من هرگز مستقیما به کسی نگفتهام «شما موفق نخواهید شد». پدرم هم میداند که شروع به کار در یک زمینه برای روشنکردن چگونگی انجام آن کار، سپس درگیرشدن در آن کسبوکار، اقدامی عاقلانه است.
یارو استاراک صاحب یکی از وبلاگهای موفق که توانسته در بین ۱۰ وبلاگ برتر دنیا قرار گیرد، درباره وبلاگش و موفقیتهایی که از این طریق به دست آورده، میگوید:
گرچه در روزهای نخست، بسیاری از مردم نمیدانستند که من چه کاری انجام میدهم، اما هنگامی که رسانههای اجتماعی به زندگی ما آمدند، بیشتر دوستان قدیمی متوجه شدند که من چه کاری انجام میدهم و آن روزی بود که مطالبی را در فیسبوک به اشتراک گذاشتم. من دیگر با آن افراد ارتباطی ندارم چراکه راههای متفاوتی را در پیش گرفتهایم. این بدان معناست که ما انسانهای کاملا متفاوتی شدهایم و من ترجیح میدهم که این روزها با مردم و سایر کارآفرینان و افرادی که در دنیای بازارهای برخط هستند، همکاری کنم و در نظر بگیرید که آنها علاقهمند هستند بدانند من چه کار میکنم چراکه میخواهند همان کار را انجام دهند.
من مدت زیادی دچار این احساس ناخوشایند بودم که موفقیتی کسب نکردهام، چراکه خودم را به صورتی پیوسته با سایرین مقایسه میکردم. حتی وقتی که شروع به نتیجهگیری از کارهای برخط خودم کردم، همچنان در حال مقایسه خودم با دیگرانی هستم که از این راه کسب درآمد میکنند و این برایم ناخوشایند است.
نام من یارو است. وقتی که ۱۸ ساله بودم، هیچ چیزی درباره اینکه قرار است در زندگی چه کاری انجام دهم، در فکرم نبود. در آن سال در یک کاروان کهنه که در حیاط پشتی خانه مادرم در بریزبین استرالیا پارک شده بود، زندگی میکردم چراکه در خانه اتاق کافی برای من و امکان اختصاص یک تختخواب وجود نداشت و یک چیز را به طور مشخص میدانستم و آن اینکه نمیخواهم شغلی داشته باشم.
بیزار بودم از اینکه با زنگ ساعت بیدار شوم، به خودم فشار بیاورم که از رختخواب بیرون بیایم و کاری را انجام دهم که نمیخواهم انجام دهم و کمک کنم فرد دیگری پولی را صاحب شود در حالیکه دستمزد من همچنان بر اساس تعداد ساعات کاری محاسبه میشود. در واقع مسئله این بود که چگونه میتوان بدون داشتن یک شغل، پول کافی برای زندگی به دست آورد؟
فکر میکنم تنها فردی در دایره نزدیکترین ارتباطات اجتماعیام بودم که به دنبال کارآفرینی بودم. هر دوستی که داشتم، از دانشگاه به سمت یک شغل تماموقت رفت و درآمد بیشتری نسبت به شروع کار من کسب کرد، این نکته به وضوح نگرانکننده بود.
وقتی که ۲۰ ساله شدم، یک وبسایت درباره یک بازی کارتی که به عنوان نوجوان انجام میدادم، درست کردم. نام بازی مجیک و شامل تعدادی اژدها و اجنه بود که من آن را خیلی دوست داشتم. نخستین وبسایت من شامل مقالاتی درباره بازی کارتی بود و از اینکه مردم مقالات این وبسایت را میخواندند متعجب شده بودم. با رشد وبسایت، من از راه آگهی مقداری درآمد کسب کردم به این ترتیب به فکر افتادم که چرا فروشگاه برخط کارتهای بازی برای خودم راهاندازی نکنم؟
در طول یکماه از فروشگاه خودم بیش از هزار دلار درآمد کسب کردم، اما این کار سختی بود. وبسایت را بهروز نگه میداشتم، روزانه به دفاتر پستی مراجعه کرده و کارتهایی برای مشتریانم ارسال میکردم، در همان حال در دانشگاه درس میخواندم و دو شغل نیمهوقت هم داشتم. اما یک روز خبر بسیار بدی به دستم رسید و آن اینکه یکی از بزرگترین مشتریانم برای خرید از سایت از شماره کارتهای سرقتشده استفاده میکرده و این باعث شد که من حدود ۱۵هزار دلار بدهکار شوم در حالیکه پس از اتمام تحصیل هم ۲۰هزار دلار به دانشگاه بدهکار بودم. نیاز به توضیح ندارد که بابت زندگی خودم احساس شکست میکردم.
روزی که در حال مطالعه مجلهای درباره شرکتهای فناوری بودم، مقالهای درباره یک جوان دیدم که در زمانیکه در دانشگاه هاروارد مشغول تحصیل بود، کسبوکاری در زمینه ویرایش مقاله راهانداخته بود. از همینجا بود که سایت من به نام BettrEdit متولد شد.
