قصه‌ای از دل اکوسیستم

روایت فریدون کورنگی از شوق و امید

0

دم گرم و گوشنواز آقای فریدون کورنگی در شب یلدای استارتاپی ایران، امید را در دل‌های مخاطبان برانگیخت و یک سخنرانی ارزشمند انگیزشی را رقم زد که با بیان زیبا و دلنشین آقای کورنگی، داستانی از فراز و نشیب فناوری‌های نوپای ایران را طی سال‌های اخیر ترسیم کرده است. در این شب یلدا، قصه‌ای آغاز شد، با اشعار پرمغز شاعران ایران‌زمین درخشید و در نهایت به علاقه‌ها و امیدها ختم شد.

روایت فریدون کورنگی در یلدا سامیت ۲۰۱۸

 فرش زیبای اکوسیستم استار‌تاپی ایران

آنچه از من خواسته شد، یک سخنرانی انگیزشی بوده است اما من که از ساعت دوازده و نیم اینجا بودم، چه بیرون و در حیاط و چه اینجا در داخل سالن، از چشمان گرم شما، لبخندهای روی لبتان و آن انرژی که از یکایک شما ساطع می‌شود، به این نتیجه رسیدم که شما به انگیزش لازم ندارید، شاید اگر مقداری مزه واقعیت‌ها را بچشید، بد نباشد.

پانزده دقیقه‌ای که به من وقت دادند، برای گفتن چکیده ۳۰سال تجربه در خارج از کشور و ۷سال تجربه در ایران و در زیست‌بوم فناوری‌های نوپا، کار چندان ساده‌ای نیست. بنابراین ما به گذشته زیاد برنخواهیم گشت. ولی تجربه ۷سال اخیر من در مجتمع مپس، تجربه بسیار جالبی بوده است.

من به همراه شرکا و همکارانم با دیدی متفاوت به این زیست‌بوم نگاه کردیم؛ دیدی که این زیست‌بوم را به عنوان یک فرش زیبا و گرانبهای ایرانی نشان می‌دهد. این تنها مقایسه‌ای است که به فکر من می‌رسد، ما باید گره‌های ظریفی بر این فرش می‌زدیم و در نظر می‌داشتیم که این فرش باید زیر دست و پای هزاران ساعت و سال‌های سال و شاید صدها سال استفاده دوام بیاورد و زیست‌بوم یعنی این.

من مفتخرم که طی ۶سال اخیر، ۶شرکت نوپا در مپس راه‌اندازی شده است، ۵۶ مهندس، متخصص، دکترای هوش مصنوعی و مهندس داده و دانشمند داده در این بخش فعالیت دارند و هر کدام از این استارتاپ‌ها نوآوری خاص خودشان را داشته‌اند. ما افتخار می‌کنیم که توانستیم این گره‌های کوچک را کنار هم بچینیم تا شاید فرش زیبایی از این زیست‌بوم در خدمت ایران عزیز قرار بگیرد.

فرار به ورمانت!

در شب یلدا باید قصه‌ گفت و شعر خواند؛ داستانی که در این شب یلدا برایتان می‌گویم این است: من ۲۴ ساله بودم که در آمریکا موقعیت قانونی مهاجرت خودم را از دست دادم، به خاطر اینکه همزمان شده بود با دوران گروگانگیری و اداره مهاجرت آمریکا می‌خواست که همه ایرانی‌ها بروند، ثبت‌نام کنند، انگشت‌نگاری شوند و عکس بگیرند.

من که در آن وقت ویزای کار داشتم، این را یک توهین نسبت به خودم می‌دانستم، بنابراین نرفتم و ویزای من باطل شد و از دست اداره مهاجرت فراری شدم! به ایالتی به نام ورمانت در شمال شرقی آمریکا رفتم و در شهری که مرکز اصلی اداره مهاجرت آمریکا در آن است، یعنی در برلینگتون ورمانت ساکن شدم و سعی کردم که خودم را پنهان کنم، فکر می‌کردم که اگر زیر دماغ‌شان باشم، دنبالم نخواهند گشت و فکر درستی هم بود!

آشنایی با یک سرآشپز مولتی‌میلیاردر

بعد از ۲ماه در یک رستوران شروع به کار کردم؛ رستورانی عجیب که با نقاشی‌های بسیار گران‌قیمت تزئین شده بود و صاحب رستوران هم یک مولتی‌میلیاردر آمریکایی بود که خودش شش روز هفته، از چهار بعدازظهر تا دوازده شب، آشپزی می‌کرد و من به عنوان دستیار آشپز با او دوست شدم و در نهایت از او پرسیدم که چرا این کار را هر روز می‌کند در حالی که نیازی به آن ندارد. جوابش این بود: دوست دارم! من جوان بودم و واقعا نمی‌فهمیدم که چرا این کار را می‌کند، یک روز از من دعوت کرد که به مزرعه‌اش بروم، در یک روز دوشنبه که رستوران تعطیل بود، در مزرعه با دو اسب زین‌کرده منتظر من بود، گفت سوارکاری بلدی؟

گفتم نخیر، ولی قبلا سوار اسب شدم و می‌دانم چطور سوار و پیاده شوم، دهنه و مهار را هم می‌فهمم، ولی سوارکار نیستم!

با هم سوار شدیم و شروع کردیم به راه رفتن! او گفت در هنگام اسب‌سواری باید در نظر داشته باشی که اسب از ترس تو آگاه است و اگر بتوانی این ترس را با هیجان و شوق مخلوط کنی، آن وقت اسب رام تو می‌شود؛ گفتم من نمی‌دانم چطور باید این دو را با هم مخلوط کنم، ولی اگرچه هیجان‌انگیز است، خدا را شکر ما آرام حرکت می‌کنیم! به محض اینکه من این حرف را گفتم، ایشان به اسب زد و اسب به حرکت درآمد، من واقعا با این قد بلند! سوارکار خوبی نمی‌توانم باشم، پس شروع به فریاد‌زدن کردم و ایشان به تاخت آمد و گفت: اجازه بده که ریتم اسب با تو تنظیم شود، نترس، لذت ببر و هیجانت را به شوق تبدیل کن!

