بر اساس گزارش ترکیبی سال ۲۰۱۸ کسبوکارها که توسط Sagefrog عرضه میشود، معادل ۶۷درصد از شرکتها نسل پیشتاز را هدف بازاریابی خود نامیدهاند. روشن است که پیشتازها مهم هستند اما با توجه به اهمیتی که در این دوره برای تجربه مشتریان قائل میشوند، لازم است که بخشهای بازاریابی چیزی بیش از کمک به بخش فروش انجام دهند.
بازاریابهای خوب در واقع نیازهای مشتریان را میفهمند و میدانند که راهحلهای شرکتها برای پاسخدادن به این نیازها و ایجاد ارتباط موثر چگونه این نیازها را رفع میکند. شیوه اولویتدادن به بازاریابی، اطمینان لازم درباره سازگاری خدمات و محصولات شرکت با نیازهای مشتری ایجاد میکند.
شرکتهایی که بازاریابی را در اولویت برنامههای خود قرار میدهند، از طریق فرایند برندسازی و ارتقای برند، چه درونسازمان و چه بیرون از آن، افرادی را میسازند که نهتنها اهداف تجاری را محقق میکنند، بلکه آنها را در مسیر رقابت و موفقیت نگه میدارند.
بخش بازاریابی بیش از هر بخش دیگری قدرت این را دارد که با پیوند درونسازمانی نگاه جامعی درباره مشکلات و راهحلها به دست بیاورد.
این موضوع ربطی به قراردادن یک گروه در مقابل گروه دیگر ندارد، بلکه به معنای یافتن دید کلان و موقعیتی است که بیانگر همه دیدگاهها باشد. شرکتهایی که بازاریابی را در اولویت کار خود قرار میدهند، توانایی بیشتری دارند تا معضلات فراتجاری را حل و روی آنچه که برای مشتری مهم است، تمرکز کنند.
هدف از اولویتدادن به بازاریابی مهار سایر ذینفعان در شرکت برای برتریدادن به مباحث فروش نیست. گرچه این روش منجر به افزایش درآمد و منابع میشود، اما این روش بیشتر تحت نفوذ فروش قرار میگیرد.
این روش امکان بهتر دیدهشدن را به شرکت میدهد، مقبولیت عمومی شرکت نزد مشتریان نهایی را افزایش میدهد و به طور طبیعی به دلیل تقویت برند و بیشتر در معرض دید و توجه قرارگرفتن، باعث افزایش فروش میشود.
برای اجرای این روش باید چند گام اساسی برداشت:
-
رویکرد بالا به پایین در پیش بگیرید
آمارها نشان میدهد که برخلاف اهمیت اولویتدادن به بازاریابی، تنها ۸درصد از مدیران به آن توجه میکنند. مدیران شرکتها باید دیدگاه بازاریابی را که منجر به افزایش نفوذ آنها در بازار میشود، به اولویت سازمان خود تبدیل کنند. این نوع تغییرات یکشبه رخ نمیدهد اما وقتی که مدیران پذیرش این دیدگاه را بررسی کنند، منافع برایشان آشکار میشود.
وقتی که شرکتها نسبت به اعتبار خود در بازار حساس شوند، تمرکزشان از مباحث داخلی به برجستهکردن توانمندیها، به اهداف بیرونی و ارزشهای رقابتی معطوف میشود.
این موضوع ربطی به قراردادن یک گروه در مقابل گروه دیگر ندارد، بلکه به معنای یافتن دید کلان و موقعیتی است که بیانگر همه دیدگاهها باشد. شرکتهایی که بازاریابی را در اولویت کار خود قرار میدهند، توانایی بیشتری دارند تا معضلات فراتجاری را حل و روی آنچه که برای مشتری مهم است، تمرکز کنند.
این دیدگاه را نمیتوان از هیچکدام از عملکردهای شرکت استخراج کرد و قابل پیگیری از جانب هیچکس به جز گروه رهبران هم نیست.
این به معنای تغییر فرهنگ سازمانی است. بدون تغییر در تفکرات سازمان، تغییری حاصل نمیشود.
-
اهداف بازاریابی را به اهداف تجاری خود تبدیل کنید
اجرای برنامههای بازاریابی منجر به تقویت فروش و ایجاد دیدگاه مثبت بین مشتریان و ذهنیت مقبول در حوزه کاری شرکت میشود.
وقتی که برنامههای بازاریابی به سمت دستیابی به اهداف بزرگ هدایت شوند، نحوه بازی تغییر میکند. وقتی که برنامههای بازاریابی منجر به تولید سود میشوند، توجه بیشتری از جانب سایر بخشها به خود جلب میکنند که این همکاری درونسازمانی برای اجرای برنامهها را افزایش میدهد.
توجیهکردن ذینفعان، هر تغییری در شرکت را وسیله ایجاد ارتباط بهتر با ذینفعان میکند.
ذینفعان را به گروههای کوچک تقسیم کنید، سپس ببینید که هر تغییر چگونه در فروش به این گروهها تغییر ایجاد میکند و بازخورد احساسی آنها نسبت به این تغییرات چگونه است. پس از این مرحله، وارد کار بازاریابی شوید تا مراودات مولد را به سمت خود جلب کنید. روی هرکدام از اولویتهای گروهها در زمان حال و درازمدت تمرکز کنید.
به خاطر داشته باشید که برنامههای توجیهی برای اهدافی فراتر از فروش انجام میشود، در این برنامهها باید به دنبال تغییر گفتمان باشید.