اصالتا کرد است و اهل ایلام. متولد سال۱۳۶۵ و در دبیرستان تیزهوشان، در رشته ریاضی فیزیک درس خوانده است. از همان زمان نوجوانی به کارهای نرمافزاری پرداخته است. صحبت از محسن ارجمندی، بنیانگذار و مدیرعامل استارتاپ میراث است که در آن دوران به زبانهای پاسکال و دلفی مسلط بوده و از این طریق روی حوزه مهندسی نرمافزار کار میکرده است. میگوید از بچگی روی روباتیک و الکترونیک خیلی کار میکرده و عضو تیم روباتیک دبیرستانشان بوده است. بعدها با برنامهنویسی آشنا میشود و استفاده از نرمافزارها، موجب علاقهمندی او به این حوزه شده است. محسن ۱۲سال داشته که با ویندوز آشنا میشود و به قول خودش شیفتهاش شدم؛ با خودم میگفتم که من هم میخواهم شرکتی یا چیزی شبیه این بسازم و در حالی که هنوز نمیدانستم نرمافزار چیست، با فتوشاپ لوگوی شرکتم را طراحی میکردم.
شاگرد آنلاین امآیتی
میگوید: عشق عجیبی به این فضا داشتم و بهشدت من را جذب میکرد و کمکم مطالعه در این زمینه را شروع کردم. اینترنت هم تازه در ایران پا گرفته بود. خود نرمافزار و خود کامپیوتر بود که من را جذب میکرد و چون ریاضی را خیلی دوست داشتم و متوجه شدم که به ریاضی خیلی مربوط است، علاقه بیشتری به آن پیدا کردم. این علاقهمندیها دوران نوجوانی من را به خودش اختصاص داد. وقتی وارد دانشگاه (دانشگاه اصفهان) شدم و در رشته مهندسی نرمافزار مشغول به تحصیل شدم، همکلاسیهایم در حال یادگیری پایههای علم نرمافزار بودند اما من همه این مباحث را میدانستم. بنابراین خیلی حرفهای در زمینه نرمافزار تحقیق را آغاز کردم.
آن زمان یکی از منابع خیلی مهمی که در دسترس من بود، اپنکرسوِر دانشگاه امآیتی (MIT OpenCourseWare) بود؛ یعنی دورههایی که این دانشگاه به صورت آنلاین منتشر میکرد و اینها همان درسهایی بود که در دانشگاه امآیتی تدریس میشد. این مباحث در جهتدهی به مسیر شغلی من کمک زیادی کرد. همچنین از همینجا با منابعی که در دانشگاه کمبریج بود، آشنا شدم. در نهایت به این سمت سوق داده شدم که به صورت عمیقتر وارد حوزه نرمافزار شوم.
درآمدزایی با پروژههای خارجی
محسن تجربه کار برای شرکتهای خارجی از همان ترمهای نخست دانشگاه را به دست میآورد: قبل از اینکه سال دوم دانشگاهم تمام شود، با همکاری بچههای دانشگاه خودمان و دانشگاههای دیگر یک شرکت تاسیس کردیم که در زمینه نرمافزارهای بهینهسازی (Optimization) کار میکرد. مشتریانی هم پیدا کردیم. مثلا ارگانهایی که وظیفه نظافت شهر را بر عهده دارند، باید با بهترین و کوتاهترین مسیرها، همه شهر را پوشش بدهند ضمن اینکه انرژی کمتری مصرف شود.
همه اینها مسائل ریاضی بود و ما آنها را به نرمافزار تبدیل کردیم و به آنها تحویل دادیم. همچنین در ابتدا، با شرکتی خارجی وارد یک قرارداد و کار روی یک پروژه تحقیقاتی بزرگ خارج از ایران شدیم که نتیجه مثبتی دربرداشت. همه این اتفاقات مربوط به سالهای ۸۶-۸۵ است. ما آن زمان در زمینه توسعه فناوری شناخت زیادی نداشتیم و اگر داشتیم میتوانستیم بابت کارهایی که برایشان انجام داده بودیم، سهامی از آن شرکت را در اختیار بگیریم. اما آن زمان کل کد و متدی را که ساخته بودیم، به صورت کامل به آنها فروختیم.
