در پاورقی دنبالهدار «از داخل گود» به شرح اتفاقاتی میپردازم که استارتاپ «میبریم» را بهتدریج از نفس انداخت. اشتباهاتی که هیچ منتوری به شما نمیگوید.
غرزدن به نفع هیچکس نیست. میتواند حال تیم را خراب کند، میتواند امیدها را به ناامیدی تبدیل کند، میتواند روزهای روشن را تاریک کند و در یک کلمه مثل خوره تیم را از درون، آرام و در انزوا میخورد.
وضعیت وقتی وخیمتر میشود که این غرهای روزانه (که البته برای همه ما ایرانیها عادی شده و حتی وقتی راهحل، در حد بلندشدن و تذکر به آقای راننده است، ترجیح میدهیم به بغلدستی غر بزنیم) نه از سمت یکی از اعضای تازهوارد بلکه از سمت رهبر گروه باشد؛ دقیقا همان اتفاقی که برای میبریم هم افتاد.
روزهای اول در حد شوخی و غرهایی بود که همه ایرانیها میزنند، یک هفته که گذشت تبدیل به موضوعی ناراحتکننده شد، ۲ماه که گذشت حالمان کمکم گرفته شد، به ۴ماه که رسیدیم کار به دعوا و جر و بحث کشید و همه بریدیم.
این اتفاق برای تیمهای دیگر هم میافتاد، معمولا از سمت کوفاندر فنی شروع میشد چون معمولا حقوق بالایی را برای خودشان متصور هستند و وقتی اوضاع استارتاپ خوب پیش نمیرود، به سرعت هزینه فرصتی که از دست میدهند را در ذهن مرور میکنند و به سرعت شروع میکنند به فشار آوردن به نیروی اجرایی.
درست است که ایران کشور ایدهآلی نیست و همه چیز روزبهروز بدتر میشود، اما وقتی تصمیم به بودن و کارکردن است، نالهکردن فقط افرادی را که همچنان اندکی انرژی دارند و امیدوارانه ادامه میدهند، ناامید میکند.
در این مواقع حرفزدن بهترین کار است؛ کاری که ما نکردیم. سعی نکردیم دغدغههای هم را درک کنیم و ذهنمان را به هم نزدیک کنیم برای همین غرزدنهای به ظاهر معمولی فاصلهمان را هم بیشتر کرد تا اینکه فهمیدیم دیگر نمیتوان به همکاری ادامه دهیم.