«مهرام که بودم هر محصولی بیرون میدادیم میگرفت، شکست به آن معنای قدرتمند و نابودکنندهاش معنی نداشت. یک تیم مطالعاتی و تحقیق و بازاریابی قوی نشسته بود پشت صحنه و برای هر محصول از ایده تا قفسه سوپرمارکتها طرح و برنامه داشت. ممکن بود محصولی خیلی پرفروش نشود، اما مشتری مشخص و البته محدود خودش را پیدا میکرد. شکست یعنی اینکه محصولی را با هزار زحمت و برنامه طراحی کنی و مشتری نگاهی به آن نیندازد و بعد از مدتی بخواهی خط تولیدش را جمع کنی. هیچوقت چنین شکستی در زندگی حرفهایام نداشتهام. اما زندگی که همهاش کار نیست… دوست ندارم این را بگویم… میگویم… البته آنطور که دوست دارم میگویم… من از دست خودم دلگیرم. چهل سال است کار میکنم. در کارم موفق بودهام… اما در زندگی شخصیام…»
سعید جارودی را مهندس جارودی صدا میزنند. اگر مهندسی یعنی طراحی و تولید و خلق محصولی جدید و عرضه آن، او یک مهندس تمامعیار است. ده سال عضو و چند سال هم رئیس هیئتمدیره شرکت مهرام بوده، شرکتی که یکی از مطرحترین برندهای صنایع غذایی ایران است. از آن دسته مدیرانی است که فاصله صبح تا شبش در تصمیمگیری برای چند شرکت مختلف میگذرد. آدمی خودساخته و با اعتمادبهنفس که بیشتر میشود در مورد موفقیت و کامیابی با او حرف زد تا ناکامی و تجربه شکست، حتی خودش میگوید شبها فقط خواب پیروزی میبیند… اما زیر پوست حرفهایش چیزی میلولد، چیزی فراتر از نگرفتن رب گوجهای که با برند جدیدش آن را روانه بازار کرده. «ده سال است که عضو هیئتمدیره شرکت انجمنهای صنعت پخش هستم، شرکتی که سالی ۸۰ هزار میلیارد تومان جنس میدهد دست مردم.اما سه سال است که دو شرکت کوچک خودم را اداره میکنم.»
شکموست، غذا خوردن را دوست دارد و برای همین ۲۵ سال گذشته زندگیاش پیوند خورده به صنایع غذایی. اما میگوید کار کردن در این صنعت به خوشمزگی مزهها و طعمها نیست. «آدم پوستکلفتی هستم. خیلی کم پیش میآید ناامید شوم. همیشه باامید از سختیها گذشتهام. اما این اواخر زیاد پیش میآید که ناامید شوم. بعضی وقتها به خودم میگویم ول کنم و بروم گوشهای با اعصاب راحت زندگی کنم. شکست خوردن که فقط این نیست که برند من نگیرد یا رب گوجهفرنگی شرکتم فروش نرود. همین که ناامیدی اسیرت کند یعنی شکست خوردهای. همهاش هم که این نیست. هیچ وقت آنگونه که باید برای زن و بچهام وقت نگذاشتم. از این موضوع ناراحتم. برای بعضی ازدسترفتهها هم فرصت جبران نیست.» میگوید بزرگترین شکست زندگیاش همین بود که کارش مهمتر از زندگیاش بوده. با احتیاط در این مورد صحبت میکند، اما مکثهای طولانی و گشتن به دنبال واژههایی که بیخطر باشند و جان کلام را برسانند نشان میدهد چیزی این وسط لنگ میزند که حتی جارودی، مهندس و مدیر شناختهشده صنعت مواد غذایی، هم از پسش برنمیآید. «نه اینکه زندگی بدی داشتهام، یا رابطهام با خانوادهام بد بوده… نه، اتفاقا خانوادهدوست هستم و اهل بگوبخند. توی خانه آچاربهدستم… اما حالا که نگاه میکنم به پشت سر میبینم کم بودهام، کم گذاشتهام… میتوانستم بهتر باشم… بین زندگی و کارم بالانسی بسازم… اما نشد و نکردم و دیگر هم گذشته را نمیشود جبران کرد. شاید بشود آینده را بهتر ساخت، اما…»
صنعت غذا را تنها صنعتی میداند که با زندگی همه مردم سروکار دارد. رضایت درونی از اینکه توانسته نیازهای مردم را برآورده کند، خیلی ارزشمند میداند. بزرگترین دستاوردش را در صنعت غذا همین میداند. از خودش راضی است که توانسته مردم را با محصولات و برنامهها و طرحهایش در صنعت غذا خوشحال کند، اما از خودش دلگیر است. از بزرگترین شکست و ناکامی زندگیاش دلگیر است. شاید زیادی قضیه را برای خودش بزرگ کرده یا هرچیز دیگر، اما میگوید میشد بین زندگی شخصی و کار، آدم بهتری بود.