البته برای سن و سال ما که حدودا ۲۱ ساله بودیم و میزان کاری که انجام داده بودیم، پول زیادی بود و رقم شگفتانگیزی به من رسید. بعد از آن وارد پروژههای مختلفی در حوزه Data-Intensive Applications شدم؛ یعنی پروژههایی که در ابعاد خیلی زیادی در سطح ملی برای جمعآوری داده و برای جستوجوی داده عمل میکردند. همچنین در پروژه ESP ملی وارد شدم و از قبل کارهایی که انجام دادم، با دانش روز این حوزه آشنا شدم و تخصصیتر به فعالیتم ادامه دادم.
استعدادها در پروژههای بیثمر دولتی میسوزند
در این دوره تجربه خیلی بدی از کارکردن با نهادهای دولتی و حکومتی داشتم و تصمیم گرفتم که از آنها فاصله بگیرم. به این دلیل که اتفاقاتی که دنیای نرمافزار را پیش میبرد، این است که مثلا شما چیزی را میسازید که آدمها با آن کار میکنند و چون درد روزمرهشان را حل میکند، حاضرند بابتش پول بدهند. درآمدی که شرکتها بابت حلکردن مشکلات روزمره مردم به دست میآورند، موجب میشود که آنها در مسیر بهبود مستمر محصولات خود و ایجاد رفاه بیشتری برای کاربران حرکت کنند.
اتفاقی که در مجموعه دولتی و حکومتی رخ میدهد، این است که مشتری یا کاربری به آن شکل که عرض کردم، وجود ندارد. به این صورت که بودجه ثابتی بود که حتما به این پروژه اختصاص مییافت؛ چه موفق عمل کنند و چه ناموفق باشند. یعنی اساسا بیشتر از اینکه حل مشکل مهم باشد، خود پروژه مهم بود. این روند برای من جذاب نبود، چون برای من مهم بود که وقتی محصولی میسازم، شعف را در نگاه مشتری ببینم.
حتی افرادی که چنین پروژههایی را تعریف میکردند، نمیدانستند چه میخواهند و قرار است چه بکنند و بسیاری از آنها اصلا تخصصی در آن پروژهها نداشتند. از طرفی تعداد زیادی از بچههایی که وارد این پروژهها میشدند، صرفا جهت گذراندن دوره خدمت سربازی میآمدند و بعد از اتمام این دوره، میرفتند؛ یعنی اصل کار برای این افراد اهمیت نداشت. همه این مسائل دست به دست هم داده بود تا یک فضای کاری ناسالم ایجاد شود. در حالی که بودجههای کلان چندین میلیاردی برای آن پروژهها اختصاص مییافت، بیآنکه نتیجه به دست بیاید.
البته بزرگترین ضربهای که چنین روندی وارد میکرد، این بود که بچههای باهوشی که وارد این پروژهها میشدند، بعد از مدتی نتیجه کارشان را نمیدیدند و به نوعی میسوختند. چون چیزی را میساختند که از آن استفاده نمیشد یا نتیجه مورد نظرشان به دست نمیآمد. پس عملکرد مغزشان به سمتی هدایت میشد که انگار هر کاری که بکنند، نتیجه همین خواهد بود و از آن به بعد دیگر به هیچ چیزی اهمیت نمیدادند؛ یعنی به نوعی از بیانگیزگی میرسیدند که از انجام کارهایی که هیچگاه نتیجهاش را نمیبینی، نشأت میگیرد. بنابراین این بچههای باهوش صرفا کاری انجام میدادند و پولی میگرفتند و دیگر حرکت و کار اصولی از آن سر نمیزد. این بزرگترین ضربهای است که حضور در چنین پروژههایی به استعدادهای کشور میزند.