داشتم فکر میکردم که مدتی خبری از شما نبود. این مدت چطور میگذشت؟
در این مدت عجیب قرنطینه و دوری از جامعه، فهمیدم که خلاقماندن کمککننده است؛ اینکه هر روز چیز جدیدی خلق کنی. اما برای من انجام چنین کاری بهتنهایی مشکل است. راستش میدانی که نگاهکردن به صفحه خالی و تصور اینکه بگويی الان مینویسم، همین الان، آهنگ مینویسم! چقدر دشوار است.
من در محیطی رشد کردم که همه کارها مشترک بود. بازی در فیلم یا اجرای برنامهها و همه چیز، تعامل بود. من واقعا انرژیام را صرف خلاقیت با دیگران کردم.
بسیاری از مردم همینطور فکر میکنند. حدس میزنم دلیل رشد پلتفرم شما یعنی هیترکورد، همین باشد.
تماشای کسانی که با یکدیگر همکار هستند و مشکلات را با هم رفع میکنند، تلخی و شیرینی دارد. در حال حاضر هنر و خلاقیت زیادی در فضای آنلاین وجود دارد. این خلاقیتها مانند آن است که بگوییم مردم جهان، ببینید چه چیزی ساختم. این کار هیچ اشکالی ندارد. هنرهای فوقالعاده بسیاری از این طریق دیده شدند و هنرمندان مخاطبهایشان را شناختند که خیلی هم عالی است، ولی من ایدهای را میپسندم که در آن اینترنت، کاری فراتر از پیداکردن مشتری انجام دهد؛ روشی که افراد مناسب برای تعامل و همکاری را پیدا کند. وقتی شما این کار را انجام دهید، انسان عمیقی خواهید بود که با دیگران ارتباط برقرار میکند.
در بیشتر موارد، امکان دارد چیزی را که فکر میکنیم فوقالعاده است، به صورت آنلاین به نمایش بگذاریم ولی بازخوردی نگیریم و افسرده شویم. شما نهتنها از دیگران میخواهید از چیزی خوششان بیاید که به نمایش گذاشتهاید، از آنها میخواهید که با آن ارتباط برقرار کنند.
نکته همینجاست. شما میدانید که من در موقعیت خاصی هستم. طرفداران و دنبالکنندگان زیادی دارم. پس وقتی در شبکههای اجتماعی پستی میگذارم، همیشه قلب و لایک دریافت میکنم. با این حال، هنوز هم حس خوبی ندارم چون همیشه مورد پسند هستند. همه چیز همین است؟ من باید بهتر از هر شخص دیگری باشم! این موضوع باعث اضطراب میشود. متوجه شدهام که شبکههای اجتماعی وحشتزدهام میکند. روح خلاقیت شکننده است و وقتی شما فرایند خلاقیت خودتان را میسازید، مثل این میماند که از لنز تازهای به خودتان نگاه کنید؛ از لنزی که میگوید «قرار است چقدر لایک بگیریم؟» که این روش، برای تفکر هنری سم است.
بیشتر بخوانید: خلاقیت برای کسب و کارها یک شمشیر دو لبه محسوب می شود
مواردی که به آنها اشاره کردید، بخش جداییناپذیر حرفه شماست. اینطور نیست؟ شما برای ساخت یک فیلم یا برنامه تلویزیونی خیلی سخت تلاش میکنید ولی بعد، نقدهای زیادی دریافت میکنید.
همینطور است. من هیچ شکایتی نمیکنم، چون عاشق فیلمسازی هستم، اما چیزی که خیلی بیشتر از ساخت یک فیلم دوست دارم، بخشی از تولید فیلمبودن است. مثل این میماند که با دیگران همکاری کنی، کشف جدیدی از نقش داشته باشی و خودت را به چالش بکشی. در چنین لحظاتی از فرایند تولید فیلم، احساس میکنم خیلی خوشبختم. صادقانه بگویم، بخش مورد علاقهام اکران فیلم نیست. اکران فیلم میتواند مقدار زیادی اضطرابآور باشد.
معمولا از کارآفرینان میپرسم اگر این کار را انجام نمیدادی، ممکن بود چه کار دیگری را انجام بدهی؟ و آنها میگویند «هیچ چیز. این کار، تنها کاری است که میدانم چطور انجام بدهم یا میخواهم انجام بدهم». شما چنین احساسی را درباره خلاقیت دارید؟
حقیقت این است که به خاطر ساخت کمپانی هیترکورد، فشار زیادی را تحمل کردم. راهاندازی یک کمپانی و هنرمندبودن، با یکدیگر همپوشانی دارند. از سوی دیگر، آنها با هم خیلی متفاوت هستند. یک فیلم یا یک برنامهتلویزیونی تمام میشود و شما هرگز آن را تغییر نمیدهید. کار تمام میشود. مردم یا دوستش دارند يا از آن خوششان نمیآید. اما راهاندازی یک شرکت کاری است که تمام نمیشود. هیچوقت بهترین نخواهد بود.
