ما بهترین مردم دنیا هستیم، هنر نزد ایرانیان است و بس، ایرانیها باهوشترین مردم جهان هستند، ما مهماننوازترین مردم جهان هستیم، هرگز یک ایرانی را تهدید نکن و… جملات حماسی مثبت دیگر را شما به این نوشته اضافه کنید. ما در تمجید خودمان به عنوان یک ایرانی کم نگذاشتهایم.
البته همه این توصیفها بحق برازنده ما ایرانیان است و در آن شک و ابهامی نیست. اما انسان ایرانی با این همه ویژگیهای مثبت و اساطیری، آیا میتواند نقصان و عیبی هم داشته باشد؟
فکر میکنم این یک ضربالمثل چینی باشد، وقتی میخواهی دشنمت را راضی به پذیرش شکست کنی، هنگام عقبنشینی پلی از طلا برایش بساز. برای گفتن هر انتقادی باید ابتدا کلی زمینهچینی کنیم: «ببخشیدا خیلی ببخشید، منظور خاصی ندارم. شما خیلی آدم خوب، بامرام و مهربون و نجیبی هستید اگه ناراحت نمیشید.
به خدا اصلا منظوری ندارمها فقط میخواستم بگم… آخه چه جوری بگم روم نمیشه، روم سیاه، روم سیاه…» ما از کودکی با این توصیفها و تعارفات بزرگ شدهایم. انسان ایرانی نامیرا، شکستناپذیر و زودرنج که بسیار تمایل به شنیدن تمجید و تعریف دارد تا انتقاد.
این فرهنگ در نسل خانوادههای تکنفره بسط بیشتری پیدا میکند. در این بستر فرهنگی، شکست میشود مایه ننگ و تابو. بسیار شنیدهایم از خانوادههایمان وقتی گفته ایم با فردی که قبلا در کسبوکاری شکستخورده شراکتی ایجاد کردهایم.
بلافاصله مخالفت کردهاند و استدلالشان این بوده «فلانی اگه عرضه داشت، کسبوکار خودش رو نجات میداد» یا نگاه ترحمآمیز به افراد شکستخورده «این بدبخت هم شانس نداره»، «خیلی دلم براش میسوزه بد آورد طفلک». همین واژههای ویرانگر و آن تعابیر اسطورهای باعث شده ما، ما که میگوییم از من گرفته تا وزیر و وکیل، از شکست وعلنیشدن اشتباهاتمان واهمه داشته باشیم.
روزی که وارد اکوسیستم استارتاپی شدیم، در همان سرچهای اولیه متوجه شدیم، فهمیدیم و بعد هم در محافل استارتاپی به دیگران یافته جدیدمان را منتقل کردیم که در کسبوکار ونچرز کپیتال یا همان خطرپذیر، ریسک پذیر ۹۰ درصد استارتاپها شکست میخورند و فقط 10درصد استارتاپها موفق میشوند.
البته هیچگاه به این دقت نکردیم که آنچه در حال خواندن آن هستیم، یک مقاله انگلیسی یا غربی است که به فارسی برگردانده شده است؛ یعنی در جایی مثل سیلیکونولی که سابقه آن به قبل از ۱۹۹۵میلادی بازمیگردد و به اصطلاح همهچیز سرجای خودش جفت و جور است، نرخ موفقیت به ۱۰درصد میرسد.
یقینا در کشوری مثل ایران که عمر پیدایش استارتاپهای آن به یک دهه میرسد و هنوز در ساختارهای دولتی مثل اداره بیمه، مالیات، شهرداری، وزارت کار، بورس و… پدیده ناشناخته و جدیدی است.
همچنین مشکلات تحریم، تورم و گرانی، کاهش قدرت خرید مردم و … را هم به آن اضافه کنید و ایضا از طرفی کمبود دانش، تجربه و… یقینا نرخ موفقیت بسیار کمتر از سیلیکونولی یا دیگر کشورهای باتجربه و پیشرو است. شاید برآورد نرخ موفقیت در اکوسیستم استارتاپی ایران یک تا یکونیم درصد باشد.
ما با این آگاهی وارد این زیستبوم شدیم و کسبوکارمان را شروع کردیم، اما یادمان رفت و پنداشتیم همهمان باید موفق شویم. هر استارتاپی که شکست خورد، گفتیم فلان استارتاپ یا فلان ویسی ناکارآمد است. بهترین ویسی شد ویسیای که ۹۰درصد استارتاپهایش شکست نخورند در غیراینصورت متهم است به بیکفایتی.
