تفاوتی هم ندارد که مبتدی باشی یا حرفهای. قلم در دستت آنقدر روان بچرخد که دیگران حسرتش را بخورند یا تعداد جملههایی که در طول یک روز مینویسی کم و انگشتشمار باشد. وهم صفحه سفید، بلایی است که هر کسی را گرفتار میکند؛ چه نویسنده و داستانگوی قدیمی و چه تازهکارترین روزنامهنگار. این اتفاق برای شما که در صفحههای شخصیتان در شبکههای اجتماعی هم مینویسید پیش میآید. دقت نکردهاید؟ آنجایی که میگویید: «من عکسهای خوبی دارم اما نمیتوانم برایشان چیزی بنویسم» یا وقتی که توضیح میدهید: «وقت نوشتن کپشن استرس میگیرم». اینها جملاتی است که نشان میدهم وهم صفحه سفید به این سادگیها از بین نمیرود و هر کجا و هر لحظه ممکن است شما را گرفتار خود کند. تفاوت بزرگی که میان نویسندههای تازهکار با کسانی که نوشتن را به صورت حرفهای پی میگیرند، در ترفندهایی است که برای نوشتن به کمکشان میآید.
یکی از اتفاقهایی که نوشتن را سخت میکند، ذهن بازیگوش و شیطانی است که اجازه نمیدهد تا کلمههای جذاب و خوشآهنگ همانطور که در ذهن شما هستند، به صفحه سفید منتقل شوند. به همین دلیل به خودتان میگویید: «چرا آنطور که فکر میکنم، نمینویسم؟»
- وهم را بشکن
وهم صفحه سفید، فرقی نمیکند کاغذ کاهی باشد یا صفحه کامپیوتری یا حتی جای خالی کپشن عکس در اینستاگرام بلایی است که هر کسی را به خود دچار میکند. اگر به دنبال علتش میگردید، باید در کمالگرایی خودتان جستجویش کنید؛ جایی که انتظار دارید بهترین متن را بنویسید و هر مرتبه احساس میکنید درست از آب درنیامد و نشد و نمیشود. به نظرتان کلمهها آنطور که باید و شاید در هم چفت نشدهاند یا آهنگ کلمات با یکدیگر همخوانی ندارد. ممکن است حتی ندانید که چرا از نوشتهتان خوشتان نمیآید، اما یک احساس عجیبی در وجودتان هست که میگوید: «خوب نشد، پس من استعداد ندارم». بعضی از آدمها به خاطر همین احساس وهمناک است که نوشتن را رها میکنند و برخی دیگر به همین دلیل است که سادهنویسی را انتخاب میکنند. از ترس آنکه مبادا کلمهها در چینشی اشتباهی قرار گیرند، سادهترین کلمات را در سادهترین جملهبندیهای دستوری مینشانند و تمام سعیشان این است که بیخطا بنویسند و بیخطا بگذرند. مخصوصا در دنیای شبکههای اجتماعی که تمام افراد به نوشتن مشغولند یا در حال خواندن متون هستند، مبارزه با این وهم را سختتر میکند. این تصور که کسی به نوشتههایشان بخندد یا مسخره کند باعث میشود تا نتوانند خودشان را جمع و جور کنند و ذهن را روی نوشتن متمرکز کنند. به همین دلیل برای نخستین قدم باید آن موجود کمالگرای درون را به سکوت دعوت کرد تا قدرت تمرکز ذهن بالاتر برود و نوشتن سادهتر شود. باورتان نمیشود؟ به خودتان بگویید که میخواهید متنی را برای خودتان بنویسید و قرار نیست کسی آن را بخواند و شما را قضاوت کند، مطمئن باشید سادهتر و روانتر از تصور دست به قلم میشوید. چند روز بعد به خودتان بگویید متنی مینویسم که قرار است با آن دنیا را زیرورو کنم، اگر توانستید یک کلمه روی کاغذ بیاورید و از آن لذت ببرید، شما برنده این میدان هستید.
