پانزده سالش است. صبح ساعت هفتونیم جلوی مدرسه پیادهاش میکنم، ساعت ۳ میآید خانه، تهبندی میکند و کمی تلویزیون میبیند. بیشتر مواقع هندسفری توی گوشش است و به رپهای ایرانی و خارجی گوش میدهد یا توی اینستا میپلکد.
بعد از کمی گپوگفت نگاهی به کتابهای درسیاش میاندازد، میرود توی اتاق سراغ پیاسفور و گیم. عصر هم دوستانش میآیند بروند حیاط فوتبال بزنند یا درسینما فیلم تماشا کنند و شب هم خوابی آرام و گویی ابدی…
وقتی خانه است تلویزیون از تحریم، ترامپ، گرانی و… میگوید. صحبتهای روزمره ما: امروز گوشت را کیلویی ۱۴۰هزار تومان خریدم ، مردم برای خرید شکر و چای جلو فروشگاه جانبو صف کشیدهاند.کاغذ از کیلویی ۲۷۰۰تومان شده ۱۷هزار تومان.
اما در دنیای او گویی نه ترامپ هست، نه تحریم و نه گرانی و صف. شمارهگذاشتن ترامپ هم برایش فان است. دغدغه بزرگ این روزهایش نبود مسی در فینال لیگ قهرمانان اروپاست. اگر چه در صرفهجوییهای خانوادگی و نشستوبرخاستها مشارکت دارد، برای اینکه از فشار مالی بکاهد میگوید تپسی نگیر؛ با اتوبوس میرم! اما هیچ چیز تمرکزش را در مسیر زندگی برهم نمیزند. من به این میگویم «اجتماع فردی».
میگویم اجتماع چون او تنها نیست؛ همه همسن و سالهایش این شکلیاند، حالا با کمی تفاوت در سبکوسیاق زندگی. همه درسهای مدرسه را از تعلیمات اسلامی، قرآن و عربی گرفته تا ریاضی ، زبان و مهارتهای اجتماعی خوانده و ترم را با معدل ۲۰ پاس کرده. به علاوه، در تعلیمات اجتماعی همه ساختارهای مجلس شورای اسلامی، دولت، خبرگان رهبری، مشارکت در جامعه و… را به خوبی حفظ کرده است.
اما در جامعهای که او و همنسلانش زندگی می کنند از این مفاهیم خبری نیست. وقتی کتاب درسیاش را میبندد و میرود، میفهمم که او هم مثل «الن پریش» کتابش را خوانده و پاس کرده تا وارد بازی جومانجی شود.
ما، مدیران و مسئولان کشور، و جامعه و دغدغههایمان درجهان آنها حضور نداریم! اما آنها در جامعه حضور دارند؛ جامعه ای که برایشان در حکم بستری است که پلتفرمی روی آن ساخته و تفکر و زندگی جدید خود را بنا کردهاند.
هر بارکه به سختی به دنیایشان سرک میکشم حس میکنم جک لوبیای سحرآمیزم و خودم را بالا و بالا میکشم تا برسم بالای ابرها و دنیا و جامعهشان را سیر کنم و دوباره بر میگردم پایین تا بروم دنبال تهیه پول برای خرید کاغذ «شنبه» وپاسخدادن به کسی که نوشته:«آخه شنبه چرا پولکی شده و رایگان رپورتاژ منو چاپ نمیکنه؟»
طی مدتی که به دنیای آنها سرک میکشم و رفتوآمد دارم، حس میکنم تأثیر پذیرفتهام یا انگار دارم شبیه آنها میشوم. برای همین، آخرین نفری که فهمید ترامپ شماره تماس گذاشته من بودم. مدتهاست به کانالهای خبری و سیاسی و اجتماعیِ تلگرام سر نزدهام.
آنچه از آنها یافتهام ساخت جامعه جدید جهانیِ بدون مرز و زندگی جدیدی روی پلتفرم جامعه فعلی است. نمیخواهم در این نوشته از مختصات جهان نسل انسان خردمند دهههشتادی و جامعهاش بگویم، باشد برای مجالی دیگر. آنچه دارم از آنها میآموزم تبدیل اتفاقات سیاسی و اجتماعی، بخصوص ناامیدیها، به فرکانسی غیرقابلشنود است.
آنها اگرچه همه چیز را میشنوند و میفهمند؛ این هیجانات و اتفاقات ناامیدکننده کمترین اثر را بر مسیر زندگی و اهدفشان دارد. هیچ چیز تمرکزشان را برهم نمیزند. آنها زندگی میکنند، فقط همین. بدون فلسفهبافی. زندگی و نگاهشان به زندگی شبیه انسانهای اولیه است. انسان اولیه خردمندی که همه امکانات و تکنولوژیهای انسان مدرن را یکجا دارد.
انسان غذاجوی برخوردار از هرم مازلویی با وای فای، اینستا و اینیستا… البته با احساس مسئولیت، عواطف انسانی و حسهای بشردوستانه. جامعهشان جهانی است. چرا که دغدغههایشان فقط به ایران معطوف نیست.
اخبار بیستوسی آنها بیستوچهارساعته است، از تتلو تا امینم، از رویا نونهالی تا کیم کارداشیان، از استقلال و پرسپولیس تا بارسا و منسیتی، از دیجیکالا تا آمازون و… خبر میگوید. اینجا در تهران یا شیراز گیم بازی میکنند، آنلاین. اما همبازیهایشان در مادرید، ولز، پاریس و کاستاریکا نشستهاند و من توی هال خانهام، در منیریه، میشنوم که یکی توی گوش پسرم فریاد میزند: کامان کامان، گو گو.
پیشتر در مورد آموختهام از مدیران استارتاپهای موفق نوشته بودم، آموختهای به نام اصل تمرکز. برای موفقیت فقط و فقط باید روی کارمان تمرکز کنیم. آنچه دارم از نسل دهه هشتاد میآموزم رعایت اصل تمرکز است، همراه با تبدیل فرکانس ناامیدی [اخبار و هیجانات سیاسیاجتماعی] به فرکانسی امیدبخش که تمرکزم را در کار برهم نزند.
آنچه میگویم به معنی فقدان دغدغه و بیتوجهی به جامعه و کشورم نیست. اما در عین دغدغهمندی باید بیاموزیم کار ما خرابشدن در اینستا و بستنشینی در توئیتر، مرور تمام کانالهای خبری و رصد و تحلیل خبرهای بد و اتفاقات سیاسی نیست. ما همه حواس و تمرکزمان باید روی کسبوکارمان باشد.
تلویزیون میگوید حسن روحانی هم به ترامپ شماره داده تا زنگ بزند. سرش را از اتاق میآورد بیرون و با هیجان میپرسد: چی گفت؟ چی گفت؟ توضیح میدهم که حسن روحانی چه گفته. بازمیگردد پای پیاسفورش و میشنوم که میگوید:
Sorry guy, I am Here! Attack!
3 دیدگاه ها