مواجه با یک سوال ویرانگر

سرمقاله 202 هفته نامه شنبه به قلم اکبر هاشمی

1

«بث» دختر خردســال ســریال گامبی وزیر (Gambit s’Queen The) در زیر زمین یتیم خانه بــه شــکلی اتفاقــی و بــرای اولیــن بــار بــا صفحــه شــطرنج روبــرو مــی شــود. تــا اولین پیروزی اش در بیــرون از یتیم خانه که ســالها بعد اتفاق می افتــد، او توان خرید شطرنج را ندارد.

در تمام این سالها تصورات و توهماتش در سقف یتیم خانه برای او صفحه ای از شطرنج می ســازند تا او مهره ها را با ذهنش جابجا کند ســالها او به جای اینکه دست به مهره باشد ذهن به مهره است. سن هفده سالگی از راه می رسد بث هارمون حالا شطرنج باز قهار و شناخته شده ای است در مسابقه ای با نوجوان سیزده ساله ای روبرو می شــود که تصمیم دارد در سن شانزده سالگی قهرمان جهان شود.

بث وقتی این حرف را می شنود به چشم‌های پسرک خیره شده و سوال حیرت انگیزی از او می پرسد که پسر مات و متحیر می ماند «اگر در شــانزده ســالگی قهرمان جهان شــوی بقیه عمرت را چــه خواهی کرد؟»

این جمله برای من و پسرک نوجوان منگ مثل هول دادنمان در استخر پر از آب سرد و یخ زده بود. یا اینکه یکی بپرسد روزی چند بار خاویــار می خوری؟ البته جنس حیرت آن نوجوان غربی با من شرقی متفاوت بود. شــما هم همین جا بایستید و ترمز کلماتم را بکشــید و به حرف ویرانگر بث هارمون فکر کنید.

اولین چیزی که در ذهنم نقش بست و کلمه ای که شنیدم صدایی بود که از جام جهانی ۲۰۰۲ تا امروز در گوشهایم جا خوش کرده است. وقتی برزیل تمام هفت بازی خود را برد و در فینال ژرمن هــا را هم دو هیچ در ژاپن شکست داد و پیرلوئیجی کولینا که کله تاسش برای همیشه در تاریخ ذهن نسل من ماندگار شده بر سوت پایان دمید، در آن روز باشکوه و فراموش نشدنی کافو سیاه چهره طلایی، جام قهرمانی فوتبال را بالای سرش برد کاغذ های رنگی و طلایی، از آســمان استودیوم یوکوهاما باریدن گرفتند جام طلا و برزیلی های همیشه طلایی و زرد پوش را طلایی اندود کردند.

شــکوه و عزمتش انقدر زیاد بود که نورش ته دره عمیق حسرت هایمان را بدجوری نشــانمان داد و شــنیدم که یکی با درد گفت «افسوس که مردم ایران هرگز طعم قهرمان جهان شــدن را نخواهد چشید» انگار عالم به دو قطب تقسیم شده مردمانی بور و طلایی که بــه این فکر می کنند بعد از قهرمانــی زودرس، با جهــان بی انگیزه گی شــان چه کنند. و این سو کره خاکی مردمانی ســیاه بخت از ثــروت بی بهره از نفت؛ تــا پایان عمر به تنهــا چیزی که می اندیشند بقاست و بقا.

سرمقاله ۲۰۱ هفته‌نامه شنبه: زندگی و کار روی آب

قهرمانی زودرس در ذهن انسان این طرفی مثل رفتن به کره ماه دور از دسترس، محال و یک خیال قشنگ است و خیال هم که به گفته مادر بزرگم «نان و آب نمی شود پسر» انگاری ما انســان راســت قامتیم و هنوز ورژن اپدیت شده انســان هومو ساپینس (sapiens Homo) در این ســوی عالم به بازار نیامده.

اینطوری بیشتر ترس بعد از خواندن کتاب انسان خردمند نوح هراری به سراغم می آید که ما انســان خردمندیم یا آنها؟ و نکند که آنها باشند و ما را منقرض کنند. مواجهه شــدن با این ســوال ویرانگر برای انســانی که همه عمرش را برای موفقیت و پیروزی در جهت بقا جنگیده سخت است.

حــرف آخــر:

بگذاریــد جمــع بندی نداشــته باشــیم و یک بار دیگر سوال بث را مطــرح کنم و ایــن هفته فکــر کنیم و هفته بعد در مورد آن باهم ســخن بگوییم

« اگر در شانزده سالگی قهرمان جهان شوی بقیه عمرت را چه خواهی کرد؟ »

۱ دیدگاه
  1. کاوه می‌گوید

    هر انسانی یک مقطع تاریخی و پر رنگ تر در زندگی داره. یکی ۱۸ سالگی قهرمان میشه و یکی بالای ۵۰ سالگی به افتخار یا ثروت میرسه. اما زندگی انقدر متنوع و پر چالش هست که همیشه انسان باید قهرمانانه زندگی بکنه. بعد از ۱۸ سالگی روابط عاطفی چقدر مهم هست و چقدر انسان رو درگیر میکنه؟ ازدواج چی؟ مادر شدن یا پدر شدن چی؟ گرفتن شغل مناسب چی؟ درست انجام دادن هرکدام از این کارها خودش از قهرمانی سخت تره.
    زندگی هیچوقت تکراری نمیشه و همیشه دغدقه ای برای مبارزه وجود داره.

    البته هنوز نمیدونیم نیت نویسنده چیه و منتظر هستیم تا از ادامه مطلب استفاده کنیم

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.