در شلوغی کار و بار، در وسوسه باورنکردنی موفقیت، مخصوصا وقتی که عصبیتهای کم و بیش زندگی هم روی این مجموعه خستگیآفرین سایه میاندازند، سرفصل تازهای باز میشود که میتوانیم اسمش را فرار از زیر بار مسئولیت بگذاریم. از آن بخشهای ناخودآگاه ذهنی است؛ شبیه به انکار در روانشناسی. وقتی که اتفاقی ناخوشایند از راه میرسد و ما به جای آنکه با مسئله روبهرو شویم، دست به انکار آن میزنیم. نادیدهاش میگیریم و به روی خودمان نمیآوریم که چنین مسئلهای پیش آمده و همین کنار گوش ما، روی زندگی واقعیمان تاثیر میگذارد. در دنیای کار و بار نیز فرار از زیر بار مسئولیت شرایط مشابهی را رقم میزند. باورمان نمیشود که خستگی و سرشلوغی روی کار ما تاثیر میگذارد و باورمان نمیشود که عصبیتهای کم و بیش زندگی کنترل زندگی ما را در دست گرفتهاند. اما از آنجایی که در دنیای استارتاپها، هر روز از خستگیها و ناامیدیها میتواند اساس کار و زندگی ما را تعیین کنند، چنین مسئلهای از یک ناخوشی مقطعی، تبدیل به اتفاقی ماندگار میشوند. دیگر نمیتوان به چشم یک روز ناخوش یا یک هفته بیحوصلگی به آن نگاه کرد و نمیتوان برنامههای رفع کسالت گذاشت. در زندگی استارتاپها هر روز، یک اتفاق ویژه است و به سادگی نمیتوان از کنار آنها گذشت.
در چنین موقعیتی، معمولا دو ماجرا شکل میگیرد؛ دو ماجرا که یکی از آنها میتواند فاجعهای اساسی را بسازد و زندگی ما را زیرورو کند. ما را از کارفرمای خوب و محیط کار فعالانه و دوستانه، به محیط کار ناخوشایند و پراسترس تبدیل کند. تبدیل به کارفرمایی شویم که همه از آن فرار میکنند و علاقهای به دیدنش ندارند. باورتان نمیشود که این تغییر تا چه اندازه ساده است؛ وقتی که به جای مجموعههای به همپیوسته، تبدیل به آدمهای از هم جدا و ناخوشایندی شویم که برای مقصریابی، دیگران را به چشم عامل پسرفت نگاه میکنیم. در این میان، معمولا بیشترین درگیری با بچههای تولیدمحتوا شکل میگیرد. مسئولیتهایی را برای آنها درنظر میگیریم که جزو مسئولیتهایشان نیست و ایرادهایی به کار وارد میکنیم که ما را از مسیر اصلی منحرف میکند. به جای آنکه کلیدواژههای اساسی حرفهمان را به خودمان و آنها یادآوری کنیم، از واقعیت دور و دورتر میشویم. به جای آنکه در جلسههای اتاق فکر راهی برای برونرفت از وضعیت پیدا کنیم، مسئولیت را از روی دوش خودمان برمیداریم و عدم پیشرفت در کار را به حساب آنها میگذاریم. از موقعیت تعریفشده برای بحران خارج میشویم و راهکارهای زمینی و آسمانی درنظر میگیریم که باعث میشوند تاثیر ناخوشایندی روی کار ما بگذارند.
مجموعه این شرایط است که کلیدواژههای تعریفشده از روز اول را تبدیل به کتاب قانون کسبوکار ما میکند و تکیهگاهی برای روزهای سخت ما میشود. آنجاست که نیاز داریم به روز اول برگردیم؛ به زمانی که برای تولیدمحتوا به دنبال استراکچر میگشتیم و در جلسههای خوشایند مینشستیم؛ جلسههایی که افق روزهای روشن آینده را برای ما ترسیم میکردند. ما از دل روزهای خوشایند به دنبال مسیری برای روزهای ناخوشایند میگشتیم و حالا نوبت بازگشت به آنهاست. در این میان کلیدواژههای اساسی به کمک ما میآیند و به ما میگویند در راه تولیدمحتوای مجازی هیچ چیز بهتر از این نیست که کمی دست به عصا و کنترلشده به مسیر اصلی بازگردیم و از تکیهگاه روزهای سخت استفاده کنیم. یادمان میاندازند که از در و دیوار نوشتن، به قصد تجربه و پیدا کردن مخاطب، روش صحیحی برای کسبوکار نیست. بهتر است کلیدواژهها را طوری طراحی کنیم که در هر روز و ساعتی به کار ما بیایند. دستمان را بگیرند و ویترین خوبی برای زندگی حرفهای ما باشند. آن کلیدواژهها را از روز نخست پیدا کنید. یادتان نرود که کلیدواژهها شخصی باشند و حرفه شما را به خوبی معرفی کنند. کلیدواژهها تکراری نباشند و مخاطب را جذب کنند. این تگها میتوانند کسبوکار تکنولوژیک شما را در دوره زمانی از خطرها حفظ کنند؛ مسئولیتی دوجانبه که هم برعهده شماست و هم برعهده تیم تولیدمحتوا. اینطور نباشد که در هنگام ناخوشی و عصبیت تمام مسئولیت را برعهده تیم تولیدمحتوا بیندازید و عصبیتی روی عصبیتهایتان اضافه کنید. اینطور نباشد که نفاق و بیحوصلگی را به دامن مجموعه بیندازید. فقط اندکی صبر کنید و به کتاب قانون نگاه بیندازید. سادهترین راه این است که هر روز و هر ثانیه کلیدواژهها را به خودتان یادآوری کنید.