با توسعه علوم و فناوری مدرن، شرکتها امیدوار شدهاند که در خصوص رفتارهای مصرفکنندگان در مقابل محصولات و خدمات به پاسخهای دقیقتری دست یابند.
هیچ شرکتی نمیخواهد محصولش شکست بخورد. به همین دلیل آنها به بازاریابی عصبی روی آوردهاند. بازاریابی عصبی به دنبال آن است که نحوه اثرگذاری محرک بازاریابی روی افراد را از طریق مشاهده و تفسیر واکنشهای عاطفی آنها تشخیص دهد. بازاریابی عصبی روی این حقیقت تاکید دارد که فرآیندهای عاطفی در مغز درباره تمایل افراد به خرید محصولات و خدمات تصمیم میگیرد.
ارائهدهندگان بازاریابی عصبی از شیوههای علوم عصبی برای سنجش واکنشهای عصبی مصرفکنندگان نسبت به محصولات، تبلیغات، برندها و… استفاده میکنند. بنابراین شرکتها به حداکثر سود ممکن دست پیدا خواهند کرد. با اینکه هر یک خدمات و محصولات مختلفی را ارائه میدهند، اما هدف آنها یکی است: آشنایی با مغز ما تا بتوانند ما را متقاعد کنند چیزی را بخریم که آنها تولید و ارائه میکنند.
بازاریابی در این راستا به شرکتها کمک میکند. با استفاده از شیوهها و ابزارهایی مانند EEG و MRI، سیگنالهای الکتریکی مغز را میخواند و آنها را تجزیه و تحلیل میکند تا پاسخ پرسشهای مشتریان خود را بدهد. برای مثال، یک ابزار استاندارد در این حوزه EEG (موجنگاری مغز) است که فعالیت الکتریکی مغز ما را اندازه میگیرد.
بازاریابهای عصبی ادعا میکنند که اینگونه شیوهها بسیار مقرون به صرفهتر است اما حتی مهمتر از آن، این شیوهها نسبت به شیوههای سنتی کارایی بیشتری نیز دارد. در یک آزمایش با استفاده از شیوههای علوم عصبی مانند EEG نیازی به هزاران شرکتکننده نیست تا بتوانیم به یافتههای دقیق دست پیدا کنیم. فقط یک نمونه 20 نفره نیاز داریم. این بدان دلیل است که مغز انسانها بهطور چشمگیری شبیه یکدیگر است، با اینکه تفاوتهایی بین زنان و مردان یا کودکان و بزرگسالان وجود دارد. منتقدان نگران استفاده از بازاریابی عصبی و دستکاری گسترده مصرفکنندگان هستند. با این حال، این آزمایشها میتواند اطلاعات ارزشمندی را در اختیار شرکتها قرار دهد. با ابزارهای بازاریابی عصبی، آنها میدانند که طراحی، عملکرد و احساس محصولاتشان باید چگونه باشد تا ریسک کسبوکار به حداقل برسد.