شکست شد تابو و اینگونه بود که از ترس متهمشدن به بیکفایتی، کسی صدای فیلد (شکست) شدنها و دلایلش را نشنید. به غیر از عدهای معدود، بسیاری از آن ۹۰ یا ۹۹درصدهایی که شکست خوردند، شکستشان را پنهان کردند؛ چراکه فرهنگ جامعه و تربیت ما این اجازه و شهامت را به آنها و به ما نداد مانند زمان دریافت سرمایه در مراسم یا بیانیهای رسما شکستمان و دلایل آن را نیز بازگو کنیم.
ویسیها و شتابدهنده ها هم برای آنکه مثلا آبروداری کنند، شکست استارتاپهایشان را اعلام نکردند. تنها صدایی که شنیده شد، صدای آدمها و مجموعههای موفق بود.
چند صدایی هم که از افراد شکستخورده شنیده شد، بیش از پذیرش شکست، اعلام مقصران بود؛ «من مقصر نبودم». عدم اعلام شکست و دلایل آن و محرمانه اعلامکردن یعنی محرومکردن یک نسل از تجربه شکست. در سالهای گذشته افراد متعددی سعی کردند کنفرانسهای شکست راه بیندازند.
ما نیزچند بار اقدام کردیم، اما موفق نشدیم و آنها که شروع کردند، دیگر ادامه ندادند؛ چراکه هیچیک از شرکتهای موفق حاضر نبودند اسپانسر حامی مادی یا معنوی همایش شکستخوردهها شوند؛ چراکه معتقد بودند حمایت از کنفرانس شکست به برندشان آسیب جدی میزند! وقتی با سخنرانان صحبت شد بهعنوان یک شکستخورده حضور پیدا کنند و تجربه شکستشان را بگویند، یا کاملا رد کردند یا تاکید داشتند عنوانشان تغییر پیدا کند و لقب شکستخورده برایشان بار منفی به همراه دارد.
این یک واقعیت است، ما بدون انتقال تجربیات شکست نمیگوییم راه به جایی نخواهیم برد، اما پیمودن این راه طولانی، سخت، خطرناک، پرهزینه و با تلفات انسانی بالاست. برای همین باید شروع کنیم به حرفزدن و از شکست بگوییم تا تابو شکست را فرو بریزیم.
نگذاریم جوانان به سمت درهای بروند که ما از آن آگاهیم. منظورم از آگاهیبخشی آیه یأس خواندن و امید را تبدیل به ناامیدی کردن توسط عدهای مقالهنویس و توییتکن نیست که عنوان کاریشان وجود خارجی ندارد.
منظورم افراد باهویتی است که کسبوکار مشخص و شناختهشدهای داشته و شکست را با تمام وجود لمس کردهاند. در بیان شکست، اتهامزدن و انداختن شکست به گردن دیگری، راهانداختن یک بازی و پذیرش نقش قربانی است که باید همه برایش دل بسوزانیم و اشک بریزیم «راست میگه خودش مقصر نبود».
برگردیم به کودکی، وقتی پایمان به گوشه مبل یا میز میخورد، مادرانمان چه میگفتند؟ «آخی تقصیر میز بود، تقصیر بچم که نبود، آخی میز بد». بیاموزیم نه میز مقصر است و نه دیگری. وقتی از شکست حرف میزنیم، باید سرمان را بالا بگیریم و با صدای بلند و با شهامت اعلام کنیم «من مقصر هستم».
یقینا در هر شکستی عوامل بیرونی هم نقش دارند. نمونه آن میتوانم اشاره کنم به علیرضا اسکندری، بنیانگذار محترم و شجاع بقچه که در یلدای کارآفرینان استارتاپی در جمع چندهزار نفری با شهامت گفت «من اشتباه کردم». باید به احترام این افراد شجاع از جا برخیزیم و کلاه از سر برداریم.
کسانی که از شکستشان حرف میزنند را تکریم و باور کنیم. آنها و تجربهشان، ناجیان ما هستند. رسالت ما در سالهای پیشرو شکستن تابو و حرفزدن از دلایل شکست و انتقال تجربه شکست است.++
حرف آخر: از اولین شمارههای شنبه در قالب صفحات یا ستونهایی با عناوین «تلخ و شیرین» و «تجربه شکست» اقدام به انتقال تجربه شکست کردیم که هنوز هم هر هفته ادامه دارد.
اما ۹۹درصد این تجربیات مربوط به کارآفرینان خارجی است. امروز نیاز به تجربه شکست داخلی و بومی داریم. دعوت میکنیم از همه بزرگوارانی که تجربه شکست داشتهاند، برای شکستن این تابو ویرانگر، تجربیاتشان را در شنبه یا در دیگر رسانهها یا صفحات شخصیشان منتشر کنند.
هفتهنامه شنبه نیز در چارچوب و با رعایت مفاد قانون مطبوعات اقدام به انتشار آنها خواهد کرد.
1 دیدگاه