خیابان قائم مقام را بالا می‌روم

یادداشت فريد مستوفی، دبیر تحریریه هفته‌نامه شنبه

0

كمتر پيش مي‌آيد براي نوشتن يك يادداشت، مدت طولاني ذهنم درگير باشد. كافي است كمي در ترافيك باشم و ذهنم را از بيرون آزاد كنم، موضوع به ذهنم مي‌رسد. اسفند ماه هم هرچه نداشته باشد، ترافيك به غايت دارد. اما اين بار كمي انگار متفاوت بود. وقتي دبير تحريريه نشريه‌اي باشي كه به صورت متمركز با موضوع‌ها و دغدغه‌هاي اكوسيستم استارتاپي ايران مواجه باشد و قوت غالبت بشود اكوسيستم و نگاه تحليلگرانه و موشكافانه به آن و البته تلاش كني كه ديد چند وجهي داشته باشي و سعي كني همه چيز را ببيني، كارت براي نوشتن گاهي سخت مي‌شود. در نهايت هم جا نگرفتم! (نمي‌دانم بقيه هم همين اصطلاح را استفاده مي‌كنند يا نه، ولي اصطلاحي بين خوزستاني‌هاست كه نتوانستم معادلش را بيابم!) و نتوانستم خودم را متقاعد كنم كه فقط درباره يك موضوع از ميان تمام دغدغه‌هاي اكوسيستم بنويسم و ترجيح دادم نگاه بزرگتري به آن داشته باشم و باز هم مانند كوچ بير دوست داشتني سريال تد لسو، عينك جيوه‌اي به چشم بزنم، بدبين باشم و نگاه نقدم باز هم به سمت اكوسيستم باشد و نه عوامل بيروني.

مي‌خواهم از هارموني بگويم. از توازن. از نظم در ميان بي‌نظمي. از تضادهايي كه وقتي جداگانه تصور مي‌شوند، اصلا به هم نمي‌آيند؛ اما وقتي «در كار» كنار هم قرار مي‌گيرند، بهترين اتفاقي است كه رخ مي‌دهد. مانند يك چنگ كه با لطيف‌ترين ضربه‌هاي يك دست ظريف به صدا در مي‌آيد، در كنار طبلي بزرگ كه بيشترين ضربه را تحمل مي‌كند. اين دو در زمينه‌اي به نام «اركستر» در كنار هم قرار مي‌گيرند و نتيجه، موسيقي گوش نوازي مي‌شود كه مي‌تواند براي سال‌ها در ذهن شنونده بازتوليد شود. در اين ميان، شما نه صداي چنگ را مي‌شنويد و نه صداي طبل را. بلكه «نتيجه» را مي‌شنويد. در حقيقت، هنگامي كه اين دو ساز در «زمينه» اركستر قرار مي‌گيرند، «فرديت» خود را از دست مي‌دهند و در مسير نتيجه، در كنار يكديگر پيش مي‌روند. شايد مي‌توانستم قطره‌هاي آب را مثال بزنم كه در كنار هم، رودخانه را مي‌سازند، اما قطرات آب، همه شبيه هم هستند: دو تا هاش، يك او! اينجا اما مهم، تفاوت است در فرديت و شباهت در نتيجه.

اكوسيستم هم همين است؛ تفاوت‌هاي عميق كه در كنار هم قرار مي‌گيرند و بازي برنده را مي‌سازند. آدم‌هايي كاملا متفاوت از يكديگر، در فضاهاي كار اشتراكي، در كسب و كارهاي كوچك و بزرگ در زمينه‌اي در كنار هم قرار گرفته‌اند كه اكوسيستم استارتاپي ايران نام گرفته و از قرار مي‌خواهد نتيجه بگيرد. اما بسيار وقت‌هايي هست كه اين تضادها در كنار هم به درستي رشد نمي‌كنند. اين نكته، دو رويكرد دارد: يكي از جنبه نيروي انساني و ديگري از جنبه روند كلي رشد اكوسيستم. هر دو اين رويكردها اما يك نقطه مشترك دارند به نام «موج».

از نگاه نيروي انساني – اگر بحث مهاجرت و بمب خاموش نبود نيروي انساني را كنار بگذاريم – بسياري بر مبناي موج پيش مي‌روند. يك زماني همه برنامه‌نويس شدند يك زماني همه ماركتينگ بودند، يك زماني همه محتوانويس و… (خواهش مي‌كنم بگوييد كه مي‌دانيد منظورم از همه، همه مطلق نيست). موجي مي‌آمد، سوار مي‌شديم، فروكش مي‌كرد، غرق مي‌شديم و چند نفري هم آن ته، به ساحل امن مي‌رسيدند. موجي ديگر، سواري ديگر و…

اكوسيستم ايران نيز به اعتقادم، بيش از آنكه به صورت ارگانيك رشد كند، بنا به «موج» پيش مي‌رود. زماني موج B2C بود، زماني B2B، زماني هوش مصنوعي، زماني اين و زماني آن. تب تندي كه زود عرق مي‌كند و تلفاتي از خود به جا مي‌گذارد كه نامشان را «بلاتكليفان» گذاشته‌ام. بلاتكليفاني كه پاي رفتن ندارند و خودشان را در گوشه‌اي از اكوسيستم جا مي‌دهند، دلخوش به اينكه در جاي آشنايي قرار دارند. البته كه هركدام از اين موج‌ها به اندازه پتانسيل خودشان نتايجي هم مي‌دهند، اما آيا اين نتايج، با ميزان تلفاتش نسبتي دارد؟ آيا مي‌شد با خونريزي كمتري به همين نتايج رسيد؟

نمي‌دانم متولي اين دو بخش كدام قسمت از اكوسيستم است. آنها كه سياست‌هاي كلان را پيش مي‌برند، متوسط‌ها و يا حتي تازه واردها. اما هركدام كه باشد، معتقدم اين باغ را به خوبي هرس نكرده و آفتاب را به درستي ميان بخش‌هاي مختلف اين جنگل تو در تو و پيچيده اما تُنُك پخش نمي‌كند.

بدترين نوع نوشتن برايم آن زماني است كه احساسي نشوم و گاهي خودم بايد خودم را متعادل كنم؛ براي همين هم، هنگام نوشتن اين سطور، داستان صوتي رفقاي مكزيكي از احسان عبدي‌پور را گوش دادم. همان كه مي‌گويد «خيابان قائم مقام را بالا مي‌روم و روي شلوار جينم دمام مي‌زنم.» همان كه مي‌گويد «در غياب امنيت، آدم‌ها داستان‌هايشان را از هم قايم مي‌كنند، اين، بيشترين فاصله دو تا آدميزاد است در تهران.» عيد نزديك است؛ مي‌روم جنوب

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.