هرگز کامل انجام نمیشود و شما فقط سعی میکنید آن را بهتر بسازید. بهتر و بهتر بسازید. فرایند خلاقیت در آن واقعا متفاوت است، به قدری که هیجانزدهام میکند.
تشخیص جالبی بود. شما خودتان را ملزم به داشتن دو سبک رهبری متفاوت میکنید؟
زمانیکه یک فیلم را کارگردانی میکنم، دوست دارم به تکتک جزئیات توجه کنم. کاملا ریزبین و جزئینگر میشوم. زمانی که ساخت و توسعه یک کمپانی به صورت روزانه مطرح میشود، شما نمیتوانید اینگونه باشید. خیلی فراتر از اینهاست. المانهای اساسی زیادی در اجرا وجود دارد. این کار به نظرم خیلی سخت است.
در این سالها هیترکورد را شرکتی ساختیم که فعالیتهایی بیشتر از یک شرکت تولیدی باشد. ما هنر زیبایی را خلق کردیم، برنده جایزه امی شدیم. همه رویکردها برای من به گونهای بود که انگار من کارگردان هستم. ممکن است خیلیها در برنامه تلویزیونی که ما ساختیم، سهیم باشند ولی ما فقط میتوانیم آنها را در اپیزود آخر داشته باشیم.
شاید خیلی از افرادی که در برنامههای ما سهیم بودند، احساس نادیده گرفتهشدن داشته باشند و با خود بگویند که من آن را نساختهام. این چیزی نیست که ما میخواستیم.
روح خلاقیت شکننده است و وقتی شما فرایند خلاقیت خودتان را میسازید، مثل این میماند که از لنز تازهای به خودتان نگاه کنید؛ از لنزی که میگوید «قرار است چقدر لایک بگیریم؟» که این روش، برای تفکر هنری سم است.
شروع کردیم به فکر کردن در این زمینه که چطور مشکل همه کسانی که نادیده گرفته شدهاند را حل کنیم؟ چطور میتوانیم بگوییم به همه شماها که بخشی از خلاقیت هستید، خوشامد میگوییم؟ در چنین شرایطی متوجه شدیم که ما نمیتوانیم همیشه اینگونه باشیم. چه میشود اگر از همکاری با یکدیگر در پروژههای مختلف یاد بگیریم و ابزارهای قدرتمندی را برای همه به وجود آوریم تا پروژههای خودمان را بسازیم؟
رویکرد اولیه ما این بود که شبیه هنرمندان باشیم ولی این رویکرد مخاطب را فراری میداد. متوجه شدیم که به فناوری بهتر نیاز داریم. باید محصولی را ارائه میکردیم و یک تیم فنی میساختیم. از سرمایهگذاران سیلیکونولی سرمایه جذب کردیم. جذب سرمایه از سرمایهگذاران سیلیکونولی راحتتر از هالیوود بود. ما به راهنمایی سرمایهگذاران هالیوود نیاز نداشتیم؛ به راهنمایی و ارتباطات سرمایهگذاران فناوری نیاز داشتیم.
پس به طور خلاصه، چشمانداز شما این بود که به اندازه کافی بینشتان خوب نبود برای همین بازگشتید و مسیرتان را طراحی کردید. این فرایند کارآفرینی است. شما فکر نمیکنید این فرایند خلاقیت هم هست؟
اگر شما همچون دیدگاههای شرقی، رویکرد هنر و خلاقیتتان را در یک نتیجه میبینید؛ مثلا میگویید که امیدوارم خوب بسازمش! همیشه ناامید خواهید شد. به عنوان کسی که به اندازه کافی خوششانس بوده تا از موفقیت لذت ببرد و برحسب تجربه، میگویم که هرگز از خوب ساختن صرف، راضی نخواهید شد. هیچوقت به دنبال آن نبودم که احساس کنم «بله، همینطوره، من ساختمش» چون این هم راضیام نمیکند. وقتی رضایت دارم که روی یک نتیجه خروجی تمرکز کنم که پاداش ذاتی فرایند خلاقیت است.