به دنبال نیاز یا به دنبال علاقه؟

وقتی علت این کارش را جویا شدم، گفت من در تمام عمرم سوار اسب‌هایی بودم که می‌خواستم آنها را به نقطه تاخت برسانم، اگرچه بلد نبودم چطور خودم را تنظیم کنم که بالا و پایین بروم، ولی همیشه آنها را به مرحله تاخت رساندم و با این تلاشم همیشه به دنبال نیازهایم بودم، اما بعد از ۳۰سال به این نتیجه رسیدم که به دنبال نیازهای خود بودن، پرده‌ای جلوی چشمم کشیده بود؛ پرده‌ای که من را از آدمیت خودم دور کرده است و الان ۱۰سال است که سعی کرده‌ام با کارهایی که آنها را دوست دارم، این پرده را از جلوی چشمانم کنار بزنم. نکته جالبی بود برای یک جوان ۲۴ ساله، ترسیده و خیس عرق! من  فکر کردم که حرف او را فهمیدم، اما سال‌ها طول کشید تا من شروع کردم به فهمیدن داستان ایشان!

امید، شما را با انسانیت خودتان روبه‌رو می‌کند!

قبل از اینکه درباره این داستان حرف بزنم، اجازه بدهید شعری را برای شما بخوانم:

دلت را بتکان

 اشتباهات وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بمانند

 فقط از لابه‌لای اشتباهات یک تجربه را بیرون بکش

 قاب کن و بزن روی دیوار دلت

 اشتباه کردن اشتباه نیست

 در اشتباه ماندن اشتباه است!

اگر شما به عنوان یک ارزش‌آفرین و یک کارآفرین به دنبال نیازهای‌ خودتان هستید و به نیازهایتان فکر می‌کنید، ممکن است موفق شوید و ممکن است موفق نشوید! تجربه من این بوده است که کسانی که به دنبال نیازهای‌شان می‌روند، مانند کسانی هستند که به قمارخانه می‌روند، اگر بردند می‌گویند به خاطر این بوده که ما ماهر بودیم و اگر باختند می‌گویند شانس‌مان بد بود است.

شما این اختیار را دارید و می‌توانید بروید دنبال نیازهای‌تان، ولی تجربه‌ای که من دارم این است که یک شیفت کوچک انجام بدهید، زحمت خیلی زیادی می‌برد، ولی تغییر خیلی کوچکی است؛ اینکه به دنبال آن چیزهایی بروید که دوست دارید، البته باز هم آنجا ممکن است موفق بشوید یا موفق نشوید.

ولی تجربه من در طول حداقل ۲۵ سال از ۳۰ سالی که در شرکت‌های نوپا فعال بودم، این است که اگر به دنبال آن چیزهایی که دوست دارید بروید، اتفاق خیلی عجیبی می‌افتد، جریان خیلی عجیبی در ذهن و دل و جان و روان شما شروع به حرکت می‌کند و مغزتان در اختیار شما بوده و در آن راستا قدم برمی‌دارد؛ همانطور که در مورد قبلی هم همان کار را می‌کند، ولی اگر به دنبال آن چیزی که دوست دارید رفتید، این جریان جدید که به آن امید می‌گوییم، مثل چشمه‌ای در شما فوران می‌کند، امید مانع خستگی‌هاست.

من می‌توانم بیشتر کار کنم، امید به شما اجازه می‌دهد که با آدمیت و انسانیت خودتان رو‌به‌رو شوید، به قول سعدی:

من آن نی‌ام که دل از مهر دوست بردارم

وگر ز کینه دشمن به جان رسد کارم

نه روی رفتن از خاک آستانه دوست

نه احتمال نشستن نه پای رفتارم

شما مسئول آینده این اکوسیستم هستید!

دوران سختی را گذراندیم، ۷سال پیش کسی در ایران لغت استارتاپ را نمی‌شناخت، ولی امروز به همت شما و به همت تمام کسانی که دلسوز این فرش زیست‌بوم نوآوری در ایران بودند، بیش از ۵هزار استارتاپ در ایران فعال هستند. اکثر جوان‌هایی که من با آنها صحبت می‌کنم، تمام مفاهیم را می‌فهمند، به لطف و مرحمت شما و همت همه شما، قدم بزرگی برداشته شده است.

البته دوران سختی بوده ‌و سختی‌های دیگری هم در پیش است، ولی از شما جوان‌زنان و جوان‌مردان ایران خواهش می‌کنم نگاهی به چند هزار سال تاریخ این کشور بیندازید و بپذیرید که شما آینده این کهن‌بوم را در اختیار دارید، بعد از اینکه پذیرفتید شهامتش را پیدا کنید که مسؤلیت آن را هم بپذیرید.

من فکر می‌کنم شما می‌توانید این کار را بکنید، چون ذات ما دوستدار این مرز و بوم است، شما با تفکر و تمرکز روی دوست‌داشتن، نیروهای امید عجیبی در خودتان پیدا خواهید کرد. امیدواریم طبق فرهنگ کهن‌مان و به خاطر موی سفید بنده، حداقل اجازه بدهید که عرایضی که خدمت‌تان گفتم، چند ساعتی بعد از این جشن قشنگ یلدا با شما باقی بماند، برای شما پایداری و برای ایران عزت و پایداری خواهانم.

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.