استارتاپ‌های ایرانی گفتگو

همیشه برخاستن

بهروز فروتن

«مهر تو چون شد پیشه‌ام / دور از تو نیست اندیشه‌ام» و…؛ نوای موبایل بهروز فروتن این‌چنین در گوشم طنین‌انداز می‌شود. صدایش گرم و رساست. چند روز بعد که می‌بینمش، همین شور و عشق به وطن و تولید برای کشور و غرور و عشق به کار کردن در حرف‌هایش موج می‌زند. پسرک ته‌تغاری خانواده‌ای هفت‌نفره که از ۶ ‌سالگی در بازار کار حضور داشته، حالا ۷۲ ساله است اما خودش را جوانی ۲۵ ساله می‌داند که ۶۲ سال در فضای کسب‌وکار ایران کار کرده است. تلخ و شیرین‌هایش بی‌شمار است؛ بارها ققنوس‌وار به خاکستر نشسته اما باز کسب‌وکاری از رنگی دیگر را آغاز کرده است. از هر لحاظ یک سلبریتی تمام‌عیار است، شاید سلبریتی‌ترین فردی که می‌شود در این صفحه جایش داد. معجونی از آغازها، انجام‌ها و دوباره آغازکردن‌ها. پیرمردی یکپارچه جواهر. بنیانگذار گروه صنایع غذایی بهروز و صاحب برند کنونی بهرنگ، در صبح گرمی از تابستان از شکست‌ها، پیروزی‌ها و تجاربش در فضای کار و کارآفرینی ایران گفته است.

  •  بهروز فروتن از چه سنی وارد بازار کار شد؟

از ۶ ‌سالگی؛ تابستان‌ها انواع کارها را انجام می‌دادم، با اینکه پدرم امیر لشگر بود و نیاز مالی نداشتیم. آهنگری، نجاری، بستنی‌فروشی و تراشکاری و ریخته‌گری کارهای آن دوران بود. در واقع هم بازی می‌کردیم و هم کار.

  •  کارکردن در چنین سنی بعدها چه تاثیری در روند کار و زندگی‌تان گذاشت؟ 

بچه از دوران کودکی یاد می‌گیرد که کار، عار نیست؛ یک جامعه پویا نباید کار را عار ببینید. رهبری کردن یعنی ترویج کار و کار کردن با عشق. من اگر امروز کارآفرینم، حاصل ۶۰ سال پیش است. کار برای من فرآیندی از تعالی بود. من بچه آخر خانواده‌ای هفت‌نفره بودم که از بین آن‌ها بیشتر از بقیه در بازار کار بودم. نمی‌دانم چرا پدرم مرا واداشت که در کودکی کار کنم. شاید در تخیلش این بود که این کودک می‌تواند کارآفرین شود. پدرم ۲ ریال می‌داد به آهنگر که من پیشش باشم و شب آن را به من بدهد. یعنی نخستین دستمزدم ۲ ریال بود.

  •  چرا الان چنین فرهنگی در جامعه به چشم نمی‌خورد؟ یعنی فرهنگ آموزش کار در سنین پایین؟ 

امروزه شرایط بزرگی رقم خورده و درست است که کسب‌وکارهایی از آنچه در زمان ما بود در سطح شهر به چشم نمی‌خورد اما بازار مکاره بین‌المللی در اختیار جوانان قرار گرفته است؛ از طریق صفحات کامپیوتر و فضای اینترنت. در واقع می‌خواهم بگویم که فرصت کار کردن همیشه وجود دارد و تنها شکل و شمایلش عوض می‌شود. اما کسی از این فرصت استفاده نمی‌کند یا کم استفاده می‌کند. من به سه دخترم در محیط خانه بابت کاری که انجام می‌دادند، دستمزد می‌دادم تا یاد بگیرند، کار کنند. شوق کار کردن را باید در فرزندان ایجاد کرد. از کودکان نظرخواهی کرد تا مدیریت و فکر کردن را تمرین کنند؛ چون عمر مفید، عمر کار است.

  •  با ایجاد مدرسه‌ای به صورت پیمانکاری دبیری آغاز می‌کنید؛ چرا این کار را رها کردید؟ 

حدود سال۴۴ یا ۴۵ بود که معلم بودم؛ اما به دلیل صداقت و راستی بیش از اندازه مجبور شدم مدرسه را در اختیار شریکم که بینشی صرفا تجاری داشت، قرار دهم. بعد از آن به عنوان تدارکات شرکت ساختمانی کار می‌کردم. کم‌کم پیشرفت کردم و خودم به عنوان یک پیمانکار، پروژه می‌گرفتم و حتی شرکت پیمانکاری‌ام را ثبت کردم. کار پیمانکاری را با موفقیت انجام دادم ولی براساس یک اعتماد بیش از اندازه، تجربه تلخی ایجاد شد. تا سال ۵۶ پیمانکار بودم.

  •  از این تجربه تلخ بگویید. 