- کلمههایی که فرار میکنند
یکی از اتفاقهایی که نوشتن را سخت میکند، ذهن بازیگوش و شیطانی است که اجازه نمیدهد تا کلمههای جذاب و خوشآهنگ همانطور که در ذهن شما هستند، به صفحه سفید منتقل شوند. به همین دلیل گاهی وقتها پیش میآید که به خودتان میگویید: «چرا آنطور که فکر میکنم، نمینویسم؟» مثال سادهتر مربوط به زمانی است که عکسی را میگیرید و میخواهید چند ساعت بعد در اینستاگرام منتشر کنید. آن لحظه که عکس را گرفتهاید، کپشن کامل و با کلماتی مناسب در ذهن داشتید اما زمانی که میخواهید آن را منتشر کنید، کلمهها از ذهن فرار میکنند و جذابیت از دست میرود. دوباره شما میمانید و جای خالی آن چند کلمه طلایی. دو راه برای شما وجود دارد؛ اول اینکه تلاش کنید احساس جذاب لحظه عکاسی را به خودتان یادآوری کنید و دوم آنکه از کلمههای پیشین دل بکنید و آنها را به حال خود بگذارید. یادتان نرود که لحظه عکاسی شما اتفاقی دیگر را تجربه میکردید و در لحظه انتشار این عکس در حال تجربهای متفاوت هستید. هرچند میشود این بحث را تا خود و دیگری و تصویر از خود به دیگران پیش برد، اما بهتر است غائله را ختم کرد. دلبستگی به کلمات را از سر بیرون کنید و به جای آن کلماتی دیگر را قرار دهید.
- بازی با کلمات
یکی از تمرینهای نوشتن این است که از نوشتن نترسید. به همین سادگی میتوانید خودتان را در قامت یک نویسنده یا روزنامهنگار یا حتی کپشننویس حرفهای معرفی کنید. برای نترسیدن از نوشتن هم راهکارهای فراوانی وجود دارد. یکی از بازیگوشانهترین روشها این است که کاغذ را پیش روی خودتان بگذارید و هر کلمهای که به ذهنتان میرسد روی کاغذ بنویسید. به خودتان بگویید: «شعر میگویم» و سعی کنید یکی از شعرهای نو نیمایی را بنویسید. «اشتباه از من بود/ آن روز که برف میآمد/ برای خودم باران آرزو کردم». دلیلی ندارد شعر شما عجیب و غریب باشد. صرفا نخستین کلمههایی که به ذهنتان میرسد، روی کاغذ بیاورید. اشتباه و من را در یک جمله قراردادن آنقدر کار آسانی است که فکرش را هم نمیکنید. همانطور که میتوانید بنویسید: «گربه از در بیرون رفت» یا «نظر خاصی ندارم اما…» شما این جمله را چطور ادامه میدهید؟ هر زمان که سوزنتان روی ناتوانی در نوشتن گیر کرد، به خودتان بگویید اصلا من بدترین نویسنده جهان هستم که دلم میخواهد کتاب بنویسم. آنچنان بار سنگینی از روی شانههایتان برداشته میشود که هیچ وهم سفیدی به گرد پای آن هم نمیرسد. فراموش نکنید به محض آنکه دست به قلم میشوید و وهم را به سایه میکشانید، میتوانید خلاقیتتان را بروز دهید و رنگ و بوی متفاوتی به نوشتههایتان بدهید.
- به سراغ اشعار
یکی دیگر از اتفاقهایی که برای بازشدن ذهن و روانشدن قلم پیشنهاد میشود، خواندن شعرهای خوب است. نه الزاما که به صورت مستقیم از بیتها و مصراعها استفاده کنید؛ هرچند گاهی برای توضیح یک عکس یا نوشتن یک عنوان گزینه مناسبی است، اما میتوانید ذهن خود را در شعرهای خوشآهنگ غرق کنید و کلمههای متفاوت را در چینشی جذاب ببینید؛ کلمههایی که شاید در دایره لغات شما نیستند یا آنها را به شکلی متفاوت در جمله به کار میبرید. در این صورت میتوانید خودتان را برای یک فضای جذاب نوشتاری آماده کنید. میتوانید از شاعرانهترین غزلها شروع کنید یا حتی تلخترین بیتها. تفاوتی در این زمینه وجود ندارد. تفاوت وقتی به چشم میآید که ذهن شما غرق در بازیگوشی کلمات شروع به نوشتن میکند. از این مرحله که گذشتید، نوشتن در حاشیه یک موضوع خاص آزارتان نمیدهد.
1 دیدگاه