یادداشت رضا جمیلی | ترامپ، دلار، برجام، نتانیاهو، ولیعهد عربستان، آتش، تندرو، رادیکال، تحریم. این واژهها بسامد بحثها و گفتوگوهای آخر هفته گذشته بود؛ واژههای نحسی که حال همه ما را بد کردهاند؛ واژههایی که هر ترکیب و جایگشتی از آنها بسازید، ذرهای نمیتوانید دلخوش باشید که شاید جملهای امیدوارکننده از آن بیرون بیاید. رسانهها و خبرها را اگر بالاوپایین کرده باشید، احتمالا زیاد از این دست جملهها هم شنیدهاید و خواندهاید و حالتان هم بیشک ناخوش شده است. راستش باید اعتراف کنم اردیبهشت بارانی و منچستری تهران، با این واژهها به گند کشیده شد! درست در آغازین ماههای سال که همه، از هر قشر و صنف و دسته و رستهای باید برای عملیاتیکردن برنامهها و هدفهایشان آماده شوند، ما با آوار بیرحم ترکیبهای بدترکیب و بدقواره این واژهها روبهرو شدهایم. اما آیا این پایان ماجراست؟ آیا باید مقهور این ترکیبهای زشت و امیدکُش شویم؟ آیا باید بپذیریم که زندگی در جغرافیای خاورمیانه گره خورده با همین واژهها و ترکیبها و یا باید تسلیم شد و پا را از این جغرافیا بیرون گذاشت، یا ماند و مقهور و سرخورده و افسرده و دلمرده ادامه داد؟ راه سومی نیست که بتوان از زمانهای که تیر بلا از زمین و آسمانش میبارد، امیدهایمان را به سلامت عبور دهیم؟ بمانیم، با امید و دلروشنی بمانیم، کار کنیم، نبازیم، کم نیاوریم؟
راستش من هم به اندازه همهمان که این روزها دلخستهایم، خسته و آزردهخاطرم. آزرده از بدعهدی و جهان پرآشوبی که در آن زیست میکنیم، خسته از همین نامرادیها و نامردیها و دروغها و هوسها و جاهطلبیهای جهانخرابکن. اما ما، به خصوص ما دههشصتیها کم از این ناامیدیها و دلمردگیها ندیدهایم. کم با تصویر بیرحم ناامیدی و خندههای چندشآور ناامیدکنندگان روبهرو نشدهایم، اما تنها دلخوشی من در این روزها این است که ما از این بزنگاهها زیاد عبور کردهایم؛ گیرم با کلی زخم و خاطره تلخ. ما زیاد جان به در بردهایم از روزهایی که فکرش را هم نمیکردیم بتوانیم با تهمانده امیدمان از پس نحسیشان برآییم. حالا هم از همان روزهاست، ترامپ و هلهلهکنندگان داخلی که به جای چارهاندیشی خردمحور و پیوستن به عقلانیت جمعی، آتش به بازی ترامپ تزریق میکنند، میخواهند امیدهای ما را بکشند، ما نباید پا پس بکشیم، ما نباید از یاد ببریم که همه این بازی برای ناامید کردن ماست، برای کشتن بذر امید ما، برای از میدان بهدرکردن ما که میخواهیم بمانیم و مبارزه کنیم، هم با دیوانهای چون ترامپ هم با رادیکالهای داخلی که رانت و سهمیه و واردات و خودی و شبنامه و تندروی، سلاح سیاهشان برای کشتن امید و کارآفرینی و زیستبوم و جوانی و ایده و خلاقیت و نوآوری است. لشکر واژههای آنها در برابر واژهها و مفاهیمی که از قضا بخشی از هویت اکوسیستم استارتاپی است، یک رویارویی تمامعیار است. اگر حالا پا پس بکشیم، باید قید آینده و امیدهای آیندهمان را بزنیم. این روزها برای آنها که در این سالهای امیدواری روی شالوده کار و تلاش، چیزی ساختهاند، روزهای حساسی است. شاید این واقعیترین مقطع حساس کنونی باشد که همیشه به طنز و پوزخند بر زبانش میآوردیم. اینبار صحبت از کشتن امید آنهاست که دل در گرو مهر این خاک دارند، آنها که تا رفتن و مهاجرت و رفاه در خاک غریبه، راه زیادی نداشتهاند، اما ماندهاند تا چیزی را که از باور و اعتقاد و خلاقیتشان میآید بسازند و به پیش ببرند. ما در این روزها نباید امیدهایمان را تنها بگذاریم. ما بیش از هر زمان دیگری محکوم به درآویختن به پارههای امید خود و دوختن تکهپارههای آن به هم هستیم.
اکوسیستم استارتاپی ایران باید این روزهای سخت را با امید پشت سر بگذارد، ما چارهای جز ایستادن بر شانههای امید خودمان نداریم، ما اگر در برابر آنها که با هُل دادن برجام به بازی ترامپ تلاش دارند همه راهها و امیدهای ما را بیراه و ناامید کنند کم بیاوریم، بازی را تا آخر خواهیم باخت. الان وقت جا زدن و نق زدن و کم آوردن و رفتن و بیتفاوتی نیست. باید ماند و کار کرد و با سختیها و زخمها و زخمزبانها هم ساخت. این تنها فرمول و تنها راه ماست؛ فرمولی که ما را در گذشته نجات داده و سختجانمان کرده، باز هم نجات خواهد داد. ما در واقعیترین مقطع حساس کنونی باید با چنگ و دندان از اکوسیستم استارتاپی ایران مراقبت و نگاهبانی کنیم.