بعدازظهر است اما هنوز کافه آنقدر شلوغ نشده که صاحبکافه وقت سرخاراندن نداشته باشد. از در و دیوار میگوید و میپرسد و مینویسد و میخواهد تا نگاهی به صفحه اینستاگرامش بیندازم. اپلیکیشنی به او معرفی میکنم شاید کارش راه بیفتد و نگاه کاملتری نسبت به کافه خودش پیدا کند. عکسهای کافه را میبیند، ذوقزده میشود. کامنتها را میخواند، هیجانزده میشود. خودش را با دنیای تازه درگیر کرده و دیگر دست از سر من برداشته است. من به نوشتن ادامه میدهم و او به خواندن و لبخند زدن. میخواهد عکسهای دیگران را ذخیره کند، یادش میدهم و پیش خودم فکر میکنم آنقدر ذوقزده شده که میخواهد عکسها را نگه دارد. دو ساعت بعد، بیهوا، بیموقع اینستاگرام را باز میکنم و بوالعجب، دو، سه تا از عکسها را در صفحه اینستاگرامش گذاشته، بدون ذکر منبع، بدون اسم، بدون نوشته، بدون توضیح. در اینستاگرام کافهاش هیچ نشانی از واقعیت عکسها نیست. چطور باید برایش توضیح داد که ذکر منبع چیزی از ارزشهای کار و کافهاش کم نمیکند؟ چرا به ذهنش نرسید که ذکر نام و نشان نویسنده و منبع اصلی یکی از بایدهای اصلی است؟ کجای کار میلنگد که چنین اشتباه فاحشی را انجام داد؟ از همین لحظه بود که به صفحات اینستاگرام برخی شرکتها سر زدم و متوجه شدم ای دل غافل، تعداد عکسهای بدون منبع آنقدر زیاد هست که حتی برخی آدمها کامنت گذاشتهاند و اعتراض کردهاند. اینجا دیگر پای عکاس حرفهای و هزینه و دستمزد و … در میان نیست که ترسی به جان افراد بیندازد. دنیای مجازی است و اسم آوردن از افراد بیشتر به حکم اخلاق و احترام و مهربانی اتفاق میافتد. با این وجود کسانی هستند که چنین فرصتی را به تهدید تبدیل میکنند.
در اولین جلساتی که نوشتن را به شما یاد میدهند، تفاوتی ندارد نوشتن برای روزنامه باشد یا وبسایت، نوشتن برای دنیای مجازی باشد یا حتی داستان و فیلمنامه، معمولا در همان نخستین جلسات برایتان توضیح میدهند که هیچچیز به اندازه ذکر منبع واجب و لازم نیست. طبق اصول اخلاقی که موظف هستید منبع را ذکر کنید و به دیگران اطلاع دهید چنین خبری را از فردی دیگر یا خبرگزاری متفاوتی برداشتهاید. اما به جز اخلاق، سد دیگری هم دارید؛ اعتمادسازی. اگر چنین خبری اشتباه از آب دربیاید، از چشم دیگران مسئولیت این اشتباه بر گردن شماست و نه برعهده منبع اصلی. پس دیوار اعتماد فرومیریزد و دیگر کسی به شما و خبرها و نوشتههایتان اهمیت نمیدهد. زمانی که از نوشتن در معنای کلی فاصله میگیریم و به سراغ تولیدمحتوای دیجیتال میرویم و از تولید محتوا به قصد بازاریابی صحبت میکنیم، داستان سختتر هم میشود. فردی که عکس را منتشر کرده، در حقیقت یک کاربر خوشذوق به حساب میآید. چرا با ننوشتن نام او، دلخوری و کینه بسازیم؟ به جای آنکه او را از کاربر خوشذوق به کاربر فعال تبدیل کنیم، دلزدگی برایش بسازیم و اعتبار کار را از او بگیریم و به خودمان بدهیم؟ در دوره و زمانهای که یکی از اصول اولیه تولیدمحتوای دیجیتال، پیداکردن مخاطبان وفادار است، چه دلیلی دارد تا کاربران سرخورده تحویل بگیریم؟
چنین اشتباه فاحشی، معمولا به دو سه دلیل اتفاق میافتد؛ یا بیحوصلگی است که فاجعه به بار میآورد. در آن لحظه به جای پیدا کردن اسم فرد، دکمه ارسال را فشار میدهیم، با بیخیالی شانه بالا میاندازیم و میگذریم. دلیل دیگر به صورت عمومی بیتوجهی است. اهمیتی برای منبع قائل نشدن که خودش نمونه بارز دزدی به حساب میآید و قطعا هیچکس دلش نمیخواهد در ابتدای راه دزد خطاب شود و اعتبارش از میان برود. برای سومین دلیل نیز اجازه بدهید یک مثال بیاورم.
اگر شما به یک وبسایت سر بزنید، تصمیم بگیرید جملهای خوشایند درباره این وبسایت بنویسید و آنها بدون ذکر نام شما، از این کامنت به عنوان جمله تبلیغاتی استفاده کنند، چه حالی پیدا میکنید؟ سرخوردگی؟ دلزدگی؟ احساس نمیکنید که ایده خلاقانه شما، به نام یک شرکت منتشر شده و هیچکس چنین اعتباری به شما نمیدهد؟ حالا اگر بدانید واقعا فرد قصد سوءاستفاده داشته چه احساسی پیدا میکنید؟ عصبانیت؟ خشم؟ بیاعتمادی؟ یکی از رایجترین دلایل عدم ذکر منبع، قلدری و سوءاستفاده است و نمایشی از بینیازی به دیگران. آنهم در شرایطی که برای درآمدزایی به دیگران نیاز داریم و این نمایش بینیازی فقط به بیاعتبار کردن ما منجر میشود.