«وقتی شاگرد مهیا باشد استاد از راه میرسد.» مسعود نظریمنش میگوید کمکم خودش را مهیا کرده و یک روز استادش از راه رسیده و به او شجاعت کندن از زندگی کارمندی را داده. یاد گرفته کسبوکار خودش را راه بیندازد، نه خویشفرما بلکه صاحب کسبوکار خودش باشد. استادش را استارتاپویکند تهران میداند که لامپ ذهنش را روشن کرده و مسیر را به او نشان داده است. «کارمندی یعنی انطباقپذیری، یعنی ریسکگریزی… اینکه خیال خودت را راحت کنی حقوق یک سال و دو سال و سیسالت تضمینشده است. اما بزرگترین آفت آن محدودیتی است که به تو تحمیل میکند. درآمدت محدود است، سقفی دارد که عبور از آن ناممکن است. مهمتر اینکه تا وقتی کار میکنی درآمد داری. نمیتوانی در خانه بنشینی و درآمد داشته باشی. اما صاحب کسبوکار خودت که باشی میتوانی درآمدی نامحدود داشته باشی و اگر کارت بگیرد سیستم کار میکند نه حضور تو… دنبال کاری بودم که برایش اشتیاق داشته باشم، عصر جمعه عزا نگیرم!» با چنین استدلالی ۹ سال سابقه کار در شرکت هواوفضا را رها کرد تا از قید و دام محدودیت بگریزد…
همنورد خودت را انتخاب کن
۳۸ ساله است، لیسانس مهندسی مکانیک و یک مدرک MBA هم از دانشگاه تهران دارد. خودش را از کارمندی که فارغ میکند، تمام تمرکزش را میگذارد روی آموزش مجازی. با همکارانش دست در دست وزارت علوم میگذارند تا مشکل پایاننامهنویسی دانشجویان ارشد و دکترا را از طریق آموزش مجازی حل کنند. «سالانه صد هزار ایرانی وارد دورههای عالی دانشگاهی میشوند، همه آنها موقع فارغالتحصیلی مشکل نوشتن پایاننامه را دارند چون در طول تحصیل مهارت لازم را برای این کار کسب نمیکنند. مطمئن بودیم بازار بکری است که حتما جواب میدهد. وزارت علوم هم از ایده ما استقبال کرد و سایتی راه انداختیم برای این کار.» ایدهای که همه دانشگاهها با آن موافقت میکنند و انتظار دارند دستکم ده درصد جامعه هدفشان از آن استقبال کنند. اما به قول خودش از ایده تا اجرا دشواریهایی هست که میتواند شکست را پیش چشم صاحبایده بیاورد. «ایده یعنی یک راهحل برای یک مسئله. اما اجرا کردن آن داستان دیگری است. وقتی طرفتان بخش دولتی است، سرعت عمل و ایدههایتان بلای جانتان میشود. وقتی به مشکلی برخورد میکنید باید راهحل را عوض کنید و روش جدید در پیش بگیرید، طرف دولتی نمیتواند با سرعت شما تغییرات را بپذیرد. هزار کاغذبازی باید انجام شود و کلی نامهنگاری شود. ناگهان میبینید راهحلی که باید یک هفتهای اعمال میشد چند ماه است روی زمین مانده. آنها دغدغه بازگشت سرمایه ندارند، همین که پز رونمایی را بدهند برایشان کافی است. مدیری که با ما کار میکرد بهخاطر پروژه ما ارتقای رتبه گرفت اما بعد جواب تلفنهای ما را نمیداد.» نظریمنش میگوید اشتباه مهلکشان این بوده که طرف مقابلشان را از جنس و فاز خودشان انتخاب نکرده بودند. کمیت این همراهی بدجور میلنگد و سرانجامی جز ناکامی ندارد.
خارج از کنترل
«شکست یعنی اینکه نهتنها به اهدافی که در ذهن داری نرسی بلکه از کل ماجرا دست بکشی و بیخیال هدفهایت شوی. وقتی به این نقطه رسیدی، شکست خوردهای.» شاید کار کردن در حوزه آموزش مجازی یا همان eLearning باعث شده تا وقتی نظریمنش حرف میزند از آموختهها و کتابها و کلاسهایی که رفته زیاد یاد کند. میگوید سر کلاسهای کارآفرینی که نشسته فهمیده دلیل شکستهای پروژههای قبلیاش چه بوده. یاد گرفته جایی که کنترل دست او نیست پروژهای تعریف نکند. میدانی که خارج از کنترل است همیشه خطر زمین خوردن در آن بالاست. «از سیاست حرف نمیزنم چون کنترلی روی این فضا ندارم. برای من امکان تاثیرگذاری در این حوزه وجود ندارد، پس چرا صبح تا شب وقت خودم را با حرف زدن در مورد آن تلف کنم؟! در پروژههای شکستخوردهمان هم جریان از همین قرار بود. کار از جایی بیخ پیدا میکرد که امکان تغییر و تاثیرگذاری نداشتیم. وقتی اوضاع خارج از کنترلتان باشد حتی اگر راهحل را هم بدانید کاری از دستتان ساخته نیست.» اما او عوامل خارج از کنترل را بهانه نپذیرفتن اشتباه خود نمیکند. اصل اشتباهش را بازی کردن در شرایط بیقدرتی میداند. «بدشانسی نیاوردیم، کسی چوب لای چرخمان نگذاشت… خودمان اشتباه کردیم.» هرچند این را تنها اشتباه خودشان نمیداند.
