اپیزود اول: یکی از مشغلههای هفتگی من تماسهای تلفنی یا بهتر بگویم مشاورههایی است که به دوستان و یا دوستانِ دوستانم در مورد راهاندازی استارتاپ میدهم. راستش من نه ادعای منتوری (ادعایی که در حد پیامبری در اقلیم استارتاپی است و البته بسیار خطرناک!) دارم و نه تجربه راهاندازی استارتاپ. اما بنا به تخصص و وظیفهای که در حوزه تولید محتوا و راه انداختن بحثهای کارشناسی در «شنبه» دارم، چیزهای مختصری میدانم و همانها را بیدریغ در اختیار دوستانم میگذارم. اما نکته اصلی این است که بلافاصله بعد از مطرحشدن ایدههای جذاب و احتمالا مشتریپسند از سوی این عزیزان، اولین چیزی که از من میپرسند این است که چطور میتوانم برای ایده محشرشان سرمایهگذار ردیف کنم! تصور آنها از راهاندازی استارتاپ این است که یک ایده خوب به اضافه مقدار قابلتوجهی پول، مترادف است با یک استارتاپ موفق و پشتبند آن رسیدن به شهرت و درآمد میلیاردی. نکته جالبتر اینکه وقتی به قول پزشکان وطنی با نگاهی پاتولوژیک به این درخواستها نگاه میکنم میبینم که بسیاری از این ایدهها، ایدههای ارزانی هستند؛ یعنی با یک سرمایه اولیه خیلی کم که تامین آن از عهده پسانداز خود فرد هم ممکن است، میتوانند تبدیل به یک کسبوکار شوند. به شرط اینکه هم همتش باشد و هم آگاهی از سختیهای راهاندازی هر کار تازهای.
اپیزود دوم: سرمایهگذاران خطرپذیر آمریکایی در 5 سال گذشته بیش از 305 میلیارد دلار در استارتاپها سرمایهگذاری کردهاند؛ روندی که در سال 2017 هم کماکان روبهرشد است و یک بهشت استارتاپی را برای دهه آینده میلادی نوید میدهد. استارتاپهایی که از قضا با همهگیر شدن شیوه تامین مالی جمعی یا همان کرادفاندینگ، سهامداران متنوعی در هیاتمدیرههای آنها راه پیدا میکنند و از یک تجربه جمعی مدیریتی هم برخوردار میشوند. چیزی که در کنار تسهیل امر همیشه پرزحمت جذب سرمایه، به آنها اعتمادبهنفسی استراتژیک برای ترسیم چشماندازهایشان میدهد. وقتی به وبسایتهایی چون سیدر نگاه میکنید که با این روش برای استارتاپهای تازه پول جمع میکنند، میبینید که مفهوم ویسیها یا همان سرمایهگذاران خطرپذیر از شرکتها و کمپانیهای معظم به افراد پراکنده در سراسر جهان تعمیم داده شده است. بهعبارتی یک دانشآموز آلمانی میتواند با جایزه دو هزار یورویی که از یک مسابقه رباتیک برنده شده، به یکی از سرمایهگذاران استارتاپی تیدیل شود که در بوستون آمریکا دفتر کار اجاره میدهد!
اپیزود سوم: از روی یک طرح آماده خارجی، گرافیک زیر را تدارک دیدهایم که به شما بگویم برخی از بزرگترین استارتاپهای گذشته، که این روزها شرکتهای بزرگ و قدرقدرتی هستند، با چه سرمایهای شروع کردهاند. اچپی که پرینتر بزرگ مشکیرنگش بخشی از بار تحریریه ما را به دوش میکشد با 538 دلار که پسانداز بنیانگذار آن بوده سنگ بنای خود را گذاشته، دل با 1000 دلار و گوپرو با 164 هزار تا که 100 هزار تای آن را قرض گرفته است. به نظر میرسد پول، نقش چندانی در آینده این شرکتها نداشته است؛ چراکه اگر دلشدن تنها به 1000 دلار وابسته باشد، تاحالا هزاران دل به وجود آمده بود. از طرفی بین اپیزود دوم یعنی حجم سرمایهگذاریهایی که اشاره کردیم با آنچه در این پاراگراف میگوییم کمی تناقض است. اگر سرمایه اولیه نقش اساسی ندارد پس اینهمه اشتیاق برای جذب سرمایه و سرمایهگذاری از کجا میآید؟
اپیزود آخر: راهاندازی استارتاپ جز در مواردی که محصولتان سختافزاری است معمولا سرمایهای که نتوانید آن را از پسانداز خود و یا با قرض گرفتن از دوربریهایتان جور کنید نیاز ندارد. شما اگر ایدهای دارید که فکر میکنید حتما موفق میشود (حتی اگر 50 درصد شانس موفقیت هم داشته باشد کافی است!) دست به کار شوید. اینهمه جلزولز برای جذب سرمایه از سوی خیلی از دارندگان محترم ایده، بیشتر ناشی از اعتماد به نفس پایین نسبت به ایدهشان است. آنها به دنبال این هستند که برای سختیهای قطعی پیشرو، شریکی پیدا کنند و بخشی از بار را بیندازند گردن او. این حجم بزرگ سرمایهگذاری که در دنیا انجام میشود و به آن اشاره کردیم هیچکدام روی یک ایده نبوده است، بلکه روی استارتاپهایی بوده که با همت یک نفر راه افتادهاند و حالا به مرحله لذتبخش «ترکاندن» رسیدهاند؛ یعنی به نقطهای که تزریق یک سرمایه مثلا 500 میلیونی یا یک میلیارد دلاری (تومانی برای داخلیها)؛ آنها را تبدیل به یک غول بینالمللی (وطنی) میکند. پس تناقضی در کار نیست. اگر در این شماره از شنبه از کمبود یا ضرورت ویسیها گفتهایم منظور این نبوده که اگر ویسی بیاید حجم موفقیتها بیشتر میشود. اگر ویسیها و جذب سرمایه زیاد شود، آنها که قرار است موفق شوند، زودتر موفق میشوند. زودتر و بیشتر. همین!