اگر دقیقتر و از نزدیک به هنر نگاه کنیم، میتوان اسمش را تولیدمحتوا گذاشت؛ تولیدمحتوایی که از ذهن خلاق یک هنرمند گذشته و روی بوم نقاشی جاخوش کرده است. یا شاید در شکل و شمایل مجسمهای با چشمهای عجیب به بیننده زل میزند. حتی ممکن است تبدیل به کلکسیونی شود که یک نفر روزها و شبها به عشق آن زندگی کرده است. جمعآوری تابلوهای نقاشی و آلبومهای موسیقی و مجسمههای عتیقه دغدغه شبانهروزیاش بوده و عشق ناپیدای روزهای دور و نزدیکش. داستان زندگی آدمهایی از این دست را که مرور میکنی، تولیدمحتوا برای وبسایت و شبکههای اجتماعی کمی خندهدار به نظر میرسد. مگر ممکن است یک نفر تمام عمر را صرف هنری کند که در دنیای پس از خودش نیز تا سالها ادامه پیدا میکند؟ مگر ممکن است که هنرمند در دنیای بیابتکار امروز اینقدر خلاقانه ما را دعوت به تفکری متفاوت کند؟ اما این سوالات چه ارتباطی به تولیدمحتوای استارتاپی دارد؟ صبر کنید تا از درسهایی صحبت کنیم که آثار هنری به ما میدهند.
- عشق در موزه
«یک فوتبالیست را در نظر بگیرید که فوتبال در خون او بوده و در دوران بچگی به دنبال توپ بوده و فوتبال تمام عشق زندگیاش. من هم به همین نحو بودم. 50سال پیش من کلاس اول ابتدایی بودم، تمبر جمع میکردم. از پول توجیبی که پدرم میداد تمبر میخریدم و بعد از 50 سال هنوز کلکسیون تمبرم را دارم و این شاید آغازی بود برای جمعکردن کلکسیونهای بعدی؛ کلکسیونهای صوتی، تصویری و… از دبستان تا دانشگاه و از دانشگاه تا رسیدیم به اینجا». اینها جملاتی است که حسین حسینپناه، یك اصفهانی اصیل روزی از روزها به خبرنگاری گفت که با او از موزه پرستیژلند صحبت میکرد. مردی كه سالهای سال است در مسیری قدم برداشته كه فرهنگ و تمدن ایرانی را حفظ میكند. مردی كه معتقد است ریشههای فرهنگی این سرزمین آنقدر عمیق و دستنیافتنی هستند كه باید به عنوان یك ایرانی برای حفظ آن هركاری كه از دست برمیآید، انجام داد و نباید بیتفاوت گذشت. همین تصور باعث میشود تا دوباره به سمت او برگردیم و به سمت شغلی که هیچوقت برایش شغل نشد؛ شغل به معنای درآمد. او در حال حاضر عنوان اولین موزهدار خصوصی ایران را یدک میکشد و اگر در سال 84، قانونی برای تاسیس موزه خصوصی تصویب نمیشد، احتمالا هیچوقت دیگر فرصت پیدا نمیکرد تا شرکت ساختمانیاش را رها کند و به دنبال عشق دوران کودکی برود. احتمالا آثاری که جمع کرده در دل خانهاش پنهان میماند و همچنان شوخی فرزندانش با او بود که چرا فکری به حال اینها نمیکند. اتفاقی که باعث میشود تا کسی از حضور این موزه خبردار نشود اما آنها که باخبر میشوند احتمالا تصویر حضورشان در آن موزه را هیچوقت فراموش نمیکنند. این ماجرا ثابت میکند که اگر از میان ما کسی عاشقانههایش را تبدیل به شغل کند، به احتمال فراوان میتواند به موفقیت برسد و میتواند همین عشق را تبدیل به تولیدمحتوا کند. اگر قرار بود داستان تاسیس یک موزه را از ابتدا تا انتها ادامه دهیم، میشد همین روند را به عنوان متنی برای وبسایت یا شبکههای اجتماعی دیگر در نظر گرفت. همیشه خواندن جزئیات یک عشق برای دیگران جذاب است و در این نمونه، که پای هنر هم به میان آمده است، سادهتر و جذابتر میتوان از عشق نوشت. شانس است یا هر آنچه میخواهید اسمش را بگذارید، اما به هر حال هر کدام از آثار موجود در آن کلکسیون تبدیل به یک اثر ماندگار در شبکههای اجتماعی میشود. به همین سادگی هنر به کمک تولیدمحتوا میآید.
