشی از روبهروشدن با این تغییرات، میتواند هر کسی را افسرده و مضطرب کند؛ اما برخی روانشناسان میگویند آشناشدن با مفهوم مشارکت یا به قول ما درگیری، میتواند ما را از این مسابقه هر روزه با خود سالهای قبلمان نجات دهد.
- چه باید بکنید؟
مفهوم مشارکت، به معنای درگیر شدن همهجانبه در یک فعالیت است. مهم نیست که فعالیت مورد نظر شما شستن ظرفهاست، یا حفظ شدن 10 صفحه از منابع امتحان یا حتی لذتبردن از پاکی هوا؛ مهم این است که وقتی در حال انجام هر فعالیتی هستید، در آن غرق شوید.
در این حالت، شما تمام فکر، انرژی، حواس و اعضای بدنتان را، تا زمان تمامشدن آن کار، وقف آن میکنید. اگر فعالیت شما بالا رفتن از کوه است، سعی میکنید به قدمهایتان آگاه شوید، شاهد تنفستان باشید، بوی گیاهانی که سر راهتان هستند را از هم تفکیک کنید، سعی کنید هر صدایی که در محیط اطرافتان هست را به تفکیک بشنوید و صداهایی که برایتان خوشایند هستند را انتخاب کرده و به گوشهایتان راه بدهید.
در این مسیر، شما سختی سنگها و نرمی چمنها را در زیر پایتان احساس میکنید؛ زودتر از آنکه تشنگی شما را از پا بیندازد به آن آگاه میشوید؛ رد پای باد روی گونههایتان را احساس میکنید و خلاصه، ششدانگ حواستان را وقف درککردن مختصاتی میکنید که در آن حضور دارید.
- چه اتفاقی میافتد؟
مشارکت یا درگیری در انجام هر کار، فایدههای متعددی دارد. وقتی شما تمام حواستان را درگیر انجام دادن کاری کردهاید، از مقایسه کردن خود با دیگران دست برمیدارید. برای شمایی که درگیر یک کار هستید، دیگر مهم نیست که دختری که همراه با شما اولین گام را روی دامنه کوه گذاشت، 40 دقیقه زودتر از شما به اولین ایستگاه رسید؛ مهم این است که هر قدمی که در این مسیر برمیدارید، چه تاثیری روی شما میگذارد، با چه حسی درگیرتان میکند و در بدنتان چه تغییراتی را ایجاد میکند.
شما در مشارکت، دست از رقابت با خود قدیمی یا اطرافیان امروزیتان برمیدارید؛ از میدان مسابقه بیرون آمده و تنها به خود فعالیت، به عنوان اقدامی اثربخش و خوشایند توجه میکنید. شما در لحظه ظرف شستن، به زمان تمام شدن کارتان فکر نمیکنید، بلکه به تاثیر دمای آب بر پوستتان و اثر موسیقی که پخش کردهاید بر احساساتتان توجه میکنید.
درگیر شدن با کارها، احساس تعلق شما نسبت به آنها را بیشتر میکند. حالا پارکی که روی صندلیاش نشستهاید، به کنج دنج اختصاصی شما تبدیل میشود. پروژهای که در یک سازمان آن را به انجام میرسانید، دیگر تنها یک وظیفه آزاردهنده نخواهد بود، بلکه به جزئی آهنگین از زندگیتان تبدیل میشود. در مشارکت آگاهانه، حتی چند ساعت لم دادن روی مبل وقت هدر دادن نیست و هیچ کاری در سازمان، وظیفهای آزاردهنده و بیمعنا تلقی نمیشود.
شما هم این روش را از امروز امتحان کنید. از همین حالا که روی کاناپه لم دادهاید و روی صفحه نمایش تلفن همراهتان این مطلب را میخوانید.