- فرهاد هدایتیفرد؛ تهرانیالاصل
فرهاد متولد ۶۹ است، تهرانی است. انرژی بیشتری نسبت به کاظم دارد و اینقدر اصطلاحات انگلیسی بهکار میبرد که ماندهام چگونه ترجمهشان کنم. تندتند حرف میزند و جسارت زیادی در وجودش به چشم میآید؛ سر نترسی هم دارد. رک و راست است و شاید مدیرعامل بودنش این ویژگیاش را میطلبد. زمانی با یکی از مشتریانش در انگلیس استارتاپی راهاندازی میکند که در زمینه ایکامرس و فشن و فروش لباس بود. میگوید تا حد خوبی هم جلو رفت: «خیلی آدم ایدهآلگرایی بود، البته دو سال و نیم بود داشتیم کار میکردیم و به نظر میرسید که یک سال دیگر هم باید به همان منوال ادامه میدادیم. در آن زمان تسکولو به نظرم بزرگتر و بهتر آمد.» میگوید رفتن از ایران برای من و کاظم و امثال ما بسیار ساده است و کار برایمان وجود دارد، اما ایران را دوست داریم. فرهاد میگوید خانواده گیر درس به من نمیدادند، چون شاید درس نمیخواندم اما ژانگولری پاس میکردم و خلاصه به نوعی واحدها را رد میکردم. فرهاد هم تجربه ورشکسته شدن پدرش را در زندگی دارد و همیشه از نگرانیهایش کمک به خانوادهاش بوده است: «وقتی راهنمایی بودم، پدرم ورشکست شد. در آن زمان نمیتوانستم کمکی کنم ولی باید برای تامین مخارج زندگیام کار میکردم.» فرهاد در مورد کار و دانشگاه میگوید هر دو آنها از اوایل ورود به دانشگاه همیشه کار میکردند. میگوید ترمی ۱۲ واحد میگرفتم و سه واحد را هم نمیرفتم که بیفتم. ۹ واحد را هم در حد ۱۲ یا ۱۳ پاس میکردم که مشروط نشوم. هفت سال طول کشید دوره کارشناسیام تمام شود و تازه ترم گذشته بالاخره تمام شد. همه این جملات را با لبخندی که گوشه لبش نشانده است، میگوید. نه ناراحت است و نه بابت این دیرکرد دریافت مدرک تحصیلیاش نگران است. چون چیزی را از دست نداده و اتفاقا چیزهای زیادی بهدست آورده است.
- کاظم کشاورز؛ شیرازیالاصل
بچه شیراز است، عینک گرد بزرگی بخش زیادی از صورتش را پوشانده است. کمرمق حرف میزند و بسیار کشدار. از آن بچهدرسخوانهای خوره کامپیوتر به نظر میرسد؛ هر چند وقتی درگیر کار میشود، درس و مشق هم حسابی کشدار میشود و دوره کارشناسیاش را طی ۶ سال بالاخره تمام میکند تا مدرکی بدهد دست خانواده که خیالشان راحت شود. زمانی کتاب و اغلب رمان زیاد میخوانده اما حالا با ۱۰ ساعت کار روزانه دیگر چنین وقتی ندارد. «از ترم دو پروژههای دانشجویی کار میکردم. سال سوم دانشگاه بودم یعنی سال ۹۱، نزد فرهاد رفتم که در آن زمان شرکتی داشت که پروژههای فریلنس از خارج از کشور میگرفت. سه ماه بعد از اینکه در شرکت فرهاد کار کردم، تسکولو شروع شد. از اینجا به بعد کلا پیش فرهاد بودم و بعد شرکت کلا شد تسکولو.» کاظم در دبیرستان ریاضی خوانده و میگوید تصویری از شغل آیندهاش نداشته و تنها در سال آخر دبیرستان کمی به کامپیوتر علاقهمند شده است. زمان انتخاب رشته حتی به اشتباه رشته کشاورزی را هم انتخاب کرده بود که بعد حذفش میکند. خانوادهاش میخواستهاند پزشک شود اما شده کوفاندر تسکولو. از آن بچهدرسخوانهای معدل ۲۰ هم بوده است. میگوید از خون میترسیده و اصولا به رشته تجربی و پزشکی حتی فکر هم نکرده. به ناچار ریاضی خوانده و میگوید سراغ هر کاری، ممکن بوده برود و خیلی برایش فرقی نمیکرده. پدرش قنادی داشت و وقتی کاظم راهنمایی بوده، ورشکست میشود.