هیچوقت در روزهای بزرگسالی، یک داستان کودکانه را با اشتیاق خواندهاید؟ داستان زندگی کودکی که میتواند مرزهای عجیب را طی کند، داستانهای خیالپردازانهای برای خودش بسازد، فانتزی جذاب و هیجانانگیزی را تصور کند و در دنیای خودش شاد و خوش و خرم زندگی کند؟ نخواندهاید؟ شما از یک اتفاق هیجانانگیز محروم ماندهاید؛ از یک داستان ساده اما خوشایند. شما این چند جمله از کتاب «خاطرات یک پسربچه ناقلا» را بخوانید: «افسوس، شرارت نامی است که به بدبختیهایی که دامنگیر طفل بیگناهی میشود که سرنوشت با او سر ناسازگاری دارد، داده شده است… همانطور که همه آگاهند، معلوم است که بدبختی هیچوقت تنها نمیآید: چیزی که وقایع دیروز کاملا آن را به اثبات رسانده است. اما این بدبختیهای پشت سر هم چنان به یکدیگر مربوط بودند که اگر بزرگترها چنان غرق در جمع و تفریق اعمال بچگانه ما نبودند، منطقا میبایستی همه آنها را یک بدبختی یا به گفته آنها یک شرارت به حساب آورد». داستان این کتاب، داستان شیطنتهای پسربچهای 9 ساله است که در منطق عجیب و غریب ذهنی خودش زندگی میکند و به دلیل بعضی از وارونهانگاریهایش ما را به خنده میاندازد. او سعی میکند توجیهی منطقی برای تمام اتفاقها پیدا کند و از آنجایی که مسئله خود اوست، همیشه در حال منطقسازی است.
این ویژگی دنیای کودکانه را ما بارها دیدهایم، نمونههای منحصربهفرد آن، همان نوشتههای کودکان درباره پدر، مادر، معلم، خواهر و برادر و … است. آنچه به ما نشان میدهد که دنیای کودکانه، با نوعی از سادگی عجین شده که به دل مینشیند و ما را سر ذوق میآورد. شاید به این دلیل که خودمان این دوره را گذراندهایم یا به این خاطر که این سادگی و شیطنتها ما را به وجد میآورد. شبیه وقتی که کودکی درباره پدرش مینویسد: «اگر پدرم را موقعی که به قولش عمل نکرده گیر بیندازی، میگوید: من زیر قولم نزدم، من نظرم را عوض کردم. من هم باور کردم.» یا آنجا که کودکی درباره مدرسه رفتن مینویسد: «من متوجه شدم که وقتی مدرسه شروع بشه، دیگه هیچوقت تموم نمیشه.» همین تصورات کودکانه است که ما را میخنداند و شنیدن و خواندنشان لحظههای متفاوتی برای ما رقم میزند.
اما پیشنهاد خواندن کتابهای کودکانه، در صفحهای که اینقدر جدی درباره مشاغل تازهکار و نوپا مینویسد، هرچند به نظرشما بیراه میآید، اما پیشنهادی بهشدت منطقی است. این تناقض و تضاد، در عین سادگی آزمون خود را پس داده است و مخاطب فراوانی دارد. فقط کافی است به کودک درون زنده در افراد نگاه کنید که چطور آنها را به زندگی امیدوار کرده و به این منطقهای مندرآوردی جان تازهای داده است. از اتفاقها و منطق دنیای کودکانه میتوان به نفع سادگی و هیجان بیشتر استفاده کرد و با تکیه بر آن از رخوت و بیحوصلگی فاصله گرفت. از آن ماجراهاست که هم حال شما را خوب میکند و هم مخاطب را سر ذوق میآورد. ممکن است در نهایت با منطق مندرآوردی فرصت فروش بیشتر را به دست نیاورد، اما قطعا حال خوش و بهتری را به مخاطب میدهد که ما را به یاد میآورد و فراموش نمیکند.
به جز منطق مندرآوردی اما سادگی نگاه انداختن به جزئیات در دنیای داستانهای کودکانه موج میزند؛ همان چیزی که در شبکههای اجتماعی به آن نیاز داریم؛ فرصت نگاه کردن به اتفاقهای جزئی از زاویهای دیگر، بدون آنکه تقصیر و مقصر و بررسیهای سخت و نمودارهای رنگ و وارنگ را به معرکه وارد کرد و به روشی کاملا خشن به دنبال اثبات حقانیت بود. همه دوست دارند تا از زاویهای متفاوت به مسائل نگاه کنند و چه بهتر که این فرصت را ما در اختیار آنها بگذاریم و از این مسئله، به سود شغل خودمان استفاده کنیم. به این امید که هم سادگی و رنگ و لعاب کودکی به دنیای ما بنشیند و هم مخاطب را به حال خوش مهمان کنیم. شبیه به کودکی که برای اولین بار شجاعت به خرج داده و از مدرسه فرار کرده، پیشنهاد ما این است که این سادهنویسی و تفاوت را امتحان کنید.