- موزهای در نور
شبیه به این موزه را در دل دیدیلند هم داریم؛ مجتمعی که در نزدیکیهای نور جاخوش کرده و وقتی از بیرون به آن نگاه میکنی، بیشتر از آنکه شبیه به موزه باشد، یک مرکز خرید است، با کافه و رستوران. شبیه به این مراکز خرید رنگ و وارنگ که در شمال ایران تاسیس شدهاند و آن تصویر سبز و خوش آب و رنگی که از شمال کشور داریم، تغییر داده است. اما از میان تمام این مراکز، دیدیلند به دلیل موزهای که در دل خود دارد، تصویری متفاوت میسازد. اینبار بیشتر از آنکه قدمت آثار اهمیت داشته باشد، چینش آثار در کنار هم است که باعث میشود تا تصویر این موزه در ذهن ما بماند. با آثاری از ناصر تقوایی و عباس کیارستمی و دیگران که بدون آنکه انتظارش را داشته باشی، جلوی چشم ظاهر میشوند. چه بسا همین غیرمترقبهبودن است که تمام فضای ذهن را پر میکند و در یاد میماند. درسی که میتوان از آن گرفت و به خاطر سپرد و از تفاوتش با دیگران صحبت کرد. به همین دلیل است که حتی پس از آنکه سفر دو سه ساعتهات در آن فضا به پایان میرسد، بازهم پیگیر کارها و خبرهایشان هستی و اینستاگرام را فالو میکنی. اینجا، بیشتر از آنکه آشنایی و معرفی اهمیت داشته باشد، سر ذوق نگه داشتن مخاطب برای ادامه مسیر اهمیت دارد. به این جهت است که با نوشتن درباره تابلوها و نام بردن از آدمها میتوان شبکههای اجتماعی را فعال کرد. هر اندازه که جزئیات بیشتر باشد، تولیدمحتوای فعالانهتری نیز اتفاق میافتد.
- درس از موزه
اما هیچکدام از این موارد به این معنی نیست که اگر کلکسیون ندارید، امکان استفاده از آثار هنری برای رسیدن به هدف را ندارید. نه آنکه به شکلی کاملا غیرمرتبط از آثار استفاده کنید، اما اگر بتوانید در یک ارتباط منطقی میان هنر و اثر هنری با شبکههای اجتماعیتان به سراغ هنر بروید، سود دوچندانی میبرید. هیچکس از تماشای یک اثر هنری ناراحت نمیشود. دیدن یک نقاشی خوب یا مجسمه متفاوت تمام آدمها را- حتی آنها که در زبان علاقهای به هنر ندارند- سر ذوق میآورد. میتوانید کلکسیونی مرتبط با حوزه خودتان جمعآوری کنید یا از دکوراسیون جذاب محل کار تصاویری به اشتراک بگذارید. در حقیقت زیبایی به کمک شما میآید و چشمنوازی تصاویر مخاطبی فعال برایتان میسازد. گاهی در تولیدمحتوا هیچ چیز مهمتر از همهجانبهنگری نیست و البته دست کشیدن از محدودیتهای خودخواسته. به محض آنکه با دیدی متفاوت و با آزادی از قیدوبندهای مندرآوردی به اطراف نگاه کنید، سوژههای بسیاری برای پرداختن در شبکههای اجتماعی پیدا میکنید.