فکر می‌کردم همه، همه‌چیز را درست می‌گویند و ضریب صداقت آدم‌ها را ۱۰۰ حساب می‌کردم و متوجه نبودم که یک اتومبیل همه چیزش اگر خوب باشد، ترمزش هم خوب است و گاهی باید از این ترمز استفاده کرد. حدود ۱۰ سال پیمانکار بودم. خانه، اتومبیل، ویلا و… به ‌دست آوردم اما همه را از دست دادم. هرآنچه اندوخته بودم، از دست رفت. لودر، جرثقیل، تراکتور و… و خلاصه هرچه داشت، از دستم رفت. در این زمان حدودا ۳۱ ساله بودم و نخستین فرزندم در سال ۵۴ به دنیا آمد. با این اوضاع شدم مستاجر منزل خودم. با چشمی گریان به خانه آمدم. در حالی که به زیر صفر رسیده بودم، خودم را باخته بودم. اینجاست که باید تمام‌قد به احترام همسرم بایستم. همسرم گفت مگر تو همیشه نمی‌گفتی که در دوران کودکی کلی کار انجام داده‌ای؛ حتی طناب درست می‌کردی و به دختربچه‌ها می‌فروختی و تازه به پیمانکاری و مهندسی ذوب فلز رسیدی؛ الان هم می‌توانی. گفتم دیگر نمی‌توانم چون هیچ چیزی برایم نمانده است. گفت امید داری؟ گفتم بله. گفت پس می‌توانی. قابلمه‌ای در خانه داشتیم که گفت از همین‌جا شروع می‌کنیم. سالاد الویه، کشک‌بادمجان می‌پزیم و می‌فروشیم.

  •  به عنوان مدیرعامل یک شرکت پیمانکاری، چگونه با این اوضاع کنار آمدید؟ 

من تا چند روز قبل از این اتفاقات، بنز سوار می‌شدم و راننده داشتم؛ حالا باید ظروف سالاد الویه و شله‌زرد را با ماشین کرایه‌ای به مغازه‌ها می‌بردم که شاید بخرند یا نه. حالا باید برای تهیه مواد غذایی، ساعت ۳ نصفه‌شب می‌رفتم میدان امیر سلطان در شوش و میدان گمرک جنس می‌خریدم. در این دوران شبی یک ساعت می‌خوابیدم. غرورم له می‌شد، خجالت می‌کشیدم اما انرژی خانواده پشت سر من بود. بعدها یک ژیان دست دوم با ۵ هزار تومان برای این کار خریدم. سخت بود، خیلی سخت بود اما چاره‌ای نبود و چشم امید خانواده به من بود. سختی‌های دیگر هم از راه رسید. اوایل مواد غذایی را نمی‌خریدند؛ فاسد می‌شد و برگشت می‌خورد یا می‌خریدند، پول نمی‌دادند یا نمی‌خریدند و تاریخش می‌گذشت و من دیگر هیچ پولی برایم نمانده بود. با خودم گفتم دیگر نمی‌شود. اما همسرم طلاهایش را فروخت، حتی حلقه ازدواجش را. در آن زمان دو فرزند داشتم و همسرم فرزند سوم را در راه داشت. اما امیدوار بودم، هر چند دستم خالی بود.

  •  دیگر کم‌کم به دوران جنگ هم رسیده بودید؛ درست است؟ 

بله؛ جنگ شروع شده بود و مهم‌تر از همه این‌ها، اینکه آدم‌هایی که در اداره‌ها مسئولیت‌ها را برعهده گرفته بودند، هیچ نسبتی با تولید نداشتند. فکر می‌کردند همه چیز باید وارد شود و اصولا تولید داخلی برای‌شان تعریف‌ نشده بود. در واقع در اینجا مبارزه اندیشه درگرفته بود. در مقابل من آدم‌هایی بودند که تولید را باور نداشتند، اقتصاد را وابسته و کار کردن را ننگ می‌دانستند؛ اما من کار را شرف می‌دانستم، چون کار را تولید ثروت مالی و خاستگاه اندیشه می‌دانستم.

  •  چند سال در خانه کار و چه محصولاتی تولید می‌کردید؟ 

اوایل سالاد الویه، شله‌زرد و مربا تولید می‌کردیم. به همین منظور، دستگاه میکسر کوچکی خریدیم که مثلا تا ۴۰ کیلو غذا را میکس می‌کرد. خیلی چیزها را هم بلد نبودیم. مثلا برای تهیه سس، یا تخم‌مرغ‌هایش زیاد بود و خیلی چرب می‌شد یا مشکل دیگری پیدا می‌کرد و ما با آزمون‌وخطا پیش می‌رفتیم. خواهرخانمم این مسائل را می‌دانست و بسیار کمک می‌کرد و به نوعی مدیر تولید بهروز بود. در آن زمان ۱۱ نفر بودیم که همگی از خانواده ما بودند و البته حقوق می‌گرفتند؛ هرچند پولی نداشتم که به‌موقع به آن‌ها بدهم و به‌نوعی، قرضی برایم‌ کار می‌کردند. برای گسترش کار به زیرزمین ۱۱ متری خانه‌مان رفتیم. در واقع از سال ۵۶ تا سال ۶۱ در زیرزمین خانه کار و از آنجا به انباری نقل مکان کردیم.

