برداشت اول: پارسال و در آخرین شماره یا بهتر بگویم پیششمارهای که از شنبه منتشر کردیم، در یادداشتی نوشتم و پیشبینی کردم که پدیده استارتاپی سال 95 ایران، اسنپ خواهد بود. آنموقع اسنپکردن هنوز به یک فعل و مصدر فارسی تبدیل نشده بود و هنوز خیلی از همسنوسالهای خود من هم این سرویس اینترنتی کرایه تاکسی را نمیشناختند. اما جذابیتهای پیدا و پنهان اسنپ آنقدر بود که با کمی همجوارشدن با مولفههای سبک زندگی ایرانی و ریزودرشت اکوسیستم استارتاپی بتوان پیشبینی کرد که سال 94 اسنپ میترکاند! اسنپ ترکاند و کموبیش همان مسیری را رفت که اوبر طی کرده است؛ اگرچه در مقیاس و اندازه ایرانیاش. اوبر ارزشمندترین استارتاپ دنیاست. بیش از 80 میلیارد دلار ارزش دارد و روندهای جابهجایی مسافر را در دنیا عوض کرده است. البته همانطور که رشد اندازه و ارزش، و وایرالشدن اسم اسنپ مشابهتهایی با تجربه اوبر داشت، در یک همسانی جالبتوجه دردسرهای اوبری هم دامن اسنپ را گرفت. اگرچه اینروزها یارگیری و یقهگیری سنتیها و آنلاینها وارد راند داغ خود شده است اما چیزی که محرز است اینکه اسنپ یک راه برگشتناپذیر است؛ ماشینی است که راه افتاده و مسافران اسمارتفون به دست آن دیگر پیادهبشو نیستند. اسنپ پاسخ بهموقع و هوشمندانه به یک نیاز داخلی بود؛ با سرویس و استانداردهایی که مصرفکننده و مشتری ایرانی تا به حال ندیده و تجربه نکرده بود. راز موفقیت اسنپ و درست از آب در آمدن پیشبینی من همین درست دیدن یک نیاز بود؛ همین و بس.
برداشت دوم: بیش از 2 میلیون مهاجر همزبان افغان در ایران زندگی میکنند. آنها به امید زندگی بهتر، خانه و کاشانهشان را رها کرده و رخت اقامت در سرزمین همسایهای افکندهاند که قرابتی تاریخی و زبانی، تفکیک آن با سرزمین مادریشان و خاک غربتخواندنش را سخت میکند. این روزها که از همه جای دنیا صدای حمایت و همدلی با مهاجران برخاسته و سیاستهای مرد بیمنطق و موطلایی کاخ سفید موجب این همدلی بوده، شاید بد نباشد کمی هم سرمان را بچرخانیم و به این جمعیت بزرگ و قوموخویشهای تاریخی خود، نظری دوباره بیفکنیم. درست در روزهایی که ما در توییتر و تلگرام پیامهای زاکربرگ و اکانت توییتر را بازنشر میکنیم که چطور از مهاجران حمایت کردهاند و یا اطلاعیه ایربیاندبی را با ذوق برای یکدیگر میخوانیم که به مهاجران دیپورتشده جای اقامت مجانی میدهد، شاید بد نباشد به این فکر کنیم که ما چه کردهایم و چه میتوانیم بکنیم برای جمعیت مهاجر کشورمان. برای آنها که به امید دستگیری و حمایت ما به این سرزمین پا گذاشتهاند. به این فکر کنیم که چند نفر از این خیل بزرگ مهاجر، از اپلیکیشنهای فارسی یا خدمات آنلاین جامعه کسبوکارهای نوپای ایران بهرهای بردهاند؟ کدام سرویس، کدام آف، کدام پروموشن را برای آنها تعریف کردهایم؟ کجای مسئولیت اجتماعی شرکتها و استارتاپهای موفق داخلی گوشهچشمی به قوموخویشهای تاریخیمان انداختهایم؟ اصلا به این موضوع تا به حال فکر کردهایم؟ این جمعیت بزرگ یکی از همان گروههای خاص اجتماعی است که در یادداشتی پیش از این دربارهشان نوشته بودم و اشاره داشتم که ظرفیتها و تواناییها و نیازهای آنها در زیستبوم استارتاپی ایران هنوز محلی از اعراب ندارد. باید بگویم متاسفانه ندارد!
برداشت سوم: چندی پیش دو کودک افغان در یکی از انبارهای اطراف بازار تهران در آتش سوختند، پیشتر از آن آنچه بر سر دخترک افغانی به نام ستایش رفته بود، ما را حیرتزده کرد، پیشتر هم اگر کندوکاو کنیم از حادثهها و اتفاقهایی که تلخی و مهاجرت دو کلیدواژه تکرارشونده آنها بودهاند، چیزهایی خواهیم دید و خواند. داستانهای مهاجران همزبان ما، داستانهای تلخی است. گویی برای آنها رنج و غم مهاجرت به توان تلخی پیشامدها و نامهربانیها رسیده است. میخواستم پیشنهاد بدهم که در این روزهایی که به آخر سال نزدیک میشویم و فصل تعطیلات و سفر آغاز میشود، با حضور و وجود اینهمه استارتاپ حوزه گردشگری که از بلیت گرفته تا جای اقامت را میفروشند و سرویس میدهند، گوشهچشمی به این مهاجران تلخیدیده داشته باشیم. از هر 1000 بلیت که میفروشیم یک بلیت برای یک مهاجر افغان کنار بگذاریم، از هر 100 اتاقی که اجاره میدهیم، یک خانواده مهاجر را رایگان مهمان یک هتل یا مهمان سفرهای درونشهری اسنپی رایگانشان کنیم. اما یادم آمد که چه کسی باید این آفرها و سرویسها را به اطلاع آنها برساند؟ اصلا چند درصد آنها از اتفاقات وب فارسی خبردار میشوند؟ تقریبا هیچدرصد؛ متاسفانه!