ایمان دارم که می‌توانم

0

سرخ و سفید پوشیده بود؛ سرخ‌تر از هر سرخی که فکرش را بکنید. طبقه پنجم ساختمانی آفتاب‌گیر با پنجره‌ای که آفتاب ملایمی را به سمت اتاق هل می‌داد، ملاقاتش کردم. خیلی ساده. دفتر کارش را می‌گویم. خودش هم البته استایل جذابی داشت. میز کاری وسط اتاق است که رویش چندین کتاب به زبان انگلیسی پخش شده است.

دو صندلی با طراز استارتاپی هم در این اتاق کوچک اما پرانرژی روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند. آویز لباسی با پس‌زمینه سبز در گوشه اتاق به چشم می‌خورد که لوگوی کمدا‌ست. روبه‌رویم دختری سرخ‌پوش با کفش‌های سفیدِ درشت نشسته است؛ کفش‌هایی با مارک زارا که از کمدا خریده و از خریدش خوشحال است. رنگ سبزه‌اش او را به سمت جنوب می‌کشد و ته‌لهجه شیرازی‌اش که چاشنی‌اش می‌شود، کار را تمام می‌کند.

به آمریکا نرفتم و در ایران ماندم

بنیانگذار کمدا، دختری ۲۹ ساله با یک دنیا تجربه ریز و درشت، به نام ثنا خالصی است. لیسانس ادبیات انگلیسی دارد و ۶ سال کار در خارج از ایران را تجربه کرده است؛ ۳ سال انگلیس و ۳ سال یونان. به عنوان کپی‌رایتینگ با یک شرکت خارجی همکاری داشته و می‌گوید با عکاسی و کارهای گرافیکی درآمدزایی می‌کرده است.

از پایان دوران دبیرستان به بعد. دوره ۶ ماهه نویسندگی خلاق را در آکسفورد گذرانده و به ایران برگشته و برای رفتن به آمریکا اقدام کرده که از دانشگاه ویرجینیا دعوت می‌گیرد اما نمی‌رود و در ایران می‌ماند. این اتفاقات همگی بین ۲۲ تا ۲۴ سالگی ثنا رخ داده است.

من می‌توانم

ثنا یک ویژگی مهم دارد؛ نمی‌دانم شاید نتوان اسمش را گذاشت ویژگی، شاید باید بگویم یک صفت بارز دارد. این جمله هم خیلی تلویزیونی و رسمی و بی‌مزه است. می‌خواهم بگویم وقتی این دختر را می‌بینید، انگار کلمه «می‌توانم» جلوی شما قرار می‌گیرد. می‌توانم و همه تلاشم را می‌کنم، چون نمی‌خواهم بابت تلاش‌نکردن شکست بخورم. بارها ناامید شده است اما هر بار به خاطر ایمانی که به کارش دارد، به مسیرش ادامه داده است.

وقتی از ثنا در مورد تجربه‌های کاری‌اش می‌پرسم، می‌گوید: از ۱۸سالگی کار می‌کردم. از تدریس در آموزشگاه زبان گرفته که اصلا برایم جذاب نبود تا کار فریلنسری مانند عکاسی و کارهای گرافیکی انجام داده‌ام. ۳ سال هم در شرکتی انگلیسی به‌عنوان آرت‌دایرکتور کار کردم.

برخورد آسانی با زندگی دارد: چون قصه‌گو هستم، با زندگی هم به این صورت برخورد می‌کنم که هر گامش یک داستان و یک قصه جدید است. بنابراین ما از چپتری به چپتر دیگری منتقل می‌شویم و هر قسمت موضوعات و مسائل خاص خودش را دارد.

سابقه ادبی یک بنیانگذار استارتاپی

سابقه ادبی قابل توجهی دارد. چون در رشته زبان و ادبیان انگلیسی تحصیل کرده، در این زمینه کارهای زیاد انجام داده است. در این مورد می‌گوید: من از ۱۸ تا ۲۲ سالگی کارهای ادبی زیادی انجام دادم؛ کتاب شعرم در آمریکا چاپ شد، نمایشگاه عکاسی در دانشگاه زوریخ برگزار کردم. بعد به سمتی آمدم که متوجه شدم نویسنده‌ها در مارکتینگ جا دارند و به‌عنوان کپی‌رایتینگ کار کردم. بعدها هم به سمت داستان جدیدی به نام راه‌اندازی کسب‌وکار شخصی یعنی کمدا آمدم.

با اینکه ثنا از بچه‌های علوم انسانی به شمار می‌رود، اما تجربه استفاده از کامپیوتر را به وفور دارد: ۹ ساله بودم که به کلاس داس می‌رفتم. در واقع جلوی کامپیوتر بزرگ شدم و حالا هم کسب‌وکارم به نوعی است که کلا با دنیای تکنولوژی سروکار دارم.

ثنا به خاطر ذهن قصه‌پردازی که دارد، کمدا را هم صاحب اصطلاحات خاص خودش کرده است؛ اصطلاحاتی چون کمودی و کموشاخ که معنای شاخ اینستاگرامی را دارد! یعنی کمدا شاخ‌های ویژه خودش را می‌سازد.

آینده را هیچ کس نمی‌داند اما در مورد کسب‌وکارها، بعضا برنامه‌ریزی‌ها نشان از آینده دارند. ثنا می‌گوید شاید در آینده با کسب‌وکاری چون دیجی‌استایل همکاری کنیم. هم آنها پیشنهادهایی داشته‌اند و هم ما خواهان این همکاری هستیم و فکر می‌کنیم که در این زمینه کوبرندینگ می‌تواند اتفاق بیفتد، چون بازار هدف مشترک هم داریم.

کلام پایانی

گفت‌وگو با ثنا خالصی با چانشی عذاب وجدان بود. عذاب وجدان از اینکه آنفلو‌آنزای شدیدی که داشتم به این بنیانگذار هم سرایت کند و به اصطلاح از کار و کاسبی بیفتد. در طول جلسه گفت‌وگو هم فاصله زیادی را حفظ کردم و همه تلاشم این بود که ثنا بیشتر حرف بزند و من سوالات کوتاه‌ بپرسم. خدا را شکر که ثنا دختر خوش‌حرف و بیانی بود و جزئیات زیادی را هم چاشنی حرف‌هایش می‌کرد.

گفتگوی شنبه با ثنا خالصی: داستان موفقیت کمدا از شیراز شنیده می‌شود

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.