  •  در آن زمان شما رقبای گردن‌کلفتی مانند چین‌چین و مهرام داشتید. با چه تفکری امیدوار بودید که جایی برای‌خودتان باز کنید؟

رقبا من را عددی حساب نمی‌کردند و اصولا من و برندم را رقمی نمی‌دانستند. اما من چون در دانشگاه روابط ‌عمومی خوانده بودم و با مبانی علم جامعه‌شناسی آشنایی داشتم، به گسترش روابطم پرداختم. نفوذ در اجتماع را خوب می‌فهمیدم و می‌دانستم چگونه باید به مردم احترام گذاشت که محصولات ما را بخرند. تبلیغات محیطی را شروع کردیم؛ از همان دوستان و آشنایان ما به مغازه‌ها می‌رفتند و مواد غذایی ما را طلب می‌کردند. بعد از آن‌ها چند ویزیتور می‌رفتند و محصولات ما را عرضه می‌کردند. این بود که مغازه‌دار احساس می‌کرد چنین جنسی مشتری دارد و از ما می‌خرید. به یاد دارم که سالاد الویه را می‌فروختیم ۷ تومان. بعد آن‌ها چک ۴ ماهه می‌دادند و خود ما آن را نقد می‌خریدیم ۱۰ تومان. این باعث شد که فروشگاه‌ها و مغازه‌ها از من بیشتر بخرند. بعد از مدتی که این محصولات شناخته‌شده شد و مردم خواهانش بودند و خریدار داشت، دیگر به قیمت قبلی نمی‌دادیم. مثلا همان ۱۰ تومان می‌دادیم و پول‌مان را هم نقد می‌گرفتیم. یکی از کارهایی که من کردم و خیلی‌ها شاید نمی‌کنند، این بود که پولی که به‌دست می‌آمد، دوباره برای تولید و برای گسترش کار هزینه می‌کردم تا تولید بزرگ‌تر شود.

  •  تا سال ۶۱ در زیرزمین خانه کار می‌کردید؛ کار هم در حال گسترش بود و به‌نوعی بهروز در حال شکل‌گیری. بفرمایید که حرفه‌ای تولیدی بهروز چگونه آغاز شد؟ 

بهروز از سال ۵۶ در خانه و با سرمایه‌ای اولیه حدود ۵ هزار تومان شروع شد. به این صورت که با گسترش کار و رشد خرید محصولات‌مان، تصمیم گرفتم که مکان بزرگ‌تری را اجاره کنم. بنابراین انباری در اکباتان گرفتم و شروع کردم به تجهیزش. دستگاه‌ها و ابزارهای لازم را در آنجا مستقر کردیم تا زمانی که قرار بود برای بازدید بیایند و پروانه‌های لازم را برای شروع کار با برند بهروز بگیریم؛ اما درست در صبح همان روز بر اثر بی‌احتیاطی یکی از افراد تعمیرکار که در حال جوش‌دادن وسیله‌ای بود و کارهایی از این دست، تینر در کف سالن می‌ریزد و آتش می‌گیرد و کل سالن با همه دستگاه‌ها و وسایل در آتش سوخت. سالن اجاره‌ای، همه چیز از سر قرض و… و من مانده بودم و زمینی که دوباره می‌سوخت. وقتی به کارگاه رسیدم که آخرین کارها را برای حضور بازدیدکننده‌های وزارتخانه مذبور به اصطلاح راست‌وریست کنم، دیدم سقف و دیوارها ریخته بود و هیچ چیزی جز سیاهی باقی نمانده بود. به کارگران گفتم چرا آتش‌نشانی را خبر نکردید، گفتند خبر کردیم و آمد اما وقتی شیلنگ آب را باز کرد، تانکرش خالی بود؛ یعنی آتش‌نشانی با تانکر خالی به محل حادثه آمده بود!

  •  در آن لحظه چه کردید؟ چه احساسی داشتید؟

(کمی مکث می‌کند و آه بلندی می‌کشد) باور کنید شوکه شدم اما تنها برای لحظاتی؛ متاثر شدم اما در آن نماندم. با خودم گفتم این هم نوعی آزمایش است. باید دوباره شروع کنم. به کارگران گفتم وسایل سوخته را از کارگاه خارج و فضا را از سیاهی پاک کنند؛ سیاهی آدم را متاثر می‌کند. صبح که برای بازدید آمدند، گفتند که چرا همه‌جا سوخته است؟ پس کارگاه کجاست و جمله‌ای بر زبان آوردند که هنوز هم بعد از گذشت چند دهه از آن می‌رنجم. آن دو مامور گفتند پس کارگاه را سوزانده‌ای که از اداره بیمه پول بگیری! (فروتن در این لحظه اشکش سرازیر می‌شود) در حالی که می‌توانست بگوید غصه نخور، دوباره می‌سازی. من در آن زمان اصلا نمی‌دانستم بیمه چیست و کارکردش چگونه است.

  •  بالاخره پروانه کسب را چه زمانی دریافت کردید؟ 

بعد از این قضیه ۲۹ ماه هر روز به غیر از روزهای تعطیل به وزارتخانه برای دریافت پروانه کسب می‌رفتم و نمی‌دادند. چون ساعت ۳ نصفه‌شب بیدار می‌شدم و به میدان‌های تره‌بار می‌رفتم که مواد غذایی خریداری کنم و حتی کار به جایی رسیده بود که هر شب یک ساعت می‌خوابیدم؛ همیشه چشم‌هایی پف‌کرده و سرخ داشتم. اما در آن وزارتخانه و اداره به من می‌گفتند تو حتما اهل خمر و نوشیدن و این‌جور بساط‌ها هستی و اهلیت دریافت پروانه کسب و تولید را نداری. اما بعد از ۲۹ ماه دوندگی و بعد از بیرون کردن از اتاق، پرت کردن مدارکم از طبقات در حیاط ساختمان، حرف زشت شنیدن، عینکم را پرت کردن و…، بالاخره یک روز در آسانسور بود که امضای پروانه تولید را گرفتم؛ یعنی بین زمین و آسمان!