تجربه بد دوران کاریاش را در وهله اول توقعات نیروی انسانی و مقررات حاکم بر کار ایرانیها میداند که همیشه با آن دستبهگریبان بوده. اینکه کارمند و کارگر حقوق دریافتیاش را حق طبیعی خودش میداند، بدون اینکه فکر کند در ازای آن چقدر باید کار کند. «همه عادت کردهاند به حقوق دریافتیشان مثل پول توجیبی نگاه کنند که پدر و مادر وظیفه دارند بپردازند. کسی نمیگوید من، کار من، چقدر سود به کارفرما میرساند که باید در ازای آن توقع مالی داشته باشم. همیشه با این موضوع مشکل داشتهام. شما اگر روزنامهنگار هستی و مطالبت باعث فروش بیشتر روزنامه شده، باید حقوق بیشتری بگیری و کسی که قلمش این اندازه قدرت ندارد نباید چنین توقعی داشته باشد.»
میگوید در کار خودش نمیتواند ادعا کند شکست نخورده، اما خودش را «اساسا آدم خاصی» میداند که همیشه امید او را به پیش برده است. نقبی میزند به سن امید به زندگی که در سایت مرکز آمار دیده، و میگوید: «باید جامعه را امیدوارتر کرد. من در شرکتی چهار سال زیان دادهام، اما هنوز امید دارم به سوددهی برسیم. باید آنقدر ادامه بدهی و بر تصمیم درستی که گرفتهای اصرار بورزی تا بشود! اما اگر از ابتدا سوار قطار عوضی شده باشید چیزی جز شکست منتظر شما نیست.» خودش را آدمی میداند که تصمیم اشتباه کم میگیرد و معمولا سوار قطاری میشود که مقصدش را میداند. «اگر اداره مالیات آمد و مالیات زیادی خواست، یا تامین اجتماعی با قانون و مقرراتش برای من هزینه ایجاد کرد نباید پا پس بکشم.»
در دو سه سال گذشته دو برند تازه در صنعت مواد غذایی راه انداخته که اعتقاد دارد با تمام بالا و پایینهایی که داشته موفق بودهاند، اما در حالی که هنوز با مشکلات و دردسرهای این دو شرکت سروکله میزده تصمیم گرفته یک برند سوم برای تولید و عرضه رب گوجهفرنگی هم راه بیندازد. «به گواهی آزمایشگاهها و تسترهایی که کیفیت مواد غذایی را رتبهبندی میکنند، یکی از بهترین کیفیتها را در ربگوجه فرنگی تولید کردیم، اما موفق نبودیم. در صنعت مواد غذایی اصطلاحی داریم که بعضی وقتها باید یک برند را برد توی پارکینگ و بهموقع آن را وارد بازار کرد. ما بد موقعی وارد بازار شدیم؛ موقعی که به دلیل آرامشی که شرایط کشور در دو سال گذشته داشته و قیمتها تقریبا ثابت ماندهاند، شرکتها برای فروش بیشتر مجبور به رقابت سختتری در قیمتگذاری هستند، جایزه و تخفیف میدهند و… در چنین شرایطی ورود یک برند جدید رب اشتباه بود. وقتی برندهای معروف رب را با سی چهل درصد تخفیف میدهند بازار، برند جدید با هر کیفیتی شانس زیادی ندارد. این اشتباه شخصی من بود که تحلیل درستی از این وضعیت نداشتم.»
سعید جارودی میگوید برای باقی ماندن در بازی کسبوکار باید دانش داشته باشی، توانمند باشی و بر تصمیم خودت محکم بمانی. اعتقاد دارد استیو جابز و بیل گیتس و… دهها بار زمینخوردهاند، اما زمین بازی را ترک نکردهاند. خودش را آدمی کارگرمآب اما سختکوش میداند، که کار را به خانوادهاش ترجیح داده و حتی این را به زبان هم میآورده: «به زن و بچهام میگفتم من کارم را بیشتر از شما دوست دارم. این بزرگترین تجربه تلخ من در زندگی بوده، اینکه رب گوجهفرنگیمان نفروخت موضوع چندان مهمی نیست!»