میتوانید آن را غیرمفید تشخیص دادهشدن بنامید، میتوانید آن را اخراجشدن بنامید، اما هر نامی که بر آن بگذارید، نتیجه یکسان است. من یک روز کارمند موسسه مریللینچ بودم و فردای آن روز آنها تصمیم گرفتند که ساختار مدیریتی موسسه را سادهتر کنند و در نتیجه من برای دومینمرتبه در زندگیام بیکار شده بودم. بسیار مشکل است که شما از موقعیت مدیریت یک گروه کاری دههاهزارنفری به جایی برسید که هیچ کاری نداشته باشید و از آن بدتر اینکه حس کنید این رخداد خیلی اتفاقی بوده و حتی بدتر از آن اینکه ندانید برای قدم بعدی چه کار خواهید کرد. افکارم به عقب نقب میزند و گفتوگویی را به یاد میآورم که با یکی از ویراستاران باسابقه داشتم، درست وقتی که در سال ۲۰۰۸ برای نخستینمرتبه اخراج شده بودم و در موسسهای که کار میکردم راه خروج را به من نشان داده بودند. من با آن فرد درباره این صحبت میکردم که چه چیزی منجر به اخراج میشود. سپس گفتوگوی ما به این سمت رفت که پس از اخراج چه اتفاقی رخ میدهد و پاسخی که او داد مانند مشتی به شکم بود: «یک مرد میتواند از این شرایط عبور کند، اما برای یک زن فرصتی وجود ندارد.»
اما من در این وضعیت نماندم و در نهایت پس از نخستین اخراج موفق به گرفتن شغلی در مریللینچ شدم؛ شغلی مشابه اما در شرکتی بزرگتر، با سابقهای طولانیتر و نیازمند به تحول؛ چیزی که من و گروه همکارانم برای شرکت فراهم کردیم. اما سپس وقتی مدیری که من را استخدام کرده بود، بازنشسته شد، مدیر جدید بسیار گرفتارتر از آن بود که زمانش را صرف مشارکت با گروه همکاران کند، آنگاه من دومین اخراج را در پرونده کاریام داشتم. آیا میتوانم برای دومینمرتبه برگردم؟ به خاطر میآورم که روبهروی پنجره متوقف شده و خیره بودم، فکر میکردم که آیا واقعا مسئله همین است و من نمیتوانم؟ این میتواند پایان همه چیز باشد.
صحبت روحیهبخش با یکی از دوستان عزیز در چند هفته پس از آن هم مفید نبود و من به جای روحیهگرفتن، احساس کردم در یک مراسم ترحیم کامل هستم. دوستم به من توصیه کرد که به شهر زادگاهم بروم. احساس میکردم دور انداخته شدهام، دو تن از زنان فرهیخته که در قلب من جایگاه خاصی دارند، میگفتند همه چیز تمام شده.
همانسان که زندگی روال عادی خود را ازسرمیگرفت، شروع به درک یک نکته مهم درباره موفقیت کردم و آن اینکه تنها یک راه برای موفقشدن وجود ندارد. مسئله این نیست که موفق هستید یا نه، یا آن موفقیت یا شکست برایتان نقطه پایان است. در عوض هرکدام از ما فرصتهای متعددی برای موفقبودن دارد. هرکدام از این فرصتها ممکن است دور از دسترس به نظر برسد اما باید در نظر داشته باشیم که لازم است تنها یکی از آنها نتیجه دهد تا ما به موفقیت دست پیدا کنیم. ما تنها باید خودمان را برای احتمالات مختلف آماده نگه داریم.
برای من این آمادگی از طریق آموزش و ارتباط با سایر افراد به دست آمد. در واقع ارتباطات قانون نخست و نانوشته موفقیت است. فرصتها دورتر از آن هستند که بتوان آنها را توسط ارتباطات گسستهشده به دست آورد. من نخستین گام را با خرید یک شبکه ارتباطی از زنان انجام دادم. این شبکه امروز دهها هزار عضو از میان زنان قدرتمند دارد و بستری برای کمک به زنان در کسبوکارشان است. سپس موسسه سرمایهگذاری برای زنان را ایجاد کردم، قرار دادن پول بیشتر در دستان زنان یک اقدام مطلقا مثبت است!
اخراج از کار برای من یک کاستی بود اما چالشهای پس از آن و بازسازی خودم، فرصتهای ارزشمندی را فراهم ساخت؛ فرصت تبدیلشدن به یک کارآفرین، فرصت تاثیرگذاری روی زندگی هزاران نفر در سراسر دنیا با کمک شبکه ارتباطی. این شغل بسیار مشکلتر از مسئولیتهایی است که در مریللینچ داشتم، اما تاکنون ثمربخشتر بوده است.