  •  اما بعدها تغییرات بزرگی ایجاد شد و شما جواب این دوندگی‌ها را گرفتید.

امروز بعد از سال‌ها این افتخار را دارم که به عنوان مشاور عالی صنایع غذایی کشور و بنیانگذار گروه صنایع غذایی بهروز و چندین پست دیگر می‌توانم به شما بگویم که از ۱۱ متر زیرزمین خانه‌ای که در آن کار می‌کردم به ۴۰ هزار مرکز توزیع در سراسر کشور رسیده‌ام. ژیان من به ناوگان توزیع کشوری تبدیل شد و کارگاه سوخته من در اکباتان شد ۸۰ هزار مترمربع زمین کارخانه بهروز.

  •  موفقیت‌های بهروز در گرو چه مسائلی بود؟ چگونه این تبدیل‌ها حاصل شد؟

صنایع غذایی با ذائقه مردم سروکار دارد. به یادگار ماندن طعم خوش، لذت چشیدن و ایجاد خاطره خوب برای مشتری، از مهم‌ترین ارکان ماندگاری در صنعت غذاست. برگزیدن راهی جز این به سراب شکست می‌رسد. برای اینکه در صنعت غذا بمانم، کارهای زیادی انجام دادم. نخستین مرکز تحقیقات صنعتی در حوزه مواد غذایی را در کشور ایجاد کردم تا بهترین‌ها را تولید کنیم؛ اما بر اساس ذائقه مردم و بر اساس علم روز دنیا. من تجربه‌ و علمی در صنعت غذا نداشتم اما استخدام نیروی انسانی کارآمد، پر و بال من را گسترش داد. البته اندیشه پیشرفت و کار کردن یک لحظه هم من را تنها نمی‌گذاشت و کار بی‌وقفه را سرلوحه زندگی‌ام قرار داده بودم. من نخستین کسی بودم که تبلیغات تلویزیونی انجام دادم. آن هم در بازی داربی در سال ۱۳۷۳ در بندرعباس و در حد چند دقیقه که پارچه‌نوشته‌ای با نام بهروز را نشان دادند. نخستین صادرکننده نمونه کشور شدم و نخستین تلاشگر در ایجاد موسسه‌های استاندارد و آزمایشگاه و حمایت‌ از محیط زیست. باید توجه داشته باشید که نخستین‌ها در جسارت است. من معتقد هستم که باید هدفگرا باشیم و با داشتن ایده، هدف‌ها را براساس ایده تقسیم کنیم و در گام‌های مختلف آن را پیش ببریم. حتی اگر موفق هم نشویم و غلطی در کارمان باشد، باز هم باید نگاه مثبتی داشته باشیم؛ چون این می‌شود تجربه‌ای برای اینکه دیگر اشتباه نکنیم. بنابراین حس ناموفق بودن و غلط و اشتباه نباید مانعی برای کار کردن باشد. انجام کار غلط، بهتر از انجام ندادن کار است.

  •  دوران بهروز شروع شد؛ با همه گرفتاری‌های صدور پروانه کسب‌ و تولید. در ادامه کار چه مسائل فرهنگی و محیطی وجود داشت که مانعی برای پیشبرد کسب‌وکار یا حداقل سنگ‌انداختن‌ها بود؟

روزی در دانشگاهی و طی مراسمی، شخصی به عنوان سخنران حضور داشت که من هم در این مراسم حاضر بودم. این فرد با اشاره به من و سایر تولیدکنندگان گفت که این آدم‌ها زالوصفتانی هستند که خون جوانان ما را در این شیشه‌ها می‌ریزند و به خارج از ایران صادر می‌کنند! به من تولیدکننده این حرف را زد! از من تولیدکننده به این صورت تقدیر شد! من در چنین فضایی رشد و تلاش کردم. الان که پروانه کسب می‌دهند و کسی نمی‌خواهد؛ کسی نیست که این همه دردسر را به جان بخرد و دنبال تولید برود و اشتغالزایی کند. اما من ایستادم و شدم واحد نمونه کشوری. آن زمان تفکرات مقابل تولید بود و با تولید میانه‌ای نداشت و عدم تولید را تبلیغ می‌کرد. در آن زمان ما ۱۶۰۰ واحد مواد غذایی داشتیم و الان بیش از ۱۲ هزار واحد تولیدکننده مواد غذایی و بیش از ۸۰ هزار نوع تولید صنعتی داریم. امروز ۴ برابر اوایل انقلاب، تولید محصولات کشاورزی داریم؛ در حالی که جمعیت‌مان ۲ برابر شده. رشد تولید داشته‌ایم و خوب بوده اما لازم و کافی نیست. امثال ما که به خاطر کشور و باور به غرور کشور کار کردیم، زمینه‌ساز پیشرفت امروزمان شده‌ایم. بیش از ۴۰۰ مدال و لوم داخلی و بین‌المللی گرفته‌ام که مسئولیت‌ من را بیشتر کرده است. به همه نقاط کشور احساس مسئولیت می‌کردم و همه را بچه‌های بهروز می‌دانستم.