این سایت کسبوکاری بود که روی ویرایش مقالات برای دانشجویان دانشگاه بریزبین، سیدنی، ملبورن و بعدها کانادا کار میکرد. من بیشتر وقت آزاد خودم را به کسبوکار جدیدم اختصاص دادم. کارها در ابتدا به کندی پیش میرفت اما تلاش سخت من با رشد کسبوکار و تعداد اندک اما وفادار مشتریان پاسخ داده شد. به این ترتیب در ۲۵ سالگی موفق شدم که همه بدهیهای خودم را پرداخت کرده و پول کافی برای مخارج زندگیام کسب کنم. من ثروتمند نبودم اما از آنچه که در جریان بود، لذت میبردم.
در سن ۲۸سالگی یارو موفق شده بود ۱۰۰هزار دلار از محل وبلاگ خود درآمد کسب کند و وقتی که به سن ۳۰ سالگی رسید، میزان درآمد او از وبلاگش به یک میلیون دلار رسید
در سال ۲۰۰۴ یکی از دوستانم گفت که باید وبلاگی برای ویرایش مقاله ایجاد کنم و من این کار را انجام دادم. وبلاگ موفق نبود چراکه دوست نداشتم درباره ویرایش مقالات بنویسم بلکه میخواستم درباره خودم بنویسم و کشف کردم که میخواهم کارآفرین باشم. بنابراین وبلاگ ویرایش مقالات را تعطیل کرده و وبلاگی به نام Yaro.blog ایجاد کردم. در این وبلاگ شروع به نوشتن درباره خودم و سفرهایم کردم.
این وبلاگ برای کارآفرینان است؛ آنهایی که الگوهای کسبوکار برخط را که من استفاده کردم، به کار میبرند تا درآمد میلیونی داشته باشند. الگوی کسبوکار من این است که:
یک وبلاگ ایجاد کن
خبرنامهای برای ارسال از طریق ایمیل درست کن و محصولات دیجیتال خودت را بفروش.
من به برنامه زنده تلویزیون دعوت شدم تا از چگونگی کسب درآمد از طریق کسبوکارهایی که مبتنی بر وبلاگ هستند، صحبت کنم. درآن برنامهها من درباره آنچه که به دیگران میآموزم صحبت کردم. در ادامه همین مسیر تعدادی پادکست از مصاحبههایم با کارآفرینان منتشر کردم.
کارها به سرعت رشد کرد و در طول مدت ۲سال وبلاگ من موفق به کسب درآمدی بیش از کسبوکار ویرایش مقالات شد. در این مقطع بود که تصمیم بزرگی گرفتم و همه وبسایتها به جز وبلاگ خودم را فروختم. از آن پس در وبلاگم همه چیز عرضه میکنم و تعداد بازدیدکنندگان رو به رشد گذاشته و توانستهام طیف گستردهای از محتوای دیجیتال را از این طریق به فروش برسانم.
در سن ۲۸ سالگی یارو موفق شده بود ۱۰۰هزار دلار از محل وبلاگ خود درآمد کسب کند و وقتی که به سن ۳۰ سالگی رسید، میزان درآمد او از وبلاگش به یک میلیون دلار رسید. به این ترتیب او در موقعیتی قرار گرفته که وقت خود را صرف آموزش و مربیگری سایرین کند تا بتوانند کسبوکار برخط موفقی برای خود ایجاد کنند.
زندگی او سرشار از شکست و موفقیتهای زیادی است و میداند که شروع هر کاری بدون امکانات اما با اشتیاق و انگیزه زیاد برای زندگی چه معنایی دارد. او موفق شده که میلیونها نفر را از طریق وبلاگش راهنمایی کند و همچنان مایل است میلیونها نفر دیگر را برای رسیدن به آرزوهایشان کمک کند.
او نویسنده کتابی به نام «نقشه سودآوری وبلاگ» است که ۲۵۰هزار نسخه از آن بارگذاری شده و در زمره ۱۰ عنوان برتر وبلاگی ردهبندی شده. خودش معتقد است که فرد خاصی نیست و هرکس دیگری هم میتواند همین موفقیتها را به دست بیاورد، اما باید بداند که قدرت همیشه در دستان خودش است.
در واقع مدتی زمان لازم است تا بفهمیم که همیشه کسانی هستند که چیزی بیش از ما به دست میآورند و باید خودمان را با نتایجی که قبلا کسب کردهایم، بسنجیم. من یادگرفتهام که بیشتر از فرآیند انجام کار لذت ببرم نه اینکه خودم را گرفتار آن کنم که دیگران چه چیزی انجام میدهند. این دقیقا همان چیزی است که به ویژه وقتی موفقیتهای کلیدی به دست میآوریم و فکر میکنیم که به اندازه کافی خوب نیست، باید به خودمان بگوییم.
1 دیدگاه