پلهپله گام برنداشتیم
با سر شیرجه زدن وسط بازاری که پر از رقیب است و هر روز هزار ایده جدید به آن اضافه میشود خطر بزرگی است. اینکه آنقدر اعتمادبهنفس داشته باشی که آخرین و نهاییترین نمونه محصولت را تحویل بازار بدهی و فکر کنی از هر حکواصلاحی بینیاز خواهد بود، میتواند کشنده باشد. نظریمنش یکی از اشتباهات خودش را همین میداند. «مطمئن باشید که فیسبوک و وایبری که ما استفاده میکنیم، نسخهای نیست که از اول در ذهن بنیانگذاران آنها بوده. هزاربار چکشکاری کردهاند تا رسیدهاند به این ورژنها. کلی بازخورد گرفتهاند و پروژهشان بالا و پایین شده بعد وارد بازار شده. ما تا روز آخر خودمان را از بازار مخفی کرده بودیم. بعد هم که وارد بازار شدیم و متوجه شدیم باید برخی جاها را اصلاح کنیم دیدیم اصلاحات به آن آسانی که فکر میکنیم نیست.»
تیم خوب شکست را رد میکند!
مداومت داشتن و گذر از تلخیِ ناکامی و چلهنشین ایده و پول ازدسترفته نشدن، از ویژگیهایی است که هر شکستخورده موهبت داشتن آنها را ندارد. نظریمنش هم با مثالها و جملههای قصاری که از اینوآن وام میگیرد روی همین نکته تاکید دارد. خودش زیباتر میگوید: «مشکلات کار تیمی را باید در اولین شکست یا اولین موفقیت پیدا کنید. در این مواقع است که مشخص میشود کار چقدر تیمی بوده؛ که تیم چقدر همدل بوده. تیم خوب شکست را رد میکند. گیر نمیکند. شما میدانستید انگریبردز، پنجاهودومین پروژه تیمی بوده که آن را خلق کرده؟! این یعنی مداومت داشتن و میدان را رها نکردن.» او استاد اولش در راهاندازی کسبوکار را، هم او که چراغ اول را در ذهنش روشن کرده، آموزگار خوبی میداند. «یاد گرفتیم در میدان بمانیم. به جای دست کشیدن، مسیر را اصلاح کنیم.» اگرچه وقتهایی هم هست که باید رها کنی و دل بکنی و بگویی نشد. برای او و دوستانش در پروژه مشترکشان با وزارت علوم این لحظه زمانی فرا رسیده که معادله ساده درآمد منهای هزینه، منفی شده است.
خودتان را آماده نکنید!
«این را از یک بوکسور شنیدهام که به محض اینکه فکر کنی ممکن است ضربه به صورتت بخورد کارت تمام است. مشت درست میخورد وسط صورتت. نباید حتی لحظهای به ضربه خوردن فکر کنید. ثابت شده وقتی به این فکر میکنی که ممکن است ضربه بخوری، بدنت خودش را برای این ضربه آماده میکند، شروع میکند به پذیرش اینکه چارهای جز خوردن این ضربه ندارد! وا میرود…» اینها را جوری میگوید که انگار از روی کتابی نامرئی میخواند. واضح است که در مورد موفقیت و شکست، انگیزه داشتن در کسبوکار، و راههای فرار از ذهنیت ویرانگر و بدبینانه شکست، مقالات و کتابهای زیادی خوانده است. حالا که کاروبار شرکتشان گل کرده و ایدهها و طرحهایشان را به ایرانسل و همراه اول میفروشند نگاه واقعبینانهتری دارد. دنیای کسبوکارهای مبتنی بر ایدههای نو را سرشار از شکست میداند. «خیلی میشنوم که فلانی با ایدهای توپ کاری را شروع کرده، اما چند ماه دیگر که سراغش را میگیرم خبری از فلانی نیست!» اعتقاد دارد ایرانیجماعت خیلی زود ناامید میشود، خیلی زود مسیر را رها میکند. «باید کسی باشد که تیم را جمع کند، وقتی یک تیم هستید باید مدام همدیگر را به مسیر برگردانید.»