  •  از زمینی سوخته آغاز کردید و به برند بین‌المللی بهروز رسیدید. آیا طی دوران کار، شرایط را برای تحصیل یا سرمایه‌گذاری کسی فراهم کرده‌اید؟

طی همه دورانی که کار کردم، هر سال بیش از ۶۰ تحصیلکرده از صنایع بهروز غذایی، فارغ‌التحصیل می‌شدند. بسیاری از افرادی که به نوعی راهی به دانشگاه‌ها نداشتند یا شرایط کار را از آن‌ها می‌گرفتند و موانعی برای حضورشان در سایر محیط‌های کاری بود، در آزمایشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی ما دانش می‌آموختند و کار می‌کردند. نخستین کار تحقیقات کشاورزی را در کارخانه‌ام آغاز کردم و تولید گیاه بدون آب (هیدروپولیک) را انجام دادم. هنوز هم برای تولید این گیاه به مراکز مربوط به کشاورزی مشاوره می‌دهم. هر من از جایی حتی یک ریال نگرفته‌ام؛ پول هتل، رستوران، هواپیما و… را خودم پرداخت کرده‌ام؛ چون پول گرفتن را به‌نوعی فروختن خودم می‌دانم. این اصول را همیشه رعایت کرده‌ام، چون این‌ها جنبه‌های بزرگی از شخصیت یک کارآفرین است. به‌طور قطع و یقین به شما می‌گویم که درصد زیادی از افرادی که در حال حاضر از تولیدکنندگان عرصه صنایع غذایی ایران به شمار می‌روند یا روزگاری در کارخانه بهروز کار یا به نوعی مشارکت کرده‌اند و

حتی بعضی در کارخانه من مسئول فنی بوده‌اند و به افراد زیادی بورسیه تحصیلی داده‌ام.

  •  اصولا تعریفی که شما از کارآفرینی دارید، چیست؟ چون معمولا تعاریف بلندبالا و بعضا ترسناکی از این اصطلاح داده می‌شود که کسی جرأت نزدیک شدن به آن را ندارد. 

ببینید من اصلا موافق نیستم که کارآفرینی را به این شکل جلوه بدهند. هر کسی می‌تواند کارآفرین باشد، تعریف ساده‌ای هم دارد؛ تبدیل اندیشه به عمل می‌شود خلق و آفرینش. یک مخترع هم کارآفرین است. نباید این اصطلاح را گنده کنیم. نباید از دسترس خارجش کنیم. یک معلم هم می‌تواند کارآفرین باشد، چون کارآفرین نان‌آور و پیمانکار نیست. کارآفرین ایجاد تفکر می‌کند برای خلق آثار. حتی یک پزشک هم کارآفرین محسوب می‌شود. اما انگار در کشور ما با گنده کردن این اصطلاح، می‌خواهند دست زیاد نشود و مانع حضور دیگران برای خلق و تولید شوند. کارآفرین جسارت دارد، از خودش متوقع است و نه از دیگران.

  •  کارآفرینی بهروز از ۱۱ نفر به چند نفر رسید؟

در خود واحد مرکزی بهروز بیش از ۱۵۰۰ نفر مشغول به کار بودند. اما وجه دیگری که من بسیار به آن افتخار می‌کنم این است که ۶ واحد در ۶ گوشه کشور داشتیم که محصول را در محل تولید و زیر نظر بهروز کار می‌کردند. افراد زیادی هم در این واحدها کار می‌کردند و گاه در هر واحد تا ۵۰۰ نفر مشغول به کار بودند. واحدهای آشپزخانه‌ای کوچک که در گوشه‌وکنار کشور بودند و کیفیت لازم را داشتند اما برند نداشتند و سرمایه حضور در بازار را هم نداشتند، بنابراین کارخانه بهروز از آن‌ها می‌خواست که مثلا در مشهد رب را با کیفیت مورد نظر برایش تولید کنند و با برند بهروز به بازار عرضه می‌شد. این واحدها با این شگرد سرپا ماندند و کارخانه بهروز هم با این ترفند به رشد هرچه بیشتر خود ادامه می‌داد. چون تولید در محل به لحاظ اقتصادی هم به‌صرفه‌تر بود.

  •  در ادامه همان آمارهایی که ارائه کردید، می‌خواهم بدانم که تولید قابلمه‌ای شما در آشپزخانه منزل یا از زیرزمین ۱۱ متری در نهایت به چه میزان تولید رسید؟

اگر در زیرزمین یا کارگاه روزی ۱۰ کارتن مواد غذایی تولید می‌کردیم، این میزان تنها در یکی از واحدهای کارخانه‌ای بهروز، به روزی ۸ هزار کارتن رسید. واحدهای دیگر هم به نسبت نیازی که داشتیم روزانه تا یک‌هزار کارتن تولید داشتند.

  •  نخستین صادرات شما به چه کشوری بود؟ 

به دوبی بود که چون تابستان بود و ما سردخانه نداشتیم و به‌خاطر گرمای هوا، همه بارمان را منهدم کردند. بعد از آن به آلمان، ژاپن و در نهایت ما نخستین کارخانه‌ای هستیم که کالا را مطابق با استاندارد اف‌دی‌ای آمریکا (سازمان غذا و داروی آمریکا) تولید کردیم که در ویترین فروشگاه‌های آمریکا به فروش رسید. در حالی که ۴ سال در دادگاه مبارزه کردم تا کالایم بدون بازبینی در گمرکات آمریکا وارد این کشور شود و با برند بهروز و با نام ایران در این کشور به فروش برسد.

  •  گفتید که سرمایه اولیه بهروز ۵ هزار تومان بود. این سرمایه اندک در زمان اوج کسب‌وکارتان به چه میزان رسیده بود؟ 

به بیش از ۱۰۰ میلیارد تومان سرمایه ثابت رسیده بود و این جدا از هزینه‌های جاری کارخانه و زندگی و خانواده بود.

  •  آقای فروتن شاید خیلی‌ها با خواندن داستان کسب‌وکار بهروز فروتن، فکر کنند که حتما از ضریب هوشی عجیب و غریبی برخوردار بوده و مثلا همه نمرات دوران مدرسه‌اش ۲۰ بوده. دوران دبیرستان چگونه شاگردی بودید؟

باور کنید من آرزو داشتم نمره ۱۵ یا ۱۶ در کارنامه‌ام داشته باشم. من به زور تک‌ماده و تجدید و… قبول می‌شدم. ۱۰ و ۱۲ و… بهترین نمرات من بود! شاید شیطان و بازیگوش بودم یا بیش‌فعالی که الان می‌گویند. حالا خاطره‌ای هم از آن دوران دارم که بد نیست به شما بگویم؛ من چپ‌دست بودم و اینکه می‌گویم بودم و از فعل گذشته استفاده می‌کنم، داستان دارد. فرهنگ غلطی که در آن زمان رایج بود، این بود که می‌گفتند چپ‌دست‌ها شیطان در وجودشان دارند! به همین دلیل خانواده دست چپ من را با گونی می‌بستند، چوب لای انگشتان دست چپم می‌گذاشتند، فشارشان می‌دادند و تنبیهم می‌کردند تا با دست راست بنویسم و با این اعمال شاقه که ریشه در فرهنگی غلط و خرافی داشت، من را راست‌دست کردند! الان با دست راست می‌نویسم ولی هنوز هم دست چپم قدرت بیشتری دارد.

  •  بهروز بزرگ شد و رشد کرد و بین‌المللی شد اما الان کنار آقای فروتن نیست. داستان از چه قرار است؟ تا چند سال پیش بهروز را داشتید؟

تا تاریخ ۱/۱/۱۳۹۰ بهروز را داشتم و در این تاریخ واگذار کردم.

  •  طی چه فرآیندی چنین اتفاقی افتاد؟ دل کندن از چنین فرزندی نباید آسان باشد؟

ناچارم پاسخی ندهم؛ من در حکم مادر واقعی، بچه‌ای به نام بهروز بودم که فرد دیگری از یک طرف می‌کشید و من باید از طرف دیگری می‌کشیدم؛ به‌عنوان مادر واقعی ترجیح دادم که بگذارم بهروز زنده بماند. البته اینکه بهروز دست من نیست، دلیل نمی‌شود که هستی من را گرفته باشند. من برند را در خودم دیدم و اسم خودم را روی محصولاتم گذاشتم. الان هم بهروز را به دلایلی که نمی‌توانم بگویم، ندارم؛ هیچ اشاره‌ای نمی‌توانم بکنم.

  •  الان بهروز دست چه کسی یا کسانی است؟ آیا شما بهروز را فروخته‌اید یا طی فرآیندی آن را واگذار کرده‌اید؟

نمی‌دانم دست چه کسانی است و فقط می‌دانم که مال من نیست! ۱۰۰ درصد و در ظرف چند ساعت واگذارش کردم.

  •  واگذاری ناخواسته؟ درست است؟

نمی‌دانم، بعضی مسائل خط قرمز است. بیان کردن‌شان حیات فعلی‌مان را هم به مخاطره می‌اندازد و همین وجود فعلی را هم دردسرساز می‌کند. بهتر است پاسخی ندهم؛ اما جامعه به‌زودی پاسخ شما را خواهد داد.

  •  اشاره کردید که وقتی کسب‌وکار پیمانکاری شما به دلیل اعتماد بیش از اندازه به شرکا و اطرافیان از دست رفت و حتی اجاره‌نشین شدید، همسرتان مرجع روحیه شما شدند و کسب‌وکاری را از آشپزخانه آغاز کردید؛ بهروز که از دست رفت، عکس‌العمل خانواده چه بود؟ شما چگونه با این تجربه شکست کنار آمدید؟

هرگاه مصیبتی برای کسی پیش می‌آید، اول انکارش می‌کند، بعد حیرت می‌کند و متاثر می‌شود و بعد باورش می‌کند و حیاتش را ادامه می‌دهد. خانواده‌ام کمابیش در جریان این اتفاق ناخواسته بودند. شرایط اقتصادی بسیار سختی پیش آمده بود و بهروز را برای زنده‌ماندن واگذار کردم و این، دلخوشی‌ام بعد از بهروز بود.

  •  کسب‌وکار فعلی‌تان چیست؟ 

در حال حاضر کارخانه بهرنگ را دارم که در مقیاس کوچک‌تر همان کار کارخانه بهروز را انجام می‌دهد و در نزدیکی همان کارخانه قبلی است. به وسعت بهروز نیست چون توان مالی‌اش را نداشتم اما انگیزه‌های من از بین نرفته است. من راهم را می‌روم، حال ممکن است در این میان خلل‌ها، کاستی‌ها، سدها و موانع کوچک و بزرگی هم بر سر راهم قرار بگیرد اما من ادامه دادم.

  •  بهرنگ، بهروز موفق دیگری خواهد شد؟

الان هم در حد خودش شده است؛ بهرنگ هم راه پویایی را در پیش دارد و بزرگ‌تر هم خواهد شد. بهرنگ با تجربیاتی که به‌دست آورده‌ام، با فرآیند مدرن‌تری رشد خواهد کرد.

  •  بهرنگ را ایجاد کرده‌اید یا از قبل بوده و خریداری‌اش کرده‌اید؟

بهرنگ کارخانه‌ای بوده که به اصطلاح ۱۵ سال خوابیده بود؛ ۳۰۰ مورد شکایت و دادگاهی و مشکلاتی از این دست داشت. اما حتی بعد از بهروز، به سراغ این کارخانه ورشکسته رفتم و همه مشکلاتش را متقبل شدم و احیایش کردم. در حالی که کسی جرأت نمی‌کرد مسئولیت چنین کارخانه‌ای را قبول کند.

  •  آقای فروتن الان و در زمانه حاضر، بحث کسب‌وکارهای اینترنتی بسیار بالا گرفته و به وجه غالب جلسات کسب‌وکاری تبدیل شده است؛ شما به عنوان فردی که در حوزه به‌اصطلاح سنتی کسب‌وکار و تولید حضور داشته و دارید، نظرتان در مورد این حوزه چیست و اصولا چقدر نسبت به این حوزه شناخت دارید؟

در ابتدا باید بگویم که اتفاق فرخنده‌ای در حال شکل‌گیری است و این حوزه به دلیل گستردگی‌اش می‌تواند زمینه‌های اشتغال جوانان زیادی را فراهم کند. از طرفی ماهیت صنعت، امری به‌روز است. بنابراین اگر تولید مواد غذایی را در حوزه سنتی کسب‌وکارها دسته‌بندی کنیم، ابزارهای فروشش می‌تواند کاملا مدرن باشد. هر صنعتی باید فضای فرهنگ مدرن دنیا را بشناسد و به این واسطه بازار فروشش را فراتر از مرزهای یک کشور ببیند. از این راه می‌تواند به فرهنگ فروش، فرهنگ خرید، ابداعات تولید، مدیریت نوین کسب‌وکار و… دست یابد.

  •  بهروز فروتن هیچ‌گاه به دنبال استفاده از فضای وب و اینترنت برای فروش محصولاتش خواهد رفت؟ 

بله، همان زمانی هم که بهروز را داشتم این فضا را درک کرده‌ بودم و تیمی تشکیل دادم که زمینه‌های فروش اینترنتی محصولات بهروز را فراهم کند که این مسئله همزمان شد با از دست رفتن بهروز و همه چیز به‌هم خورد. همچنین «ایران‌فود» را راه‌اندازی کردیم که نخستین شبکه رایانه‌ای اطلاع‌رسانی تخصصی صنعت غذا بود که از فعالیت‌های علمی ما بود و هدفش بالابردن سطح اطلاع‌رسانی در بخش غذا و افزایش سهم کشورمان در بازار جهانی مواد غذایی بود.

  •  این اتفاق برای بهرنگ خواهد افتاد؟

برنامه‌اش را دارم اما هنوز به رشد مدنظرم نرسیده که بتواند هزینه‌های این‌چنینی را پوشش دهد و در صورت بی‌گدار به آب زدن، تنها بدنامی باقی می‌ماند و چون شعارم این است که یا نباش یا بهترین باش، فعلا وارد این حوزه نشده‌ام اما جزو برنامه‌های بهرنگ خواهد بود.

  •  کسب‌وکارهای سنتی هر کدام وب‌سایتی اینترنتی هم برای عرضه محصولات‌شان ایجاد کرده‌اند؛ نظر شما در این مورد چیست و چقدر می‌تواند به رشد کسب‌وکارشان کمک کند؟ 

اگر در کشورهای پیشرفته فضای مجازی به ابزاری قدر‌تمند برای فروش و عرضه محصول و خدمات تبدیل شده، به این دلیل است که آن‌ها محصولی بزک‌شده در این فضا نمی‌فروشند که واقعیتش چیز دیگری است؛ اما تصورم این است که در ایران استفاده از این ابزار حالت چشم و هم‌چشمی به خود گرفته است. تجربه من می‌گوید: تا زمانی که به کالایی اعتقاد ندارید و به آن عشق نمی‌ورزید، آن را به مشتری ارائه نکنید.

  •  طی دوران کاری‌تان، چه چیزی را یا انجام کدام کار را به عنوان مهم‌ترین و بزرگ‌ترین اشتباه یا شکست خود می‌دانید؟ 

اعتماد کردن بیش از حد به دیگران؛ ببینید من در زمینه اقتصادی بارها شکست خورده‌ام اما از بابت تعالی اجتماعی و غرور، افتخار کسب کرده‌ام. الان به پشت سرم نگاه می‌کنم و وقایع زیادی را می‌بینم؛ برای من پیش آمده که مسیر تهران تا اصفهان را به خاطر اسکورت جرثقیل ۴۵ تنی که دکلی۵۰ متری برای ذوب‌آهن می‌برد، ۱۵روزه رفته‌ام. در کوه‌های شهرکرد در زمستان گیر کردم و هفت ساعت در کوه پیاده آمدم. من اگر سختی، شکست یا تجارب ناشیرینی دارم، اگر سال‌های سال، تحقیر، توهین، بی‌پولی، بی‌ارزش شمردن‌ها و… را دیده‌ام اما غرور دارم و کماکان به آینده فکر می‌کنم.

  •  به عنوان کسی که در حوزه مواد غذایی با چالش بهروز مواجه شدید، چرا باز هم در همین حوزه سرمایه‌گذاری کرده‌اید؟ فکر نمی‌کنید باید زمینه کاری‌تان را عوض می‌کردید؟

ابدا! من هر جا که افتاده‌ام، باید از همان‌جا بلند شوم. چون باید بفهمی چرا زمین خورده‌ای و با رفع آن مشکلات، از همان نقطه و از همان‌جا بلند شوید. من باز هم از همین‌جا بلند می‌شوم. تفکر و قدرت رشد در حوزه‌های دیگری را هم دارم، کما اینکه همسرم الان تولیدی پوشاک دارد اما من باید از همین‌جا بلند شوم و حوزه کاری‌ام را عوض نمی‌کنم.

  •  بهروز با «دوست من سلام» آمد؛ شعار بهرنگ چیست؟

دبیر که بودم، وارد کلاس که می‌شدم می‌گفتم: بچه‌ها سلام. بعدها که بهروز را تأسیس کردم، به «دوست من سلام» تغییرش دادم و حالا بهرنگ با شعار «باز هم سلام» آمده است.

  • حرف زدن با بهروز فروتن سخت است!

در نیاوران ملاقاتش کردیم. پیراهن صورتی روشن پوشیده است؛ مرتب و اتوکشیده. موهای سفیدش را مرتب شانه کرده و با لبخند بزرگی به استقبال‌مان می‌آید. می‌گوید ببخشید جای‌مان کوچک است اما دل‌مان بزرگ است. دفتر کارش به زور یکصد متر می‌شود؛ شاید هم کمتر. روی صندلی چوبی، پشت میزی که روبه‌رو‌یمان قرار دارد، می‌نشیند و پیوسته می‌خندد. می‌گوید: «بهروز فروتن هستم، بنیانگذار گروه مواد غذایی بهروز.» نگاهش می‌کنم و بلند می‌شوم و روبه‌رویش می‌نشینم. نشریه را به او نشان می‌دهم. می‌گوید: «فضای بسیار مناسب و بکری است برای کار کردن.» فضای وب را می‌گوید. پشت سرش قاب‌عکس‌هایی ردیف هم قرار دارد؛ از سه رئیس‌جمهور لوح تقدیر گرفته و دیگر به دوره یازدهم نرسیده است. بوفه‌های پر از لوح تقدیر، کارت‌های اهدایی، ایزوهای سال‌های مختلف و… در گوشه و کنار این دفتر جمع‌و‌جور به چشم می‌خورد.

می‌گویم صدای تلویزیون را ببندیم تا بتوانیم صدای خودتان را با کیفیت ضبط کنیم؛ می‌گوید اصلا بلند شوید برویم در آن اتاق. با دستش اشاره‌ای می‌کند و راه می‌افتد، می‌نشیند و می‌گوید هرچه می‌خواهی بپرس؛ هر کدام را هم نخواستم، جواب نمی‌دهم! انگار می‌داند چه سوالاتی دارم. عکسی که به سیاق هنری و با شال و کلاه دارد و قاب کرده، در اتاق آویزان است. در این اتاق کتاب «همیشه برخاستن» هم در دستان رئیس‌جمهور فعلی‌ کشورمان است و انگار دارد آن را می‌خواند. همین کتاب را به ما هم می‌دهد و برای‌مان امضا هم می‌کند. حرف زدن با بهروز فروتن آسان نیست! به کلماتی چون شکست، تجربه تلخ، سختی‌ها، ناتوانی و… آلرژی دارد. همان‌جا حرفت را قطع می‌کند و شکست را ناموفقیت می‌خواند و هیچ تجربه‌ای را ناشیرین نمی‌داند. بعد از یک‌ ساعت‌ونیم گفت‌وگو و عکاسی، تا دم در به دنبال‌مان می‌آید. می‌گوید به زودی اینجا را بزرگ‌تر می‌کنم. حرف‌های دیگری هم می‌زند که خوشحال می‌شوم، خیلی خوشحال…

امتیاز بدهید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *